از: ابراهیم خدابنده
به: آقای…
تاریخ: 29 آذر 1385
با سلام، امیدوارم خوب و خوش و سالم باشید.
نامه زیر را که برایم ارسال کرده بودید امروز مشاهده کردم. عین نامه را که اصل آن به خط Persianglish نوشته شده بود یکبار به خط فارسی معمولی در زیر می آورم:
تاریخ: 18 دسامبر 2006
از:…
سلام دوست من. خوب هستید؟ من سؤالی داشتم از شما. آیا شما در برابر تروریست بودن سازمان باید به عوامل حکومتی پناه بیاورید؟ شما که آبرو و اعتبار دارید چرا باید از عوامل حکومتی کمک بخواهید؟ آیا علم شما به این موضوع کم است که میدانم کم نیست. بنابراین کمی دقت کنید و اگر هم میشود یک توضیحی به من بدهید شاید من دارم اشتباه میکنم؛ و بدانید که من هم از زخم خوردگان این فرقه هستم اما هیچ وقت به حکومت بدتر از ترور خمینی رو نیاوردم و شرافتمندانه به گوشه ای رفتم و اگر حرفی هم زدم علیه سازمان از بلندگوی خودم زدم نه از بلندگوی وزارت اطلاعات. با احترام امید. منتظر جواب.
ظاهرا مشکل شما نفس بیان ایرادات و انتقادات به سازمان مجاهدین خلق نیست و آنها را رد نمیکنید بلکه طرح آنها را از به اصطلاح بلندگوهای مرتبط با حکومت و وزارت اطلاعات نمی پسندید و اشکال میگیرید. شما اگر اشتباه نکنم از من میخواهید که اگر امکان مستقلی برای طرح اشکالاتم به سازمان و رهبری آن ندارم صرفا به این دلیل که از بلندگوی حکومتی استفاده نکرده باشم سکوت کنم.
حتما در جریان هستید که آقای جمیل بصام و من در فروردین ماه سال 82 در سوریه دستگیر و در خرداد ماه همان سال به ایران تحویل داده شده و به زندان اوین آورده شدیم. برای هر کدام از ما یک پرونده اتهامی تشکیل شد که در دستگاه قوه قضائیه جمهوری اسلامی در حال رسیدگی و بررسی است؛ و تا جایی که به خود من برمیگردد نه آنرا پیگیری میکنم و نه اهمیتی به آن میدهم. من هر آنچه در زندگی خود کرده ام در حد فهم خودم با نیت خدمت به خلق و در راه خدا بوده است و از این بابت وجدانی آسوده دارم و باکی از هیچ کس و هیچ جا هم ندارم و اصل اتهام و زندان و محاکمه و محکومیت در مورد خودم را هم از اساس بی مورد میدانم. از وضعیت فعلی خودم هم البته کاملا راضی هستم. این مدت با افراد زیادی برخورد داشته ام که کوله باری از تجارب مختلف اجتماعی و مبارزاتی داشته اند و بسیار از آنها آموخته ام. فراغتی که برای مطالعه دارم نیز خود نعمتی است که شاید در شرایطی غیر از این کمتر بدست بیاید. از یک جهت نیز باید از سازمان مجاهدین خلق تشکر کنم که بهرحال این مدت من و امثال من را برای زندگی در هر شرایطی و با هر گونه محدودیتی بخوبی آماده کرده بود. این را جدی میگویم و منظورم طعنه زدن نیست.
زمانی که ما به زندان اوین آورده شدیم سازمان مجاهدین خلق در اطلاعیه هایی مدعی شد که ما تحت شدیدترین شکنجه ها قرار داشته و بزودی اعدام خواهیم شد. طی یک سال اول در زندان دو یا سه بار در کل از من خواسته شد که چنانچه مایل باشم در حد تکذیب موضوع شکنجه که مشخصا واقعیت نداشت مصاحبه ای کرده یا حداقل اظهار نظری بنمایم. من انجام این کار را رد کردم و البته از طرف مقابل هم هیچگونه اصراری بر این امر ندیدم. بر اساس منطقی که آنزمان داشتم معتقد بودم که بیان حرف راستی که به نفع رژیم باشد ناحق تر از بیان دروغی است که به نفع سازمان باشد.
طی این مدت در زندان این امکان را داشتم تا فارغ از هرگونه تأثیر گیری بیرونی به فکر و مطالعه مستقل بپردازم. اگر چه ایرادات و اشکالات فراوانی از سازمان به ذهنم میرسید و به قول معروف سر کلاف تناقضاتم باز شده بود اما احساس میکردم که باید آنها را نزد خود محفوظ نگاه دارم و از بیان آنها خودداری میکردم. بخوبی برایم روشن بود که به هیچ وجه نمیتوانم اعمال سازمان را برای خودم توجیه نمایم ولی نگرانی ام دقیقا همان نگرانی شما بود و نمیخواستم کاری کنم که رژیم از آن بهره برداری کند.
حدود یکسال و نیم بعد از آورده شدنم به ایران تصمیم گرفتم تا سؤالاتی را خطاب به خود مسعود به عنوان رهبر سازمان مجاهدین خلق نوشته و بیرون بدهم. این کار قبل از هر چیز به خودم کمک میکرد تا از زیر سنگینی باز تناقضات خلاص شده و قدری آرام بگیرم. اینکه نامه مربوطه و سؤالات مطروحه چه سرنوشتی پیدا میکرد و در کجا درج میشد یا نمیشد اصلا برایم مهم نبود. مهم آرامشی بود که بعد از نوشتن و رد کردن آن بدست می آوردم. لحن این نامه که تاریخ آن 8 آذر 1383 بود درست مانند خطاب به برادر بزرگتر و گلایه از او بود. بهرحال هرچه سؤال و ابهام تا آن زمان داشتم در آن نامه مطرح کردم.
طی مطالعاتی که در زندان داشتم با مقوله ای برخورد کردم که برایم کاملا تازگی داشت. برای اولین بار با فرقه و کارکردهای آن آشنا میشدم. به هرحال برایم کاملا مسجل شد که سازمان مجاهدین خلق یک فرقه بوده و لذا یک ارگان دموکراتیک نیست و این سازمان اعضای خود را مورد استثمار ذهنی قرار میدهد که به هیچ عنوان با معیار های امروزی سازگار نمیباشد. واقعیت اینست که من بیش از دو دهه از دوران جوانی خودم را بصورت شبانه روزی و بدون کوچکترین چشم داشت و با بذل تمامی عواطف و احساسات و آنچه داشتم تحت رهبری مسعود به مبارزه بی امان با رژیم صرف کرده ام و در این راه از فدای هیچ چیز دریغ نکرده ام. بنابراین تکلیف من با حاکمیت بعد از اینهمه سال کاملا واضح و به روشنی دیوارهای بلند زندان اوین است. اما متأسفانه تکلیفم با سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن و سالها دروغ هنوز روشن نیست.
در حال حاضر از نظر من مبارزه برای آزادی و عدالت اجتماعی که همان آرمان های اولیه بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق است در داخل ایران کمابیش در جریان می باشد که آثار آنرا میتوان مشاهده نمود و هر کس شک دارد درخواست میکنم تا به داخل کشور آمده و خود از نزدیک مشاهده کند. من معتقدم که سازمان مجاهدین خلق سد راه این مبارزه که مربوط به همه مردم ایران است و در انحصار هیچ فرد و هیچ جریانی نیست بوده و آنرا به شدت کند کرده و میکند. اما بهرحال معتقد نیستم که باید این سازمان را از صحنه حذف کرد و از سر راه برداشت بلکه معتقد به برخورد اصولی و سعی در ایجاد اصلاح و تغییر هستم. از نظر من اعمالی چون دستبند زدن به خانم مریم رجوی و کشاندن وی به زندان و بهم ریختن اتاق های مقر سازمان در پاریس و ضبط اموال آنان تنها از یک تنگ نظری نابخردانه بر می آید که متأسفانه نمونه های آن در داخل کشور هم فراوان یافت میشود و قبل از همه رهبری سازمان سردمدار همین طرز تفکر و برخورد بوده است. اگر بپذیریم که سازمان مجاهدین خلق یک فرقه به معنای کلاسیک آن است که از روشهای القائات روانی برای جذب و حفظ و کنترل نیروهای خود استفاده میکند بنابراین نحوه برخورد با آن قطعا اعمال فشار و ایجاد محدودیت و حتی اقدامات قضایی و طرح شکایت قانونی از رهبری آن نیست. هرچه فرقه غیر منطقی برخورد میکند در مقابل باید بیشتر منطقی و حساب شده و اصولی برخورد کرد. البته هدف از برخورد با یک فرقه در درجه اول باید نجات افراد گرفتار در آن باشد.
از زمانی که با مقوله فرقه آشنا شدم، که البته آشنایی من کاملا محدود و نسبی بوده و احساس میکنم که هر روز چیز جدیدی یاد میگیرم، نمیتوانم نسبت به سرنوشت افرادی که خصوصا در قرارگاه اشرف و در دنیای مجازی فرقه گرفتار هستند نگران نباشم، و برای آشنا کردن آنان با دنیای واقعی که شاید تلخی های به مراتب بیشتری هم نسبت به دنیای مجازی داشته باشد احساس وظیفه نکرده و تلاش ننمایم. من خودم را ملزم میدانم که از هر وسیله ای برای انجام این کار استفاده کنم و از زمانی که با این حقیقت آشنا شدم و پا به دنیای واقعی گذاشتم نه میتوانم سکوت کنم و نه میتوانم به گوشه ای رفته و به قول شما علی الظاهر شرافتمندانه زندگی کنم. اگر میخواستم چنین کاری را انجام دهم ربع قرن پیش این کار را میکردم که آنزمان قطعا برای کنار کشیدن از فعالیت اجتماعی و پرداختن به یک زندگی عادی هیچ چیز کم نداشتم.
اینکه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که متولی حفظ امنیت نظام است نیز در این میان در جهت اهداف سیاسی خود سود میبرد شکی نیست. اما سازمان مجاهدین خلق از این واقعیت سوء استفاده کرده و آنرا مستمسکی قرار داده تا دهان ها را در خارج از سازمان، کما اینکه اذهان را در داخل سازمان، ببندد. من در تمامی نوشته های خود سعی کرده ام تا از نزاکت و منطق و انصاف فاصله نگیرم. طبعا سؤالات و ابهامات و انتقادات من هم باید پاسخ های منطقی داشته باشند. اگر چنین باشد دیگر سازمان نیازی به بستن دهان من و یا برخورد خصمانه و بکار بردن زبان دشنام و تهدید و طراحی توطئه و تلاش در تخریب من نخواهد داشت و خیلی ساده جواب قانع کننده داده و قضاوت را به عهده عموم خواهد گذاشت. در این صورت اینکه بیانات من از کدام بلندگو به گوش عموم برسد هم اصلا مهم نخواهد بود. اما سازمان درست مانند تمامی فرقه ها سعی در سرکوب منتقد خارجی و ناراضی داخلی مینماید. در خصوص خود من هم سازمان دست به اقدامات غیر متعارفی زده است که احتمالا در جریان هستید؛ اما این در نحوه برخورد و نظر من تغییری بوجود نخواهد آورد و من بر ایده خود مبنی بر تلاش برای ایجاد اصلاحات باقی خواهم ماند.
اما چند سؤال از خود شما داشتم که مایلم اگر اشکالی ندارد ذهن مرا در خصوص آنها روشن نمائید. اشاره کردید که شما از زخم خوردگان این فرقه هستید. آیا شما تنها زخم خورده این سازمان هستید یا زخم خوردگان فراوانند؟ نظرتان در خصوص کسانی که هم اکنون در اسارت ذهنی فرقه هستند چیست؟ آیا باید آنها را به حال خود گذاشت تا در دنیای شیرین مجازی خوش باشند یا باید تلاش کرد تا آنها را با آتمسفر دنیای واقعی آشنا نمود؟ آیا سیاست و عملکرد سازمان را درست می بینید و فکر میکنید در جهت عالی ترین مصالح ملت ایران است یا برعکس آنرا سدی بر سر راه حرکت مردم می دانید؟ کلا آیا معتقد به فعالیت اجتماعی در راه عقیده و آرمان خود هستید یا به گوشه ای رفتن و زندگی به اصطلاح شرافتمندانه را می پسندید؟ نسخه شما در مورد خود من در شرایط فعلی مشخصا چیست؟ آیا فعلا که بلندگوی مستقل ندارم باید سکوت کرده و دم بر نیاورم؟ آیا کار مرا که تلاش میکنم فرقه ای ها را به خودشان بیاورم و آنها را نیز با دنیای واقعی که مشاهده کرده ام آشنا کنم رد میکنید؟ آیا طرح سؤال از سازمان حالا از هر بلندگویی باشد اشکال دارد؟
در ضمن تقاضا دارم بلندگوهایی که طرح انتقادات به سازمان از آنها اشکال ندارد و به قول شما بلندگوی وزارت اطلاعات نیستند را برایم مشخص کنید تا من تلاش کنم صرفا از طریق آنها حرفم را بزنم. البته خودتان بهتر میدانید که بلندگوهای مرتبط با سازمان مجاهدین خلق هرگز حرف مرا منعکس نخواهند کرد؛ نشان به همان نشان که بارها مسئله ایجاد شده برای خانواده عالیوندی و همت آبادی در اطریش و فرزاندانشان در قرارگاه اشرف که سازمان به من نسبت داده بود را تکذیب کردم ولی آنها حتی حاضر نشدند، مطابق عرف معمول مطبوعات در همه جای دنیا، تکذیبیه ساده مرا منعکس نمایند. خواهش میکنم تعدادی از بلندگوهای مستقل و غیر وابسته به حکومت ایران که حاضر باشند ملایم ترین سؤالات و انتقادات من نسبت به سازمان مجاهدین خلق و رهبری آن را منعکس نمایند اعلام فرمائید، قول میدهم صرفا از طریق همانها نظراتم را به گوش عموم برسانم. در ضمن فوق العاده خوشحال و ممنون خواهم شد اگر ایرادات مربوط به نوشته های این مدت من را اگر خوانده باشید به من متذکر گردید تا در نوشته های بعدی تصحیح کنم.
در پایان از نظر لطفتان که نامه نوشته بودید سپاسگزاری میکنم. منتظر نامه بعدی تان هستم.
با تشکر و با امید سعادت و پیروزی
ابراهیم خدابنده
سایت دکتر مسعود بنی صدر، بیست و هفتم دسامبر 2006