ازدواج دختران کم سن و سال در بیشتر جوامع امری نکوهیده است و از مصادیق نقض حقوق بشر است. اگر اختلاف سنی دختر با مرد مقابل زیاد باشد، این رابطه آسیبزا تر شمرده میشود و احتمال بروز مشکلات در رابطه بالاتر میرود. تا کنون درباره طلاقهای اجباری در تشکیلات مجاهدین خلق سخن بسیار رفته است اما از اجبار کردن دختران نوجوان و جوان به ازدواج با مردان میانسال کمتر گفته شده است. ازدواجهایی که مسعود رجوی از آن با عنوان هدیه کردن «هلوها» به فرماندهان مرد، نام میبرد.
مرحوم نادره افشاری در کتاب «عشق ممنوع»، شرح میدهد که تا پیش از اجباری شدن طلاق، در پادگان اشرف ازدواج اجباری بود. او به یاد میآورد که یکی از فرماندهان تشکیلات به نام معصومه در آن دوره گفته بود: «در قرارگاه اشرف «دختر» نباید باشد. این خط «رهبری» است.»
برای پیشبرد این «خط رهبری»، فرماندهان تشکیلات برای زنانی که همسرانشان کشته شده بودند و برای دختران جوان، ساعتها جلسات مغزشویی برگزار میکردند. مرحوم افشاری میگوید: «برای این که زنان و دختران به ازدواجهای اجباری تن دهند، شخصا زنان سرسپردهای مثل محبوبه جمشیدی، مهوش سپهری، عذرا علوی طالقانی، فرشته یگانه و مهناز شهنازی، برای آنان جلسات اجباری توجیهی طولانی و متعدد میگذاشتند تا آنان را وادار به ازدواج کنند. این زنان و دختران، تا آنجا که من خود در جریان بودم، با چشمان اشکبار پای سفره عقد مینشستند.»
او ماجرای دختری به نام مریم را شرح می دهد که در سال 68، شانزده ساله بود. مریم پدرش عباس را در عملیات فروغ جاویدان از دست داده بود. مادرش اکرم و برادرش امیر نیز در کمپ اشرف حضور داشتند. نادره افشاری که از نزدیک این مادر و دختر را میشناسد در بخشی از ماجرای غم انگیز آن ها میگوید: «مریم، دختر اکرم، بسیار زیبا و خوش اندام بود و چشمان شفاف عسلی داشت. دو سال پیش از آن، مریم را از ادامه تحصیل در همان مدرسه قرارگاه اشرف محروم کرده بودند. اکرم به من گفت که قرار شده است مریم شانزده ساله را شوهر بدهند، تا خود اکرم راحتتر زیر بار ازدواج دیگری برود. مسئولان رجوی، کار توجیهی وسیعی را در جلسات متعدد و طولانی روری مریم آغاز کردند. سرانجام مریم را به عقد مرد عنق و تلخ و بدصولتی که بیش از سی سال داشت و از پاکستان آمده بود، درآوردند. موضوع ازدواج های اجباری، فقط رفع نیازهای جنسی بود و نه ایجاد عشق و محبت خانوادگی.»
افشاری در ادامه به بحث هلوها میپردازد: « در قرارگاه اشرف همه میدانستند و کاملا معروف بود که برای عناصر سرسپرده رجوی، یعنی آنانی که رجوی به عنوان فدایی خود باورشان کرده بود، از پانسیون بچه ها «هلو» میبرند. مریم شانزده ساله از این هلوها بود.»
او از چند دختر نوجوان دیگر نیز نام میبرد که در سبد هلوها به فرماندهان مرد تقدیم شدند: « میترا شایسته، عاطفه که در واحد فوق برنامه با خود من کار میکرد، یک مریم دیگر که میشناختم و صدای قشنگی داشت و او را به حمید رضا طاهرزاده نوازنده تار داده بودند، از جمله این هلوها بودند.»
افشاری به نقل از همین حمیدرضا طاهرزاده میگویدکه « شرط اول ازدواج مخصوصا با هلوها را خود رجوی تعیین می کند: حداقل سن سی و دو سال، حداقل رده تشکیلاتی فرماندهی گردان».
یکی دیگر از جدا شده ها به نام فواد بصری نیز درباره ازدواج با هلوها مینویسد: « بعد از عملیات دروغ جاویدان اوضاع تشکیلاتی فرماندهان رجوی بهم ریخته بود، علتش این بود که زنهای خود را در عملیات از دست داده بودند. فضای خیلی بدی در بین فرماندهان بود. بصورت محفلی با یکدیگر صحبت میکردند و اکثر ساعات روز در آسایشگاه خود را سپری میکردند. فقط موقع وعدههای غذایی در سالن غذا خوری خودشان را نشان میدادند. از آنجایی که زنهای خود را از دست داده بودند حالت پرخاشگری داشتند. کسی جرات نمیکرد به آنها موردی را مطرح کند. دست به سیاه و سفید نمیزدند و درگیر خودشان بودند. من در ارکان کار میکردم آن موقع برای نفرات ارکان ویدئو نشست رجوی با یک سری فرماندهان را برای ما پخش کردند. رجوی در نشست کلی به فرماندهان انتقاد میکرد که گزارش شما را به من دادند. زنهای خود را از دست دادید و همه چیز را در سازمان ول کردید. گزارش به من دادند که در آسایشگاه همش خوابید. بعد از کلی انتقاد، رجوی به مریم عضدانلو گفت: “مریم با این ها چکار کنیم؟” مریم نیش خندی زد و در ادامه گفت: “مسعود می خواهد به شما هدیه بدهد. آنهم چه هدیه ای ! می خواهد هلو به شما هدیه بدهد! بروید سر کار و مسئولیتی که دارید. بزودی من و مسعود هلوها را به شما تقدیم می کنیم.”»
بصری نیز دختری به نام مریم را به یاد می آورد –که خدا میداند یکی از همین مریم هایی ست که نادره افشار میگوید یا مریم دیگری است علاوه بر آن دو، که در ساختار بردهداری رجوی مجبور به ازدواج شده است: «در ارکان چند تا دختر جوان کار می کردند یک روز رفتم اتاق کار ارکان دختری بنام مریم در اتاق کار گریه میکرد. فکر کنم 19 یا 20 سال بیشتر سن نداشت. من فکر کردم برای او اتفاقی افتاده کنجکاو شدم و از او سئوال کردم اتفاقی افتاده؟ جواب نداد. دو سه بار از او سئوال کردم که چی شده که فقط اشک می ریزید؟! سفره دلش را باز کرد و گفت به من ابلاغ کردند که بایستی ازدواج کنم فقط من نیستم به تمام دخترهای جوان ابلاغ کردند که بایستی ازدواج کنید. من هم به او گفتم منظور از هلو شما بودید در جواب گفت بله به من گفتند که با یک مرد 40 ساله ازدواج کنم. من جای دختر او هستم! ظلم تا چه حد؟! راهی هم نیست که خودم را از این جهنم خلاص کنم .چند روزی مریم پیداش نبود بعد از یک هفته ای سر کار آمد یک روز که در اتاق تنها بود به او گفتم نبودی؟ در جواب گفت کاری که نباید با من و امثال من میکردند را کردند. مرا با فردی بنام جواد برومند عقد کردند … من آن موقع جواد برومند را نمی شناختم با نام مستعار حجت بعد ها در مقر موزرمی با آن برخورد داشتم.»
اینکه این دختران تنها دو سه سال بعد دستور گرفتند که از همسران اجباری خود جدا شوند، خود حدیث مفصل دیگری است از مناسبات عجیب، بسته و سرکوبگر تشکیلات مجاهدین خلق، که در مقالی دیگر به آن پرداخته میشود.
مزدا پارسی
متاسفانه اولین سنگ بنایش در سال 64 و پس از ازدواج مریم و مسعود گذاشته شد که مسعود دختر نوجوانی را به پاس خدمت بزرگش!! به همسری شریف در اورد و نقطه اوجش هم بعد فروغ بود بخصوص که بسیاری از فرماندهان همسرانشان را از دست داده بودند و به نحوی با سازمان مسعود لج کرده بودند.من شاهد چند مورد از این کودک ازاری بودم افرادی همچون مرجان مریم.س سیما و… که تا پیش از این در مدرسه مجاهدین درس میخوانند را به عقد افرادی که لااقل 15 سال بزرگتر از انها بودند در اوردند و در مواردی کار به خودزنی و.. کشید. و جالب است که از اولین نمونه تقریبا سرنوشت همه انها مانند به هم شد شخصیت هایی درهم شکسته که انگار دیگر روحی نداشتند مردهایی شده بودند که تنها نفس می کشیدند.