تصویری از زنانی روسری پوش، با لباس های زمخت تک رنگ و کدر، با چهره های فرسوده و پرچروک بدون کمترین آرایش ، تصویر بدون روتوشی از زنان در تشکیلات مجاهدین خلق است.
برای یک مخاطب نا آشنا وضعیت اعضای مجاهدین خلق به ویژه زنان در قلب یک کشور اروپایی با آزادیهای دمکراتیک نسبی عجیب به نظر میرسد و چالش ذهنی او این است که چگونه صدها انسان در شرایط زندگی جمعی، در انزوا با لباسهای تقریبا متحد الشکل و برنامههای روزانه کاملا مشخص زندگی میکنند؟ چه ساختاری موفق میشود که افراد را بدین شیوه و برای سالهای متمادی در فضای بسته خود حفظ کند؟
خداوند باری تعالی که حاکم مطلق نظامات جهان است برای انسان حق انتخاب محل زندگی، پوشش، شغل، خورد و خوراک و برنامه زندگی … قائل میشود و با استناد به آیه «لا اکراه فی الدین» در پذیرش دین افراد را اجبار نمیکند. در مقابل، در طول تاریخ، انسانهای فراوانی وجود داشتهاند که خود را قدرت بلا منازع جهان میدانستند و با تمامیت خواهی و سرکوب موفق شدند افراد زیادی را برای مدتی چند زیر یوغ استبداد خود نگه دارند. دیکتاتورهای تاریخ، فرعون، نرون، استالین، صدام حسین و رهبران همه فرقه های مخرب، اگر ساختار حکومت آنها به دور از اجبار و ارعاب و سرکوب بود، هیچ کدام موفق به ارتکاب به جنایت نمیشدند.
در تشکیلات مجاهدین خلق همانند بسیاری از گروه های چپ گرا از همان بدو تاسیس، بیش از آنکه آزادیهای اجتماعی و مدنی هدف مبارزه باشد، مبارزه با امپریالیسم هدف بود. پس از انقلاب 57 و رهبری مادام العمر مسعود رجوی بر تشکیلات مجاهدین خلق نه تنها آزادی های اجتماعی مهم نبود بلکه ممنوع شد. زندگی در انزوا، کار اجباری، حجاب اجباری، برنامه روزانه اجباری، حضور اجباری در نشستهای شستشوی مغزی، طلاقهای اجباری، جدا کردن اعضای خانوادهها از هم، جدا کردن فرزندان از والدین، کوچکترین آزادیهای فردی و اجتماعی را از اعضای مجاهدین خلق سلب کرد.
با این وجود، برای نهادینه کردن سرکوب و ارعاب لازم بود که این فرایند از کودکی شروع شود. بنابراین، از همان بدو ورود خانوادهها به کمپ اشرف و دایر شدن مدارس و پانسیون برای کودکان آنها، سازوکار اداره امور کودکان مجاهدین خلق دیکتاتوری و سرکوبگر بود.
پس از سال 1369 و انتقال کودکان مجاهدین خلق به اروپا، به دلیل حضور در محیط جدید، با آزادیهای اجتماعی و دمکراتیک اروپایی، سرکوب و ارعاب کودکان شدت بیشتری گرفت.
مرحوم نادره افشاری در بخشی از خاطرات خود در کتاب «عشق ممنوع» درباره شیوه تربیت و تعلیم کودکان و نوجوانان در پایگاههای رجوی در اروپا و به ویژه پایگاه موسوی در کلن که خود او از مربیان آن بود، از رفتارهای خشونت آمیز و ضرب و شتم کوکان و نوجوانان در این پایگاه میگوید. به طور خاص در یک مورد زنی به نام رباب را به منطقه فرستاده بودند تا بچه ها را کتک بزند. او در واقع به کمک یکی دیگر از مسئولان خشن پایگاه به نام طیبه رحمانی لاهوت ملقب به اعظم، که پیش تر شرح بد رفتاری او با نوزادان مجاهدین خلق رفته است، آمده بود. افشاری میگوید: « این دو نفر با چوب و چماق و کمربند افتادند به جان دختران و تا میخوردند آنها را زدند». به گفته نادره افشاری، رباب از عراق برای تنبیه جدی بچههای معصوم اعزام شده بود چراکه عصیان آنها شروع شده بود و زمزمههایی شنیده میشد که کمتر حرف مسئولینشان را میخوانند.
طبیعی است که برای مسئولان مجاهدین خلق نگهداری صد و پنجاه کودک و نوجوان در محیط یک کشور اروپایی کار سادهای نبود. در حالی که این کودکان در محیط اروپایی به مدرسه میرفتند و دائما با فرهنگی بسیار متفاوت با فرهنگی که از کودکی در کمپ اشرف آموخته اند، مواجه میشدند، حفظ اصول «مکتب رجوی» روز به روز دشوارتر میشد. طبق آموزههای این مکتب سرکوب خشونتآمیز سریعترین راه برای مقابله با عصیان این کودکان بود. به گفته نادره افشاری «موضوع برداشتن روسری و شنیدن موزیک و مطالبه آزادیهای اجتماعی پیش آمده بود و به شدت داشت پایگاه صد و پنجاه نفری موسوی و پایگاه سی و چند نفره حاتمی را درمینوردید و این برای آقا و خانم رجوی که قرار است ناجی ملت ایران و بشارت دهنده آزادیهای اجتماعی در ایران فردا باشند، قابل هضم نبود.»
شاید در آن زمان وجدانهای بیدار دختران نوجوان، مستعد بهترین آموزه ها بود. آن ها جراتورزانه اعتراض خود را به تشکیلات ابراز کردند. نادره افشاری در ادامه میگوید: «بچه ها جملگی سر به شورش برداشتند و وسط راهروهای پایگاه موسوی فریاد مرگ بر رجوی سردادند.»
اما این کودکان و نوجوانان توسط چماقدارانی چون رباب و اعظم سرکوب شدند. بسیاری از آنها به فاصله چند سال به کمپ اشرف بازگردانده شدند و در آنجا دیگر به هیچ عنوان فضا برای اعتراض مهیا نبود. ساز و کار سرکوب در هر لحظه در حال فعالیت بود و هنوز هم هست. افشاری تنها به یک نمونه از این سرکوبگریها اشاره میکند که نه تنها تا اشرف ادامه مییابد بلکه خود والدین کودکان را تبدیل به عامل سرکوب میکند: «وارد شدن عنصر چماقدار برای ادب کردن بچهها و نسق گرفتن از آنها، در واقع همان خطی بود که بعدها باعث شد مهین نظری همسر پیشین هادی شمس حائری، برای اثبات شدت اعتقادش به مسعود و مریم رجوی ، سراسیمه برود به محل زندگی بچهها و دختر معصومش نصرت را زیر بار مشت و لگد و کمربند از نفس بیندازد. »
درباره سرگذشت غمانگیر نصرت و برادرش امیر شمس حائری بیشتر بدانید:
کودک آزاری در تشکیلات مجاهدین خلق
سازمان مجاهدین خلق و کودکان – امیر شمس حائری
مزدا پارسی