چند روز قبل مطلب کوتاهی را با عنوان "صدای وجدان بیدار" در سایت ایران پارس خواندم که ساعتها فکرم را به خودش مشغول کرد. احساس کردم که علیرغم کسب بسیاری از تحقیقات و پژوهش های علمی و آکادمیک و تجربی، هنوز هم نتوانسته ایم به آن اندازه که متدهای التصاق روانشناسانه فرقه ای، بر روح و جان نیروهای تشکیلاتی تاثیر می گذارد، به آگاهی رسیده باشیم.
به نسبتی که فرد اسیر در فرقه به حل شدگی ایدئولوژیک رسیده باشد، به همان نسبت پس از جدائی دچار مشکلات گوناگون روحی_روانی بیشتری گشته و دچار بحران هویتی و آوارگی ذهنی می گردد.زیرا دیگر متدهای کنترل نیرو که برای فرد حکم مواد مخدر و دوپینگ را پیدا کرده است، وجود ندارد.
متدهائیکه حتی خود مبتکر و مجری را در خود مسخ و خمار کرده و به نوعی خودباوری می رساند که دیگر بدون وجود آن خود را تهی دانسته و در تاریکی مطلق می بیند و از سایه خودش هم بوحشت می افتد. در این حالت توان و قدرتی را که در روابط تشکیلاتی سیستماتیک به او تزریق می شده است از دست می دهد و خماری ایدئولوژیک او را به چرت هائیکه هر کدام کابوسی را به دنبال خواهد داشت، می کشاند.کابوس تنهائی و نوک پیکان تکامل نبودن.
زیرا دیگر حتی جزء خلق قهرمان هم محسوب نمی شوند.مرده شان هم دیگر به درد نمی خورد و نمی توان از عکسشان با ستاره ای در بالای آن سود! برد و نانش را خورد.
باهم مطلب نوشته شده زیر را که توسط خانم پروین حاجی نوشته شده است، مرور می کنیم.
"این نوشته را به آقای هادی شمس حائری به خاطر شهامت و صداقتشان تقدیم میکنم. ای کاش همه آن کسانی که از سازمان جدا شدند، سکوت سیاست آمیز را شکسته و گذشته شان را چراغ نسل آینده کنند. انتقادی که به نیروهای ساکت و جدا شده از سازمان مجاهدین وجود دارد، این است که به دلیل سؤ استفاده رژیم ترجیح دادند که در مورد خیانت ها و انحرافات رجوی سکوت کنند، البته تاکتیک مجاهدین و القاء ترس از بر چسب خوردن و اینکه هر کس که از ما (مجاهدین)جدا می شود سر از اردوگاه خمینی در می آورد را نیز در این سکوت مؤثر دانست.
اگر کسانی مانند مهدی تقوائی (از مرکزیت) و حسن محرابی و دیگران که از سازمان جدا شده بودند با شیوه های اصولی به طرح مسائل سازمان می پرداختند، الان در این وضعیت قرار نداشتیم"
گذشته ها مانند برق در ذهنم ورق خورد و تصویر پایگاه مصباح در شهر سلیمانیه عراق در ذهنم مجسم گردید.اولین روز اعلام رسمی انقلاب ایدئولوژیک سازمان بود.سالن تجمع پر از نفراتی بود که خلع سلاح شده و متعجب و کنجکاو منتظر بودند تا اقای حسن محرابی ازدواج مسعود و مریم را توجیه ایدئولوژیک! نماید.
در آن لحظه آقای محرابی به راحتی به توجیه و تفسیر انقلاب ایدئولوژیک و چگونگی کارکردهای آن پرداخت و اکثر نفرات حاضرنیز سعی میکردند که این مقوله را برای خودشان جا بیندازند. و از آنجائی که درمناسبات فرقه ای توان و قدرت و دید انتقادی فرد به حداقل کاهش می یابد و فرد تمامی ذهنییتش برای دنبال کردن و توجیه داده های سازمانی کوک شده است، شنیدن صدائیکه نشان دهنده اعتراض به وضعیت موجود باشد، بسیار تازگی دارد و غیرقابل هضم جلوه میکند.
درهمان گردهمائی صدای اعتراض هادی شمس سکوت را شکست و شدیدا نیز مورد غیض و غضب آقای محرابی و تعدادی از" حل شدگان سازمانی!" قرار گرفت.
براستی آقای محرابی و دیگر فرماندهان سازمان که سالهاست سکوت دردناکی را در گوشه عزلت برگزیده اند، می توانند در آرامش فکری بسر ببرند؟
چگونه می شود که افرادی که سالها با دو رژیم به مبارزه برخواسته اند و سالها نیز طعم زندان و شکنجه را چشیده اند، بدینگونه گوشه نشین و ایزوله شده و حتی جرات تماس با مردم رااز دست میدهند.
چگونه میشود که مبارزه با دیکتاتوری فقط در چهارچوب روابط سازمانی معنی پیدا میکند و خارج از ان مبارز تبدیل به موجودی میشود که دچار بحران هویت و آوارگی ذهنی میگردد.
چگونه میشود که مرکزیت سازمانی که خود در ساختن خلق قهرمان!نقش بسزائی داشته است، سکوت اختیار میکند و منافع مردم را به سوء استفاده رژیم! ارزان می فروشد؟
آقای محرابی چه تضمینی از تو گرفته شده است؟ به چه اعتراف کرده ای و چه تعهدی به سازمان داده ای که ارزشش بیش از منافع مردم بوده وچرا فقط در سرسرای محراب رهبری می توانی سخن از ستیز و مقاومت و مبارزه بزنی؟
چرا پس از سالها تجربه مبارزاتی، حتی از جداشدگانی که به قول رجوی با معادله 80 به 20 با رژیم مخالفت می کنند، عقب افتاده ای و بر دهانت مهر سکوت زده ای؟
چگونه میشود که افراد مرکزیت سازمان، فقط در درون روابط سازمانی، صاحب هویت سیاسی و هویت سازمانی هستند و خارج از آن حتی خودشان موجودیت و هویت خویش را به رسمیت نمی شناسند؟
مگر می شود سکوت رسواکننده مسئولین جداشده سازمان را که خود در زمره آتش بیاران معرکه بودند، براحتی پذیرفت؟
سکوت دردناک نیروهای جداشده مرکزیت سازمان میتواند بجز دلایل فردی، شامل مسائل مختلف عام دیگری باشد که در اینجا من ترجیح میدهم به چند مورد آن اشاره نمایم.
* حل شدگی در دیدگاه فرقه ای رابطه" آب و ماهی" به این معنی که مانند ماهی به روابط که همان آب حیات بخش است نیاز داری و بدون ان قادر به ادامه زندگی نیستی.
*اعترافات و تعهدنامه هائی که در بیشتر شرایط ویژه هیجانی و برانگیختن احساسی از آنان گرفته شده است.
* ازدست دادن هویت فردی که پس از جدائی به بحران هویت و ناتوانی شخصیتی و عدم تصمیمگیری مبدل می شود.
* از دست دادن توان و دیدگاه انتقادی در پروسه حل شدگی فرقه ای
* خودبزرگ بینی فرقه ای که حتی پس از جداشدن نیز فعال بوده و راه به ایزوله شدن فرد از جامعه میبرد.
*دست داشتن آگاهانه و یا ناخودآگاه و سازمان یافته در فجایعی که فرد را دچار عذاب وجدان مینماید.
* ناتوانی در هضم و قبول روابط معمول جامعه به دلیل سالها زندگی تشکیلاتی
* سوء استفاده رژیم به عنوان " بد مطلق" از انتقادات آنان علیه سازمان و لکه دار کردن دامن " خوب مطلق" مجاهدین
*ترس از روبرو شدن با منتقدان مجاهدین و جوابگوئی به سئوالات آنان
و اما صدای وجدان بیدار، خواب را از چشم سارقان اعتماد خلق ربوده است و میرود تا سراسر شهر را با نوازش صدایش، به آگاهی برساند.سکوت رسوای اسیران ذهنی فرقه، زنجیر اسارت آگاهی توده ها نخواهند شد.
مسعود جابانی
06.02.2007