بعد از نشست طولانی و کسل کننده ی مسعود در یکی از شب های رمضان که کمی زودتر از تن واحد هایم به مقر برگشتم و در کمد را که باز کردم با کاغذی مواجه شدم که مال من نبود! چند خطی خواندم.
نویسنده انگار یکی از خود ما بود که با سازمان زاویه پیدا کرده بود و در آن چند خط با عنوان شب نامه نوشته بود و وعده های مسعود و مریم برای سرنگونی را به سخره گرفته بود.
من اما به دلیل تعصب کورکورانه ای که آن موقع به سازمان داشتم از خواندن آن منصرف شدم و مسوول مقر را صدا زدم و از وجود شب نامه در کمدم مطلع شان کردم.
حال افسوس آن روزها برایم مانده که ای کاش کمی معتدل تر به آن نشانه ها از جمله آن شب نامه نگاه میکردم. شاید زودتر راه نجاتی میافتم و به زندگی برمیگشتم…
خاطرات یکی از اعضای سابق فرقه رجوی