صحبت از دکتر منوچهر هزارخانی است که زمانی در دوران شاه با بزرگان ادبی و مردم گرای ایران نشست و برخاست داشت و اشتهار یافت وحرمت دید اما بخاطر ضعف شخصیتی که داشت ، این اشتهار و محبوبیت خود را در اختیار مسعود رجوی بوالهوس ، تروریست و خودشیفته ی شهوتران قرارداد و شایسته ی هرگونه بدنامی شد!
دکتر (روانپزشک) غلامحسین ساعدی تبریزی هم، بعنوان بزرگترین نمایشنامه نویس مردمی دهه های 40 و50 ایران که بارها زندانی شد ، ازبد حادثه انس والفتی با هزارخانی داشت.
علت این انس و الفت زیاده ، از دست رفتن دوستان اصلی دکتر ساعدی در جریان غرق شدن صمد بهرنگی وسپس قتل عام شدن هسته ی اصلی روشنفکران تبریز درجریان آغاز نهضت چریکی وتنها ماندن دکتر ساعدی دردیار خودش بود که از سر تنهایی ناچار به مسافرت هایی به تهران و ملاقات با اهالی قلم و از جمله با هزارخانی شد .
دراین کش و قوس ها، دکتر ساعدی به دام ساواک افتاد و بر اثر تحمل شکنجه های وحشتناک به مصاحبه ی تلویزیونی تن داد.
او دراین مصاحبه گفت که علیرغم نوشته های زیادی که منتشر کرده ام ، سواد مارکسیستی ام همانقدر است که اطلاعاتم در مورد راکتور اتمی تازه تاسیس شده ی دانشگاه تهران.
این مصاحبه گر چه به آزادی او ازشکنجه و زندان پایان داد ، اما او را دچار تنهایی بیشتر و ابتلا به یاس وافسردگی نمود والبته روشنفکران آنروز را هم که اکثرا دو آتشه و انقلابی بودند رنجاند.
هزارخانی کسی بود که ظاهرا پروبال شکسته ی او را گرفت و در دیارغربت جسم بی روح او را به جلسات سازمان مجاهدین خلق کشاند و او که انسان ، نویسنده وپزشکی بزرگ با روحی درهم شکسته بود درعرض مدت کوتاهی ودر زمانی که سن زیادی از او نمیگذاشت وپزشک حاذقی هم بود ، این مسائل را نتوانست هضم کند و بسادگی ازدنیا رفت.
ما بعنوان تبریزی هایی که مدت های مدیدی به شخصیت این همولایتی فقید و بشدت بدشانس خود افتخار کرده و او را دوست میداشتیم ، ازمرگ او دردمند شده ودکتر منوچهر هزارخانی را شریک جرم محمد رضا پهلوی در گم کردن این شخصیت خود میدانیم و کاملا معتقدیم که اگر این دوست نالوطی دکتر ساعدی بجای آلوده کردن او به مسائلی که خمیره ی ساعدی با آن ناسازگار بود ، به او کمک های کوچک انسانی میکرد، مانع جوانمرگ شدن این بزرگترین نمایشنامه نویس ایران وپزشک متخصص ومردمی آذربایجان میشد.
من این سخنان را بدانجهت آوردم که شناختی اجمالی ازدکتر منوچهر هزارخانی که درکنار جوانمرگ کردن دکتر ساعدی خودش هم به مدیحه سرای مریم رجوی دلاله ی محبت تبدیل گردیده و آبروی هرنویسنده و حرمت نویسندگی را ازبین برده ، ارائه داده باشم.
او در سخنان نشست شورای مقاومت رجوی گفته است:
” وقتی مجاهدین در کارزار سنگین جهانیشان علیه خمینی افق تنگ مقاومت را باز کردند، بصراحت گفتم و نوشتم که مجاهدین ذهن جامعه ایران را از قرون وسطی کندند و به دوران حاضر منتقل کردند، ذهن جامعه را، این را هم گفتم که باز شدن افق مبارزه با رژیم خمینی کسانی را هم که به هر دلیل با این رژیم ضدبشری مخالف بودند یا هستند، و برنامه براندازی را وظیفه خود نمیدانند، ولی از انجام آن خواه وناخواه بهره میبرند ،شرافت اخلاقیشان حکم میکند که حداکثر توان خود را در پشتیبانی از نیروی برانداز صرف کنند.”
کارهای رجوی تنها درحد تبدیل سازمان به یک سازمان برده داری – که فازی عقب مانده تر از قرون وسطایی است- اهمیت دارد و چنان قدرتی نداشت که این جهش معکوس را در کل جامعه انجام دهد و ادعای این آقا دکتر ونویسنده ی درباری ما که فوقا آورده شد، دروغ بیشرمانه ای بیش نیست.
این برخورد فقط سطح نازل شخصیت و افکار هزارخانی را نشان میدهد که برای دربار حقیری بنام دربار مریم مدیحه سرایی میکند.
مدیحه سرایان قدیم لااقل این برتری را نسبت به هزارخانی دارند که در دربار شاهان مقتدر و رئیس یک امپراطوری بزرگ مشغول بودند.
ضمنا باتوجه به کارهای پست هزار خوانی ، مشکل است که قبول کرد که او هنوز چیزی از شرافت اخلاقی را میداند و یا بدان معتقد است.
آنچه که او میکند، سوء استفاده از واژه های خوب برای توجیه اعمال جنایتکارانی مثل رجوی است.
آقا منوچهر در ادامه ی اثبات عبودیت اش به مریم معلوم الحال میگوید :
” طرح ده ماده ای خانم رجوی در کهکشان جاری مورد استقبال و تایید بیگفتگوی همگان قرار گرفته باید بگویم که آری این برنامه سیاسی قابل اجرای مقاومت ایران طی دوران گذار است، البته این برنامه حداقلی و یا به قول امروزیها کف خواستههای ماست.”
این همگان کیانند؟
آیا جز کسانی هستند که به آنها روسپیان سیاسی گفته میشود و آیا دکترجان! تو انسان های دیگر کره ی زمین را نمیبینی وانسان ها را فقط در روسپیان سیاسی خلاصه میکنی که خودت هم یکی ازآنها هستی؟
آیا واقعا فکر میکنی واقعی و صادقانه بودن طرحی که مریم در کارهای روزانه اش برخلاف آن عمل میکند، میتواند مورد پذیرش یک انسان عاقل واقع گردد؟
ضمنا برنامه ی حداکثری و سقف خواسته هایت چیست آقای هزارخانی؟
و خانم مریم رجوی با رضایت خاطری که از این چاپلوسی ها بدست میآورد، چنین میگوید:
” خانم مریم رجوی: آقای دکتر هزارخانی من خدمت شما سلام می کنم واقعا خیلی زیبا گفتید که مجاهدین ذهن جامعه را از قرون وسطی کندند و به دوران حاضر پیوند زدند. با تشکر مجدد از شما بعنوان یار در واقع خستگی ناپذیر این مقاومت و شورای ملی مقاومت در ۴۲ سال گذشته همواره من یادم می آید روزهایی را که شما مسعود را چگونه پشتیبانی می کردید و قاطع از مرز سرخ های شورا دفاع میکردید شما ازاون کسانی بودید که همواره بر اصول و مرزسرخ ها پافشاری می کردید ولو اینکه کسانی نخواهند ونتوانند یا نیایند یا هزار و یک دلیل دیگر.”
راست گفته اند که وقتی سلمانی ها بیکار میمانند، سر همدیگر را میتراشند.
در اینجا هم هزارخانی حرف هایی زده و مریم را خوش آمده و مریم هم اجرت المثل مربوطه را با تعریف و تمجیدی که از این پیر دیوانه سر کرده ، فی المجلس پرداخت نموده است.
البته مبالغی را برای گذران این زندگی ننگ آلود ، به این نویسنده ی قلم به مزد خواهد پرداخت و باقی قضیه افسانه سرایی بوده و کشک است!
نوید