تشکیلات رجوی را با هیچ تشکیلات و گروهی نمی توان مقایسه کرد به این خاطر که تشکیلات شان دارای قواعد و ضوابطی منحصر به خودشان است! اگر از قرارگاه اشرف در عراق بگویم آنجا مانند یک پادگان بزرگ با وسعت 6 در 6 کیلومتر بود. در داخل این قرارگاه مقرات مختلفی وجود داشت. مقر ما به اسم انزلی و یا 15 شناخته می شد .
چند نمونه از ضوابط قرارگاه اشرف را مثال می زنم:
اگر در بیرون از مقر کاری داشتیم مثلاً در رفتن به امداد یا هر کار دیگر، باید از قبل به فرمانده مستقیم می گفتیم. فرمانده مستقیم از ستاد کسب تکلیف کرده و به قول خودشان باید برای رفتن به امداد ویزا می گرفتیم! تنها با برگه ویزا اجازه خروج از مقر را داشتیم. در تمامی مقرات دم درب ورودی کیوسکی بر قرار بود که به اصطلاح دژبانی گفته می شد. کارش این بود که عبور و مرور افراد را 24 ساعته کنترل کند! ضمن این که در داخل مقر نگهبان هایی حضور داشتند و مستمر در محوطه گشت می زدند تا کسی فرار نکند یا کار غیر عادی صورت نگیرد!
یک نمونه دیگر، کسی حق نداشت رادیو گوش کند. اگر کسی بی پرده و آشکارا در محل استراحت حتی با هدفون هم رادیو گوش می کرد تشکیلات با آن نفر برخورد می کرد. اعضای فرقه حق نداشتند دو نفره در یک محلی بدور از چشم فرمانده یا هر مسئولی ، با هم صحبت کنند. اگر یکی را می دیدند که بدور از چشم دیگران با نفر دیگری صحبت می کند به آنها مارک محفل و محفل گرایی می زدند. مسعود رجوی تعریفی از محفل داشت تحت این عنوان: محفل در تشکیلات به معنای شعبه سپاه پاسداران است و معنی اش این است که تشکیلات را از درون تهی می کند. به همین دلیل اعضا جرات نمی کردند به صورت علنی محفل بزنند. با محفل و محفل گرایی در نشست جمعی خیلی جدی برخورد کرده و یقه آن دسته از افرادی را که محفل زده اند گرفته و آنها را زیر تیغ انتقاد می بردند. کاری می کردند حرف هایی که بین شان رد و بدل شده است را بازگو کنند. خلاصه جوی را ایجاد می کردند تا دیگران حساب ببرند و به خود اجازه ندهند وارد چنین فاکتی بشوند. مناسبات طوری بود که ظاهرا همه باید با هم قهر باشند و هر چه تشکیلات می گوید را بپذیرند و لا غیر .
نمونه دیگر از بی اعتمادی تشکیلات به اعضاء، این بود که افراد حق نداشتند به صورت تنهایی به اتاق کار مسئول زن مراجعه کنند. این ضوابط برای زنان هم بود، آنها هم حق نداشتند تنهایی با مردها ملاقات کنند! اگر کسی این ضوابط را نقض می کرد با فرد خاطی به شدت برخورد شده، ضمن این که مارک هیزی و جنسیتی را نثار طرف مربوطه می کردند. حالا اگر قسم هم می خوردید من نظر و منظوری نداشتم باور نمی کردند . اعتماد در تشکیلات اساساً جایی ندارد! رجوی حتی به پسرش هم اعتماد نمی کند. به همین دلیل پسرش از تشکیلات گریخته و حالا در نروژ آزاد و رها زندگی می کند.
نکته دیگر، نشست هایی بود که رجوی می گذاشت . شرکت در نشست ها اجباری بود. بعد از پایان نشست باید نوار آن نشست را در سالن حداقل دو بار گوش می کردیم و به اجبار باید به صورت کتبی برداشت ها و دریافت های خودمان را می نوشتیم و بنابراین باید ثابت می کردیم هر چه رجوی نشخوار کرد درست بوده و قبول می کردیم و باید او را در جایگاهی می نشاندیم مثلا بالاتر از ائمه و پیامبران!
باید ثابت می کردیم او کسی است که اشتباه نمی کند و همه باید از وی تعریف می کردند. از سال 64 رجوی یک شوی مسخره ای به نام انقلاب ایدئولوژیک را بر پا کرد. واقعاً باسمه ای و بی محتوا ، با این انقلاب مناسبات درونی را زیر و رو کرد، طلاق اجباری بین خانواده ها ، پذیرش مسئولین زن در جایگاه شورای رهبری! اگر زنی تا قبل از انقلاب تحت مسئول مرد جماعت بود، حالا باید آن مرد مسئولیت این خانم را می پذیرفت وگرنه تخطی از انقلاب مساوی بود با خلع رده و کشیدن به پایین ترین سطح تشکیلاتی. خلاصه رجوی با حربه انقلاب ایدئولوژیک هم خودش را بدون جایگزین نمود و هم با این حربه صدای هر معترض و ناراضی را در گلو خفه کرد.
او با این کار خودش را به عرش وصل کرد! همه را مطیع و سرسپرده خودش نمود. انتقادها رو به پایین بود و به بالا کسی حق نداشت انتقاد کند. حتی به منظور اصلاح و در جهت پیشرفت کار و غیره! وقتی ایران قطعنامه 598 را پذیرفت رجوی فهمید دیگر در عراق جایی ندارد و در بن بست واقع شده است اما برای این که اذهان اعضای نگون بخت را ببندد انقلاب ایدئولوژیک را علم کرد تا کسی جرات نکند به خط و استراتژی رجوی خرده بگیرد. بدین وسیله برای سالیان اعضا را به بند کشید و با زور و سر نیزه و تهدید همه را در اشرف محبوس کرد. اگر هم انگشت شماری جلویش ایستادند آنها را روانه زندان ابوغریب کرد و سرنوشت نامعلومی را برای آنها رقم زد . بن بست واقعی بعد از عملیات دروغ جاویدان برای رجوی رقم خورد . اما به همین دلیل راه نفس همه را بسته و تمامی افراد را وادار کرد اساساً به آن چیزی که وی می گوید فکر کنند و اثبات کنند او درست می گوید .
یکی از محدودیت های دیگر این بود اگر شخصی واقعاً مریض می شد و می گفت من حالم خوب نیست، امروز را نمی توانم سر کار بیایم، مسئول مربوطه زیر بار نمی رفت. در نشستی که شبها یا عصرها برگزار می شد به نام نشست عملیات جاری ، فرد مریض در حالی که حالش مساعد نبود باید حتماٌ شرکت می کرد چون رجوی گفته بود فرد مریض نداریم! مریم قجر هم گفته بود با برانکارد هم شده باید توی نشست شرکت کنند نشست مرز سرخ ماست !!!. در نشست از مریض می خواستند که فاکتهایش را بخواند مبنی بر اینکه او خودش را به تمارض زده است و باید فاکتش را در جمع می خواند و از سوی جمع بمباران می شد. نفس کار در حقیقت این بود که فرد مریض از نظر روحی شکنجه می شد. توجه کنید رویکرد مسئولین فرقه را ، به راستی منطق فرقه سقف اش همین است و بس ، رجوی ها دستگاهی که در انقلاب برای اعضا ترسیم کرده بودند قبری بود که اعضاء باید در قبر خود ساخته رجوی ها فرو می رفتند .
برای نمونه من توی بیمارستان بغداد عمل جراحی شده بودم از آنجائیکه این بیمارستان مربوط به فرقه بود باید اجباراً از بستر بلند شده و در نشست عملیات جاری شرکت می کردم در حالی که دوره نقاهتم را طی می کردم! برای همین است می گویم تشکیلات منجمد و بسته است .
این روزها مسابقات المپیک در حال گذران است انعکاس فرقه را بنگرید! اگر تیم ورزشی ایران شکست خورده باشد در بولتن داخلی و حتی سیمای دروغین شان در اخبار ورزشی انعکاس داده می شود. حال اگر ایران پیروزی بدست بیاورد خفه خون گرفته و صدایش را در نیاورده و سوکت اختیار می کنند. سرکرده این فرقه بسیار عقب افتاده حتی حس ناسیونالیستی هم ندارد چرا که فکر می کند اگر پیروزی ایران را مطرح کند معنایش به رسمیت شناختن حکومت ایران است ، اگر معنایش این است چرا شکست ایران را مطرح می کنید! تناقض را بنگرید حتی خودشان هم نمی توانند به این تناقض پاسخ دهند .
البته گفتنی ها زیاد است شمه ای از محدویت ها ر ا بیان کردم تا باشد در فرصت دیگر …
گلی