آقای بخشعلی علیزاده از شاکیان پرونده و یکی از جداشدگان فرقه در همایش سراسری انجمن نجات بیان کرد:
من خیلی خوشحالم که در خدمت دوست عزیزم آقای علی مرادی هستم. ترک ها یه ضرب المثلی دارن میگن هر چیزی تازش ولی دوست کهنش. آقای علی مرادی هم از دوستان قدیمی و کهنه کار ما هستن که در خدمتشون هستیم. علی جان الان خیلی به حق اشاره کردی واقعاً روزگاران خیلی سختی رو گذروندیم. من بعضاً با برخی دوستان یا آشنایان و فامیلها صحبت می کنم و خاطرات اون دوران را می گم بهشون. واقعاً تو مغزشون نمی گنجه. بصورت رندوم و طبیعی از ما خواسته می شد به جای 10 الی 15 و یا حتی 20 نفر کار کنیم و همینه که میگی! آدم شب که میومد بخوابه می گفتیم ما نمی خوابیم ما می میریم. یعنی از فرط خستگی واقعاً بیهوش می شدیم. دیگه قدرت تفکر، اندیشیدن، یعنی من بشینم 5 دقیقه به خانوادم، گذشته ام، عزیزانم فکر کنم، رمقی تو آدم وجود نداشت. بره اون روزا دیگه بر نگرده.
چیزی به اسم خانواده، در مناسبات فرقه رجوی جایگاهی نداره. هیچ! یعنی بیشترین تلاششون رو صرف این میکنن، متمرکز بر این موضوع هستند کسی به خانواده اصلاً فکر نکنه. اسم خانواده رو حتی به زبونش نیاره. خب این نشست های عملیات جاری بود. نشستهای غسل هفتگی! حتماً که بینندگان با این واژه ها آشنا هستن. از بس دوستانمون تو مصاحبه هاشون، تو نشریه ها، مطالب اینا رو باز کردن. یه سری نشست ها بود، افراد باید می اومدند، اون چیزهایی که در ذهنشون می گذشت رو بیان می کردن، از جمله آن چیزها خانواده بود. مثلاً ما نمی توانستیم اسم خانواده ا به این راحتی به زبان بیاوریم. اگر می آوردیم باید انتقادهای خیلی جدی از خودمون می کردیم و اگر کسی این موضوع رو مطرح می کرد، انتقادهای جدی متوجهش میشد و در نهایت هم باید تعهد می داد که آقا از این به بعد تلاش میکنه مطلقاً به این موضوع فکر نکنه. پدر، مادر، خواهر، برادر تموم شد. هرچی هست رأس هرم.
درخصوص دادگاه حتماً که توضیحات مبسوطی دوستان دادند. خب این حاصل در واقع یک مدت زمان چند ساله است. فکر نکنید که مثلاً در طی چند روز یا چند ماه. خب ما در زمانیکه در واقع در اردوگاه اشرف و سایر اردوگاههایی که رجوی در عراق ساخته بود، مستقر می شدیم، آسیب های جدی جسمی بهمون رسید. آسیبهای روحی که سر جای خودش، آسیب های جدی.
مثلاً من خودم در درگیری که مسعود رجوی بوجود آورد با نیروهای عراقی، پای راستم گلوله خورد. تا همین الانش هم من مشکل دارم با این پام. علیرغم اینکه من توی دادگاه جزو شهود بودم. درخواست داده بودم که جزو شاکیان هم باشم. ولی می خوام در رابطه با اون درد و رنجی که تک تک بچه ها متحمل شدن. تو فیلم ها بود افرادی بودند که دو تا پاشون قطع شده بود. نقص عضو داشتن. بیماریهای صعب العلاج گرفته بودن. من خودم الان می بینید صدام یه مقدار خرخر می کنه، مثلاً اواخر دهه 70 بود از ناحیه گلو دچار سرطان شدم. یکسال بستری بودم بخاطر همین موضوع. شیمی درمانی شدم. بعد رادیوتراپی شدم. تمام سیستم صورتم بهم ریخت. دندونامم از بین رفت. خب اینا بخاطر اون فشارهایی بود که در واقع ما تو اون اصطلاحاً اردوگاه مرگ اشرف و یا سایر اردوگاهها متحمل شدیم.
آقای صمد اسکندری یکی از دوستان قدیمیمون این زحمت رو متقبل شدند و این پرونده رو شروع کردن و به بار رسوندن و نهایتش دیدیم که قبل از نوروز 1400 در شعبه 55 بین الملل تهران به بار نشست. علیرغم اینکه یکی از شعارهای مسعود رجوی، حتماً بارها شنیدین که می گفت، هرجا یک قطره قانون باشه ما اونجا حاضریم و از حق و حقوق خودمون دفاع میکنیم. خب بنظر من اگر کسی روی این حرفش هست، خب باید علی القاعده استفاده می کرد. نه اینکه سراسیمه، بلافاصله فردا پس فرداش، با صدای خودش در سایت های رسمی خودش موضع گیریش رو گذاشت. شروع کرد به تهدید. یعنی کاهای تروریستی جزو اعمالشونه دیگه. به غیر از این، کار دیگه ای هم بلد نیستند.