جوابیه اصغر فرزین به گزارش درج شده در یکی از سایتهای فرقه(ایران افشاگر)
با توجه به گزارش یاد شده در سایت ایران افشاگر لازم دیدم جوابیه ئی را تنظیم کرده و برای درج در سایت بفرستم گزارش ذکر شده را که خواندم بسیار خوشحال شدم از اینکه پس از مدتها بالاخره سازمان از خود واکنشی نشان داد و این اطلاعات را در ستاد انتخاباتی منگل خود جمع آوری کرده و نوشته است. ولی باید بگویم این دستگاه اطلاعاتی بسیار ضعیف عمل کرده ، چون افراد آن برای جمع آوری اطلاعات از قرارگاه اشرف نمی توانند خارج شوند اما من که خارج از قرارگاه هستم و آزادانه هرکجا که دلم بخواهد میروم سعی کردم اطلاعات آنها را تکمیل کنم و برایشان ارسال کرده تا مقاله شان تکمیل شود و برای خواننده ابهامی بوجود نیاید زیرا برای خود من که مقاله در رابطه با من بود بسیار ابهام برانگیز بود!
در ابتدا بایستی سابقه خود را شرح بدهم.
من رامین فرزین با نامهای مستعار مرتضی قاسمی نژاد – حسین مظلومی و قاسم هستم. اینجانب آذرماه سال 66 وارد سازمان شدم و آذرماه سال 82 به زندان خروجی منتقل شده و سپس آمریکائیها مرا پیدا کرده و به TIPF یا تیف برده اند که خودش ماجرائی دارد. یعنی مدت 18 سال فقط در عراق بوده ام و در قرارگاه های مختلفی از جمله اشرف ، حبیب در بصره و… حضور داشته ام.
البته سابقه هواداری از سازمان را در سالهای 57-58-59-60-61 داشته ام که آنها بماند.
در عملیات خسروی آذر 66 – عملیات آفتاب فروردین 67 – فروغ جاویدان مرداد 67 – عملیات مروارید اسفند 69 و فروردین 70 – عملیاتهای سحر و عملیاتهای راهگشائی شرکت داشته و به عنوان معاون گروه و یا واحد بوده ام و در آموزشهای عملیات چریک شهری شرکت داشته و تمامی آموزشهای خمپاره زنی و… را پاس کرده (البته با نمره های عالی) و تیم روی سکو آماده اعزام بوده ام ولی خوشبختانه جهت مأموریت اعزام نشدم.
مسئولیتهای من به صورت بریف طی سالیان عبارت بود از:
عضو تیم سرکلاش زن بوده ام.
فرمانده تانک – فرمانده دسته تانک – فرمانده دسته تعمیرات برق و برجک تانک در TN
بازرس زرهی مرکز 10
عضو تیم ها یا واحدهای رزمی عملیات های سحر و راهگشائی به عنوان معاون واحد و فرمانده تیم عملیاتی آموزش دیده ام.
استاد آموزش پایه در آموزشکده و دانشکده زرهی در رسته برجک تانکهای کاسکاول T55 و چیفتن
استاد آموزش تعمیرات برق و برجک تانک کاسکاول T55 و چیفتن در دانشکده تعمیرات یا مدرسه علوم فنی
افسر میدان تیر برجک تانک – افسر شلیک زمین تیر تانک
آمار رده تشکیلاتی:
در سال 71 Mn یا مسئول نهاد به من ابلاغ گردیده. سال 73 در نشستی با حضور رجوی رده M به من ابلاغ شد. (طی قرارداد می بریمش به تهران!) در سالهای بعدی در رده خود ابقا گردیدم. در سال 80 به من رده M قدیم داده شد. در طی این 18 سال من مزدور کسی نبودم!
در طی 18 سال من فردی پاقرص و قابل اطمینان بوده ام. در بازرسی های نشست های رهبری جزو تیم ثابت بوده ام و به من اعتماد کامل داشتند. فردی پایدار و معتقد به اصول بوده ام همیشه در نشست ها مدافع سازمان بوده ام.
اما…..
چه اتفاقی افتاد که یکباره سازمان را ترک کردم.
در تاریخ 26 مهر سال 82 اعلام کردم که دیگر با شما نمی باشم و می خواهم بروم. چرا؟
در همین سال پس از حمله آمریکا به عراق متوجه شدم که رهبری عزیز ما و رئیس جمهور محبوب فرار کرده اند و رئیس جمهور مقاومت خانم رجوی با عده ای فرار را بر قرار ترجیح داده و قبل از شروع جنگ به اردن و سپس فرانسه مهد آزادی و تمدن گریخته اند که در هوای خوب آنجا در بین چمن های سرسبز و به دور از محیط پر از خاک و خل و تحت بمباران عراق بسر برند و البته رزمندگان آزادی مبارزه را اداره کنند. اما خب ایشان نماندند که ما او را به دستور برادر به تهران برسانیم به خدا ما برای بردن او به مرز خانقین رفته بودیم اما پشت سر خود را نگاه کردیم اثری از کسی نبود! و زیر بمباران شدید آمریکا زمین گیر شدیم. بله ما ماندیم و او نماند. خواهشمندم مقاله می بریمش به تهران را در سایت مورد مطالعه قرار دهید! خب این یکی یا 2تا چون 2نفر فراری در اینجا داریم. لذا پس از سالها مبارزه و مقاومت در عراق فهمیدم که رهبری خودش به اصولی که می گوید پای بند نیست. لذا خودش به آنها پشت کرده است. در اردیبهشت سال 82 در روز نکبت تمامی سلاح هایمان که نوامیس ما بودند (بقول رهبری) دو دستی به صاحبخانه جدید تحویل داده شد. همگی اینها نبودند که رجوی می گفت ایدئولوژی ما به روی شمیشرهایمان است و خب حالا که شمشیرها را تحویل دادید ایدئولوژی نیز از بالا به زمین افتاد.
این کشتی شکسته باز حرکت کرد. نه ناخدا وجود دارد و نه پاروئی داریم. تا خواهر مریم پیام را داد که رفراندوم این است شعار مردم! و گفت من به عنوان یک ایرانی! و خودش را از ما جدا کرد. بعد هم جداگانه پیغام داد که هرکس یک مجاهد و رهبری است!
وقتی کشتی سرگردان روی آب است وی خود را به یک ساحل نجات در اورسورآز رسانده و می گوید حالا هرکس خودش یک رهبری است! و من به دلایل سیاسی و… دیگر رهبری نیستم بلکه من اصلاً در عراق نبوده و ربطی هم به سازمان مجاهدین ندارم. و رفته رفته همه فهمیدیم که چه کلاه گشادی سالیان بر سر ما رفته است.
از شما خواهش می کنم که به موزه شهدا در اشرف بروید و در میان آنها به نوشته ها و آمال و آرزوهای پاک آن افراد نگاه کنید و ببینید که چگونه اعتقادات صاف و پاک عده ای که می خواستند به جامعه بی طبقه توحیدی و برابری انسانها برسند لگدمال رجوی و زنش و دیگر مسئولین خارجه دوست این سازمان شده است. و به چه آروزها و امیدهائی خیانت شده. بله دوستان شما بگوئید چه کسی خیانت را مرتکب شده؟ اول این را مشخص کنید. من که روی عقیده خودم هستم. هیچگاه نیز چیزی را منکر نشدم. هرجا هم که رفته ام بله گفته ام من مجاهد هستم و هیچگاه نیز کسی نگفته که بیا دست از عقاید خودت بردار. من هنوز به دنبال جامعه آرمانی بی طبقه توحیدی و برابری انسانها هستم. من هنوز در عقایدم به دنبال نفی استثمار هستم اما می خواهم حالا از خود این سازمان شروع کنم که تمامی افراد خود را در بند کرده و اسیر و نمی گذارد آنها به بیرون بروند. رابطه آنها را برای سالیان دراز با خانواده شان قطع کرده و آنها را استثمار می کند.
بله دوستان من فراموش نخواهم کرد چه کسانی فدای حماقت های رهبری و سوء استفاده او شدند. آنها بر سر در صداقت و فدا بوسه زدند. اما این کسی که به آنها از پشت خنجر زد و انتقام نرسیدن به حکومت را از آنها گرفت همین رجوی بود. آنکه به مبارزه پشت کرده من نیستم. چه کسی قبل از من مبارزه را ترک کرد؟ من فقط 18 سال اسارت کشیدم و از موهبات زندگی بی نصیب بودم.
از شما خواهش می کنم جاسوسان خود را برای بازدید از وضعیت زندگی من بفرستید. من بعد از 18 سال در سازمان چه دارم؟ نه پولی نه خانه ائی و نه آینده ای. اما دوست دارم که ادامه حیات خود را به افشاگر ی طی کنم و همینطور پیام های دوستان در اسارتم را برای خانواده هایشان بازگو کنم و بگویم که چه سختی هائی را کشیده اند و در اسارت چه کسانی به سر می برند.
اینجانب پس از 18 سال که در سازمان بودم با جیب خالی و لباس پاره به تیف رفتم. بیائید 18 سال برای شما شب و روز کار کردم آخرالامر چه به من دادید؟ خدا پدر آمریکائیها را بیامرزد که آنها که بیگانه بودند دلشان به حال ما سوخت و به ما لباس و مقداری پول دادند و به ما غذا دادند. اما شما که هموطن ما بودید برای ما چه کردید؟ ممکن است حال شما بگوئید که مزدور یعنی چه؟
خواهشمندم دیگر جلوی ما که از ریز امور با خبر هستیم این را نگویید. در اینجا یعنی ایران همه شما را جاسوس صدام می دانسته و این در ایران بر کسی پوشیده نیست که چه کسی با استخبارات و ارتش صدام تبادل اطلاعاتی و عملیاتی داشت. و چه کسی اطلاعات سری کشورش را برای خوش رقصی فاش می کند و نقش جاسوس بازی می کند. خواهش می کنم بیائید صادق باشید. من که دیگر از خودتان بودم. ماجرای سلاحها و پول های اهدائی صدام را می دانم. در خیلی از ملاقاتهای سطح پائینتر شاهد رابطه شما با افسران استخبارات عراق بودم. خود من در بسیاری از مأموریتهای مرزی نقش مترجم را داشتم و بقول شما رابط با دوستان عارفی (عراقی) بودم.
رابط تعمیرات با دوستان عارفی بودم. پس چرا فرافکنی می کنید و کار خودتان را به اینجانب نسبت می دهید. البته این هم که هر روز اطلاعات سری نیروگاههای اتمی را فاش می سازید بی دلیل نیست. دنبال مشتری برای فروش خود هستید که چه کسی بیاید و شما سریع مزدورش شوید.
بله بله اینجانب در عملیات مروارید بودم و بسیای از جنایات شما را دیدم. قرار نیست که در اینجا نیز مثل زمانی که در سازمان بودم ساکت بمانم و قرار نیست در اینجا خودم به مغزشوئی و خود سرکوبی بپردازم. الان انسانی هستم که از فرقه شما رها شده ام و به رهائی خود احترام می گذارم. و تا آخرین نفس نیز برای رهائی دوستانم از چنگ شما خواهم جنگید. شما را چه می شود؟ اگر راست میگوئید درهای اشرف را باز کنید تا هرکس به مقصد خود روان شود. چرا آنها را آنقدر نگاه می دارید که موهایشان سفید گشته و توان خود را از دست بدهند و برای یک تکه نان محتاج شما باشند.
خب خواهش می کنم بگوئید.
طی 18 سال شما چندبار من را به پارک بردید؟ چندبار به سینما و چندبار و چندبار اصلاً گذاشتید به بغداد یا نه همین خالص بروم و خرید کنم؟ حتی خودم تنها نه بلکه گروهی!
شما از ترس اینکه افراد فرار نکنند آنها را در قرارگاه محبوس ساخته اید.
شما چندبار گذاشتید که ما مجله خارجی و یا روزنامه هایی غیر از نشریه مجاهد مطالعه کنیم و یا چندبار به تلویزیون غیر از سیمای مقاومت نگاه کنیم؟ و یا به غیر از رادیو مجاهد گوش کنیم؟ چرا افراد گوشه گیر و خسته هستند و چرا افراد تماماً دچار بیماری افسردگی هستند؟ چرا افراد ذهنشان مثل گنجشک یا کودک شده و در حالی که انسان هستند چرا از بیدار شدن عاطفه آنها هراس دارید و از دیدار با خانواده هایشان جلوگیری می کنید و چندتا جاسوس و بپا برای آنها می گذارید؟
چرا عاطفه آنها را نسبت به زن و بچه هایشان کشته اید و حتی از بازگوئی آن توسط آنها هراس دارید و انگار که گناه کبیره ای را مرتکب شده اند.
به هر حال امیدوارم دوستانم باقرمفرد- مجید سجادی- ناصر سلیمانی- مرتضی صدیق- قاسم جباری- حسین نصوری و…. تماماً از نامه اینجانب با خبر گردند. من می خواهم به آنها بگویم بچه ها من به عنوان قاصدی پیام شما را به خانواده هایتان می رسانم و این امید را به آنها می دهم که شما از دست این سازمان رهائی پیدا خواهید کرد. به خدا هیچ شبی نبوده که شما را در خواب نبینم و هیچ روزی نبوده که چهره شما را در سیمای مردمی که در شهر تردد می کنند نظاره نکنم.
من پیام شما را نه فقط در بوشهر و دشتستان و تنگستان و…. به خانواده هایتان خواهم رسانید بلکه در تمام ایران ، شیراز و اصفهان و تهران نیز همینطور پیام تمام اسرا را به خانواده هایشان خواهم رسانید.
زمستان خواهد رفت و سیاهی به ذغال خواهد ماند.
با تشکر
اصغر فرزین