سلام دوست عزیز مسعود
دوست عزیز امیدوارم سالم و تندرست باشید. از اینکه نتوانستم زودتر از این، این بخش از خاطراتم همانطور که قول آن را داده بودم، بنویسم، مرا ببخش.
دوست عزیز شما می دانید که پرداختن به خاطرات، انسان را بیشتر به عمق گذشته خود و به درون سازمان و به دوران عضویت در فرقه می برد. با این حال تلاش می کنم از پرداختن ریزتر آن خود داری کنم و…
در پایان نامه قبلی گفته بودم نشست آن روز بپایان رسید فردای آن روز ساعت 6 بعد از ظهر وارد تالار نشست شدیم طبق معمول 2 ساعت در داخل نشست سرگردان و در حال انتظار، رجوی وارد نشست شد. رجوی در چند روز اول نشستها تقریبا رئوس بحث های که مربوط به این نشست که همان موسوم به سلسله نشستهای حوض بود را بیان و به آن اشاره کرده بود. در این جا رجوی به نفرات حاضر در نشست گفت: همه بیائید جلو(منظور او در قسمت فضای خالی جلوی سن که تقریبا شبیه چاله یا گودی نیم دائرای شکل بود) تعداد زیادی از نفرات که در واقع عقب تر نشسته بودند، به داخل آن گودی رفتند و بقیه هم به آن سمت متمایل شدند او گفت: تا اینجا تقریبا برای ادامه نشست و بحث ها کاملا واضح است که ما چه می خواهیم و همه شما باید بدون محاسبه که چه اتفاقی در حال وقوع است، بی باکانه در این حوض(قسمت گودی جلوی سن در تالار) "شیرجه" بزنید. او گفت: فرض کنید اینجا صخره است و پائین آن آتش سوزان. همه باید مثل عملیات انتحاری به وسط این آتش بپرید. او گفت: دیگر کسی نمیتواند این آتش را دور بزند بلکه باید از دل آن عبور کند. او با اشاره به این قسمت از گودی جلو حوض گفت: اینجا حوض است این حوض همان حوض کوثر مجاهدین است.
وقتیکه رجوی بحثهای اولیه این نشست را برای جمع تشریح کرد، از نفرات خواست که برای وفادار ماندن به انقلاب ایدئولوژیک به جلوی او در قسمت گودی تالار رفته از نزدیک در حضور رهبری با صدای رسا که این صدا شبیه به سیم آخر زدن بود، بگویند بنام خدا و بنام مسعود و مریم اینجانب… به رهبر عقیدتی خودم مسعود و مریم تا آخرین نفس به پای عملیات جاری بیایم و به تمامی عهد و پیمان خود با خدا و خلق و به رهبری انقلاب وفادار بمانم و در صورت شکاندن عهد و پیمان هر کار که رهبری در حق من در نظر گرفت، آن را با آغوش باز بپذیرم.
فرد می باید بعد از تکرار این چند جمله،3 بار با صدای بلند کلمه حاضر حاضر حاضر را فریاد بکشد. این فریاد کشیدنها میباید طوری می بود که افراد در نشست هم آن را تائید می کردند که تقریبا کمتر کسی بود که میتوانست به آن حد فریاد می کشید که در دفعه اول قبول میشد. حالت نفراتی که می باید با آخرین توان خود فریاد می کشیدند، بیشتر شبیه آدمهای که دچار جنون شده بودند، بود که خود فرمانده ها بعضا از رجوی می خواستند که او دیگر تمام توان خود را بکار گرفت و صدای او بیشتر از این نمی شود ولی او میگفت: نه بگذارید خروش مجاهد را نشان دهد. اگر چنانچه فریاد کشیدن به صورت سیم آخر زدن و حالت از خود بی خود و کاملا شبیه جنون وار و خود را به در و دیوار کوبیدن نبود، فرد متهم به عدم صداقت و جرزدن می شد که به هر ترتیب فرد بی پنا و اسیر حلقه محاصره شده از افراد تحریک شده می باید آخرین تلاش و توان خود را بکار می گرفت. رجوی رو به جمع می کرد می گفت: آیا شما صداقت را در فریاد حاضر حاضر حاضر گفتن او گرفتید یا نه؟ اگر جمع قبول و تائید می کرد، تمام بود.
رجوی اسم آن چاله جلوی سن را حوض کوثر که استغفرالله علنا آن را حوض کوثر فاطمه زهرا نام گذاری کرده بود، گفت: لقب مریم (مریم عضدانلو) سیدتنا النساءالعالمین است، و با جسارت گفت: این حوض همان حوض کوثر مجاهدین سرچشمه فزونی و فزاینده گی مجاهدین است که نفرات خودشان را در برابر رهبری غسل وفا میدهند. رجوی این نشست را احیای دوباره سازمان نامید و سرآغاز حیاتی دیگر برای مجاهدین. از آن بعد هر وقت اسم مریم عضدانلو در مناسبات می آمد، اتوماتیک فرمانده هان می گفتند: "وسلام علی سیدتنا النساء العالمین". بدنبال آنها طبق ضوابط تشکیلاتی دیگران میباید این جمله را معمولا تا سه بار تکرار می کردند. تکرار بی رویه و زیاد از حد این جمله برای مریم عضدانلو که توهین آشکار به حضرت فاطمه (ص) بود، دیگر عذاب آور و غیر قابل تحمل شده بود.
در آن نشست یک فرد بنام جواد زائریان جرات کرد با جسارت تمام گفت: من این بحثها را قبول ندارم. فرمانده هان بلافاصله افراد متعصب را تحریک کردند که نزدیک بود جواد را تیکه و پاره کنند. رجوی وقتی متوجه شد، مرگ این شکلی جواد میتواند برای پیشبرد بحث های جدید جاری زیانبار باشد، شخصا مداخله کرد و با دست پارچگی تمام بر سر جمع با نهایت توان داد کشید. وقتی که او متوجه شد داد و بی داد او بر روی جمع تحریک شده بی تاثیر است، فریاد کشید گفت: هر کسی که مرا دوست دارد او را نکشد که جمع آرام شدند و جواد از مرگ حتمی نجات پیدا کرد. در چنین فضایی جمع هیچ راهی جز چشم و گوش بسته می باید همه آنچیزی که رجوی میگفت را میپذیرفت.
جواد زائریان از خانواده بزرگی از هواداران مجاهدین بود که تا آنجا به خاطر دارم 4 نفر از اعضای خانواده او در این راه کشته شدند که آخرین آنها بنام فاطمه زائریان درعملیات موسوم به مروارید کشته شد. طبق صحبتهای خودشان در آن نشست، در فاز نظامی مدتی مریم رجوی در خانه آنها در ایران مخفی بود.
جواد در آن نشست خیلی از خود مقاومت نشان داد دختر آیت الله طالقانی در آن نشست به جواد گفت: آخوند صفت و گفت: پدرمن آخوند بود می دانم که آخوند ها چه… هستند کلمه خیلی بدی بکار برد که بلافاصله رجوی گفت: نه نه خواهر مجاهد این حرف ها را برای پدر بکار نبر حساب پدر با بقیه جداست. خلاصه رجوی در آن نشست نتوانست از برخوردی که جمع با جواد کرده بود، نتیجه لازم را برای قانع کردن جواد بگیرد. رجوی برای برگرداندن جو بوجود آمده سریع تنفس داد و جواد را به اتاقش بردند و اساسی او را متوجه کردند که دست از لج بازی بردارد. نشست بعد از 1 ساعت تنفس دوباره شروع شد در شروع نشست جواد 180 درجه تغییر کرد و ناگهان جواد بلند شد گفت: برادر اجازه می دهید من حرف بزنم؟ رجوی گفت: بفرمائید. جواد یک کاغذ بلندی از جیبش در آورد شروع به خواندن کرد که سراسر آن انتقاد به عمل کرد 1 ساعت گذشته خود در آن نشست بود.
بعد از اینکه جواد به بحث برگشت، نفرات تک تک در جلوی رجوی به همان شکل با رجوی پیمان بستند. بعد از اتمام این کار رجوی گفت: اصلا می دانید چیه؟ هرآنچه که از سازمان داشتیم منحل و تمام شد. امشب می خواهم همه چیز را منحل کنیم او عباس (رحمان) داوری را صدا کرد گفت: برادر رحمان این افراد را از امشب بیرون کن و به خیاطی بگو لباس شخصی به اندازه همه این افراد تهیه کند تا افراد آن را بپوشند بروند تو خیابانها. او گفت: ای مجاهدین ارتش منحل و سازمان منحل شد. از فردا سازمان و ارتش با آئین نامه جدید شروع به ثبت نام می کند و اعلام کرد از فردا هر کسی که در این ارتش ثبت نام می کند جزء موئسین دوم سازمان و ارتش آزادی بخش هستید. حالا بطور واقعی لباس شخصی پوشیدن و به خیابان فرستادن در کار نبود چون اگر چنین چیزی در کار بود حتی یک نفر هم برنمی گشت و همه این صحبت های آقای رجوی فیلم بود چون عملا هیچکس قادر نبود بر علیه حرفهای او موضعی داشته باشد. کسی حتی یک لحظه نمی توانست آزاد بشود چه رسد تا اینکه نفرات را به خیابانها بفرستند.
رجوی گفت: ارتش منحل میشود و از نو باید تاسیس شود و شما هم موسسین دوم سازمان و ارتش هستید و همه هم انتخاشان را امشب بکنند انتخاب یعنی همانی که من می گویم چون شما پذیرشی نیستید که بگویم بروید انتخاب خودتان را بکنید. او گفت: امروز همه شما از افسران عالی رتبه ارتش هستید دیگر بینتان سرباز صفر وجود ندارد او گفت: همه شما بدلیل حضورتان در این نشست تا خرخره هم سیاسی هستید و هم نظامی و گفت: در ارتش کلاسیک درجه این جانشین فرمانده کل شما (اشاره به سوسن طالقانی) از 3 تا سپهبد هم بیشتر است. آن روز رجوی تا آنجا که میتوانست به همه نفرات حاضر در نشست درجه، قبه، رتبه و کرسی داد.
او گفت: من شما را به راحتی بدست نیاوردم به ازای تک تک شما که هر سال در سازمان بودید، 25 نفر را دادم هر کسی به تعداد سالی که در سازمان بود، با یک حساب سرانگشتی می تواند بفهمد که تا آلان چقدر و چند نفر به رهبری بدهگار است.
فردای آن روز رجوی در شروع نشست گفت: برادر های مسئول! این آئین نامه ها را بین بچه ها توزیع کنید تا آن را کاملا بخوانند و امضاء کنند یکی از آن آئین نامه ها را رجوی به دست گرفت تمام بند ها و ماده های آن را خواند و از دیگران هم خواست که به همرای او آن را تکرار کنند.
این آئین نامه ثبت نام برای استخدام جدید در ارتش بود که باصطلاح از نو تاسیس شد. این اولین بار بود که در ارتش با چنین آئین نامه ای برخورد می کردیم. آیئن نامه ای که سراسر در آن بندها و ضوابط جدید و دست و پا گیر بود از جمله:
1- اگر کسی با سلاح فرار کند در صورت دستگیری 2 سال زندانی می شود اگر بدون سلاح فرار کند به 6 ماه زندان محکوم میشود. طبق معمول عده ای بلند شدند گفتند: برادر این مقدار مجازات کم است فرد متمرد را باید اعدام کنیم که رجوی در جواب گفت: من از همه شما بیشتر مشتاق اعدام این جور نفرات هستم ولی من پایم روی شما سفت نیست اگر من مطمئن باشم که همین شما فردا مسئله دار نمیشوید، من اصلا در این رابطه مشکلی ندارم.
2- اگر کسی زنا کند حکمش بلافاصله اعدام است.
3- همه نفرات موظف به پیروی از ضوابط عملیات جاری و تضمین جمعی هستند و به آن سر میسپارند.
4- موسسین جدید ارتش فرمانپذیر مطلق هستند.
5- ارتش آزادی بخش دیگر جدا شده ندارد و نمی تواند با تضمین جمعی جداشده تولید کند.
6- گوش کردن رادیو به مثابه تماس با وزارت اطلاعات رژیم است.(البته این ضابطه و ضوابط دیگر چیز جدیدی در مناسبات نبود ولی در این آئین نامه با تعریف جدید بروی آنها تاکید ویژه شده بود)
7- هرگونه کشف محفل به معنای کشف شعبه وزارت اطلاعات در درون ارتش است که ضد اطلاعات ارتش آزادی بخش با آن برخورد خواهد کرد.(اشاره رجوی به ضد اطلاعات همیشه به معنای زندان و شکنجه بود)
8- پذیرش مریم بعنوان سرخ رگ و ناموس ایدئولوژیگ هر مجاهد و دفاع فعال از آن
9- حل و فصل مسائل نفراتی که خواهان سنگ اندازی هستند توسط جمع
10- مسئولیت پذیری تک تک نفرات برای تحمیل کردن انقلاب ایدئولوزیک به کسانی که در
ارتباط با انقلاب درونی و مبارزه مسلحانه منتقد هستند و به نوعی زیر بار انقلاب ایدئولوزیک نمی رفتند.
و دهها بند و تبصره دیگر در آئین نامه جدید…
رجوی در آن نشت از داشتن زندان و اعتراف گیری بار دیگر جانانه دفاع کرد و آن را حق همه انقلابیون دانست و نداشتن آن را ضعف عنوان کرد و مثال دیگر گروه ها را زد گفت: همه آنهایی که زندان نداشتند، از بین رفتند دیگر آثاری از آنها نیست.
یک فردی سر بحث آیئن نامه جدید مشکل داشت و از امضای آن بیم و ابهام داشت که رجوی از او چند سئوال کرد و گفت: صرف نظر از همه این بحث ها اگه همین فردا عملیات باشد و بدانی که کشته می شوی آیا در این عملیات شرکت می کنی یا نه؟ طبعا در چنین فضایی فرد هیچ حرفی جز جواب مثبت نمی توانست بگوید. رجوی دوباره گفت: حتی اگر بدانی که کشته می شوی؟ آن فرد گفت: بله. رجوی بعد از شنیدن جواب مثبت از این فرد، رو به جمع کرد گفت: پس او یک گرم (در شروع انقلاب ایدئوولوژی مجاهدین، رجوی برای وارد کردن نفرات به بحث انقلاب ایدئولوژی گفت: هرکس یک گرم از عنصر انسانی داشته باشد به این انقلاب وارد می شود.) را دارد پس ای جمع پدرش را در بیارید به حرفهاش توجه نکنید.
در مناسبات مجاهدین افراد برای فرار از بحث انقلاب ایدئولوژیک خیلیها یک شبه بی دین میشدند تا از زیر بار این بحثهای ایدئولوژی فرار کنند. در مناسبات هر روز به عده کمونیست ها و لایئک ها اضافه می شد رجوی در آن نشست گفت: دیگر لائیک و کمونیست شدن یک شبه پذیرفته نیست بحث سیاسی، لائیک و کمونیست شدن ها همه مال قبل از تصویب آیئن نامه جدید و نشستهای حوض بود از این به بعد از این خبر ها نیست او گفت: از این به بعد عملیات جاری و تضمین جمعی این بازی ها را جمع می کند و دستگاه را آب بندی و نفوذ ناپذیر می کند. رجوی هرگونه سئوال و ابهام در رابطه با بحثهای این نشست را زدن زیر آب بندهای انقلاب ایدئولوژیک و آن را بهانه و فسانه عنوان کرد و گفت: زیر سئوال بردن انقلاب به معنای مخالفت با تمامیت مجاهدین و مبارزه با خمینی و تجاوز به سرخ رگ مجاهدین می باشد.
در آن زمان مریم رجوی در فرانسه بسر می برد و بعضا از طریق تلفن با نشست صحبت می کرد. در یکی از این تلفنهای که با این نشستها داشت، به رجوی گفت: اینجا (یعنی خارج کشور) مردم گوششان به این حرف ها بدهگار نیست خط و خطوط (خطوط ایدئولوژی) به سختی پیش می رود. مردم غرق در دستگاه ارزشی بورژوازی که سمبل آن پرورش جنسیت است، میباشند.
البته آنها تلاش میکردند به نوعی با کد صحبت کنند ولی خوب برای ما واضح بود که آنها چه می گویند. رجوی در جواب گفت: نترس همیشه اول هر کار سخت است کافی است که آن دیوارهای ضخیم ترک بردارد او مثال زد گفت: در میلیونها سال پیش یک درخت هم در کره زمین وجود نداشت ولی اولین سبزینه علامت حیات بود که امروز بنی بشر هر چه دارد از آن اولین سبزینه است.
در وسطهای نشست ناگهان رجوی چراغ را خاموش کرد و گفت: ای برادران سرتان را به سنگ می کوبم گزارشهای دریافت کردم که برادرها مرزهای جنسی را زیر پا می گذارند.
نشست های موسوم به حوض بعد از 14 روز خاتمه یافت.
ما از این نشست به مناسبات قرارگاه اشرف برگشتیم. عملیات جاری بطور مادی در دستور روزانه افراد و یکانها قرار گرفت. عملیات جاری همانطور که رجوی توضیح داده بود، می باید روزانه و لحظه مره انجام میگرفت.
محک عملیات جاری در عمل بعد از نشست حوض
موقعی که از نشست حوض به قرارگاه برگشتیم، همه روحیه بسیار بدی داشتند با خود فکر می کردند اینکه بعد از این همه بدبختی که در 1 سال گذشته در نشستهای "ف" کشیده بودند، دوباره چه چیزی در انتظارشان است افراد هاج و واج، ناامید و ترسیده با افکاری متلاشی شده در خود و به بن بست رسیده و کاملا شبیه به انسانهای بودند که سر رشته کار و اندیشه خود را گم کرده بودند.
مثلا در نشست های عملیات جاری باید روزانه نفرات را سوژه می کردند اگر افراد خودشان برای سوژه شدن پیشقدم نمی شدند، مسئولین با تیکه انداختن به افراد، افراد را وادار به سوژه شدن می کردند اگر تیکه انداختن هم جواب نمی داشت بی پرده به افراد می گفتند که چرا خودت را رسوا نمی کنی؟ فرد در هر حال واکنش داشت. رجوی می گفت: اول باید یقه آنهایی را گرفت که هیچ حرف نمی زنند چون او معتقد بود افرادی که وارد بحث نمی شوند، خوب میدانند که ما چه میخواهیم به همین خاطر می ترسند که الف را بگویند آنوقت مجبورند تا یای آخر را بگویند. بالاخره به هر کلکی بود، فرد را به حال خود ول نمی کردند و سوژه شدن را به او تحمیل می کردند مثلا کسانی که در نشست سوژه نمی شدند و حرف نمی زدند، به قول سازمان خودشان را پیش جمع روسیاه و خرد نمی کردند، او را جانور، خون خوار، پاسدار، کثیف، بی ناموس و… می نامیدند و به او می گفتند چرا این همه در سازمان خوردی پس نمی دهی و مثل گراز در مناسبات شخم میزنی و به رهبری خیانت کردی؟ چرا چیزی نمی گویی؟ مسئولین تهدید می کردند که دلت می خواد بیشتر ترا رسوا کنیم که چه کثافت کاری بر علیه رهبری کردی!؟
شاید خوانندگان متوجه نشوند که در رابطه با رهبری سازمان در فرقه صحبت کردن یعنی چه؟ ولی شما مسعود عزیز می دانید که در مناسبات مجاهدین کلمه ای در رابطه با رهبری سازمان صحبت کردن کار ساده ای نیست. بلکه قیمت بسا سنگینی می طلبد نفرات متعصب ناگهان از جوش و خروش از جا کنده می شدند و از مسئول می خواستند بگوید که او در رابطه با رهبری چه گفته است؟ تا او را همین جا تکه تکه بکنیم. فرمانده نشست از این فرصت استفاده می کرد فرد را بر سر دو راهی سخت قرار می داد سوژه حیران اگر حرف می زد، می ترسید تکه تکه اش بکنند اگر حرف نمی زد، فرمانده تهدید می کرد: اگر با زبان خودت نگویی به بچه ها می گویم فلان جا به ناموس رهبری چشم چرانی داشتی. جمع با شنیدن این حرف ناگهان یک پارچه بر سر او می ریختند و مسئولین بالای سازمان و مردها که کاملا توجیه بودند، در هنگام خطر مرگ، سوژه را از معرکه نجات میدادند و با زبان نرم وارد میشدند و از او برادرانه میخواستند که این ها همه قصد کمک به تو را دارند این فحش ها و کتک ها هر چند که آلان مخاطبش تو هستی ولی به هر صورت این افراد دارند به تو کمک میکند و از ناموس رهبری دفاع می کنند و تو هم باید به اینها حق بدهی چون در این جور برخوردهای ایدئولوژی است که معلوم می شود آیا در بین ما نفوذی و رژیمی است یا نه. ما می دانیم که تو پاسدار نیستی(یعنی بعد از این برخوردها تصمیم به جدایی از سازمان را نگیر) سوژه که چند لحظه پیش مرگ را در جلوی چشمان خود دیده بود، حالا کسی که به او رفتار کمی مهربانانه دارد، کمی به زندگی امید وار میشود و هرگز نمی داند که داستان هنوز ادامه دارد. مسئولینی که به این صحنه کاملا نظاره می کنند، به او میگویند: خوب حالا خودت با زبان خودت بگو که آیا سازمان حق دارد که بفهمد تو پاسدار هستی یا یک مجاهد؟ سوژه که با این برخورد نرم به زندگی امید وار شده است، کمی جسورتر می شود و می گوید آره سازمان واقعا باید مواظب باشد و حق دارد و من هم به بچه ها حق می دهم که با من این برخوردها را بکنند و… خلاصه سوژه این برخورد های سازمان را تایئد میکند. مسئول نشست با اشراف به سوژه در می یابد که این میزان حمله و هجوم بقول خودشان او را پوست کلفت تر کرده است و مثل بلبل باز هم حرف می زند و آثار شکستگی از چهره اش پاک شده است. اینجاست که مسئولان نشست بدون مقدمه ناگهان با صدای بلند می گویند پوست کلفت کثافت هنوز آنقدر پوست کلفتی که هنوز نمی خواهی حق خواهر مریم را بدهی بچه ها (نفرات متعصب و تحریک شده) نگاه کنید چقدر زبان دراز است و پررو. سوژه دو باره با موجی از حمله و فحاشی از طرف جمع مواجه میشود و این لحظه های است که سوژه خودش را یک انسان نادان، کم عقل، مادون، ضعیف و ناامید از تغییر و ناتوان از انقلاب کردن و فهم حرفهای رهبری و جمع می پندارد و فکر می کند دیگر در این دنیا جایی ندارد و باید از سازمان ملتمسانه بخواهد که او را از سازمان اخراج نکنند چرا که دیگر او به این نتیجه رسیده است دنیا تغییر ناگهانی کرده است ولی او در خواب غفلت بوده است چون او دیگر نمی تواند باور کند همه افراد آن نشست که بعضا بیش از 100 نفر می رسید، مریض و بیمار هستند و فقط او سالم. ناچارا می پذیرد که این خودش مریض، ناتوان، مادون و بقیه افراد حاضر در نشست سالم هستند. و دهها شیوه دیگر…
اینجاست که افراد زیر این فشارها له می شوند و تعادل روحی و روانی خود را کاملا از دست می دادند و دیگر به حالت عادی برنمی کشتند. انسانهای که واقعا دارای خلاقیت، تخصص و صفتهای خوب بودند. این موضوع آنقدر شاخص است که هر کسی با افرادی که از سازمان جدا میشوند، برخورد کند،با گذشت سالها شکستکی را بوضوح در چهره اش می بیند. هر وقت به یاد این درد و رنج ها می افتم به یاد حرفهای شما مسعود عزیز می افتم که واقعا کسی نمی داند فرقه با ما چه کرد متاسفانه بقول شما قلم و کلمات و واژه ها قادر به بیان آنها نیستند.
من تلاش می کنم در نامه بعدی نظر خودم را در رابطه با هدف از "انقلاب ایدئولوژیک" سازمان مجاهدین را برای شما بنویسم.
سرتان را درد آوردم آرزوی موفقیت روزافزون برای شما دوست عزیز
قربان شما علی
سایت دکتر بنی صدر، پانزدهم مارس 2007