معمای اتاق 105

یکی از روزهای میانی هفته‌ای که حالا در آخرین روز کاری آنیم، مقارن بود با چهلمین سالگرد واقعه انفجار دفتر نخست‌وزیری که به شهادت شهیدان رجایی و باهنر انجامید و در ادبیات سیاسی و رسانه‌ای کشور به عنوان «هفته دولت» معروف است.

به گزارش ایسنا، روزنامه «اعتماد» در ادامه نوشت: ما نیز در حالی به این بهانه تصمیم به بازخوانی واقعه انفجار در دفتر نخست‌وزیری گرفتیم و ابعاد این پرونده جنجالی را بررسی کردیم که چندی پیش خبری درخصوص درگذشت مسعود کشمیری، عامل اصلی این حمله تروریستی ازجانب گروه تروریستی مجاهدین، بار دیگر نگاه ناظران را به این پرونده معطوف کرده است. پرونده‌ای که برخی از شاهدان و ناظران زنده آن، تاکید دارند در مسیر رسیدگی، از همان سال ۶۰ یعنی زمان وقوع انفجار، دچار «انحراف» شده و این انحراف در ادامه و حتی تا عصر حاضر ادامه یافته است. مسعود کشمیری از اعضای سازمان مجاهدین یا همان گروه تروریستی موسوم به منافقین که با نفوذ در سیستم امنیتی و سیاسی جمهوری اسلامی در سال‌های نخست پس از پیروزی، به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی فعال بود، عامل اصلی انفجار در دفتر نخست‌وزیری جمهوری اسلامی ایران در ۸ شهریور ۱۳۶۰ شناخته شد.

شهید رجایی

این درحالی بود که در آغاز چنین تصور می‌شد که مسعود کشمیری نیز در این انفجار کشته شده و قطعاتی از اجساد دیگران به عنوان بازمانده جسد او دفن شد ولی پس از مدتی معلوم شد که او از مرتبطان با سازمان مجاهدین و عامل اصلی انفجار بوده و به خارج از ایران گریخته است. پس از فرار کشمیری به خارج از کشور تا مدت‌ها از او خبری نبود. با این حال، سال‌های ابتدایی دهه ۹۰ برخی منابع مدعی شدند که او را در آلمان به همراه محمدرضا کلاهی دیده‌اند. همان عامل نفوذی و تروریستی که همچون کشمیری با سازمان مجاهدین در ارتباط بود و روز ۷ تیرماه ۶۰ یعنی حدود یک ماه پیش از انفجار دفتر نخست‌وزیری، با بمب‌گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی، عامل شهادت بهشتی و بیش از ۷۰ نفر از اعضای این حزب بود. هر چند کشمیری در این سال‌ها سعی داشته زندگی مخفیانه‌ای داشته باشد اما اکبر خوش‌ کوشک، از نیروهای امنیتی سابق وزارت اطلاعات مدتی پیش در مصاحبه‌ای (با انصاف‌نیوز) مدعی شد که کشمیری احتمالا توسط مجاهدین کشته شده است. خوش‌کوشک پس از تایید قتل کلاهی توسط مجاهدین گفت: «من که کارهای مجاهدین را می‌دانستم. خیلی‌ها را کشتند. کلاهی است، کشمیری است و همه‌ اینها را کشته‌اند.»

هرچند هیچ‌کدام از این روایت‌ها قطعی و غیرقابل انکار نیست و همزمان با چنین مدعیاتی، برخی منابع نیز روایت‌هایی متفاوت از آنچه پیش‌تر آمد، به دست داده‌اند. آنچه با این مقدمه در ادامه می‌خوانید اما روایتی است از آنچه در زمان حادثه گذشت. روایتی مبتنی بر گفت‌وگو با برخی از شاهدان و افراد حاضر در صحنه در زمان وقوع انفجار در دفتر نخست ‌وزیری در روز هشتم شهریورماه سال یک هزار و سیصد و شصت.

۸ شهریور مثل روزهای دیگر عادی و غیرعادی شروع شد. غیرعادی از این نظر که فضای کشور هنوز نگران و سخت، حوادث پس از ۳۰ خرداد را حل و فصل می‌کرد و عادی از این نظر که همه‌چیز سر جای خودش بود. مردم سر کار می‌رفتند و دانش‌آموزان منتظر مهرماه و تمامی چراغ برق‌ها مرتب کار می‌کنند. کارمندان نخست ‌وزیری نیز مانند دیگر کارمندان دولت صبح، سر کار خود حاضر می‌شوند و بسم‌الله کشور گفته می‌شود. بهزاد نبوی و رییس‌دفترش صداوسیما بودند، باهنر در باره وزرا حرف می‌زد، دفتریان در اتاق مالی بودجه را حساب می‌کرد و کشمیری نیز طبق معمول با یک کیف که کسی از محتویات آن خبر نداشت و هنوز هم بین کارمندان آنجا دعواست که چرا حراست به ریش و قیافه کشمیری اعتماد کرد، وارد نخست‌ وزیری شد تا کار خود را شروع کند. ظهر ۸ شهریور نیز فرامی‌رسد و برخی از کارمندان به سوی ناهار و نماز می‌روند. باهنر و رجایی نیز برای جلسه بعدازظهر که مربوط به امنیت ملی بود آماده می‌شوند، افراد به مرور می‌رسند و به اتاق جلسات در طبقه اول هدایت می‌شوند. به علت موضوع جلسه خسرو تهرانی، سرهنگ شرافت، سرهنگ دستجردی، کشمیری، کلاهدوز، رجایی و باهنر به سالن وارد شدند. کشمیری دستپاچه و نگران چند باری سالن را ترک می‌کند و با سینی چایی بازمی‌گردد. اما در یکی از این دفعات که حضار منتظر چایی بعدی بودند، کشمیری در را بست و دیگر بازنگشت. ساعت ۳ و ربع بود که صدایی آرامش پاستور را به هم ریخت. اول صدا و بعد دود و بعد آتش و بعد شهادت! اتاق ۱۰۵ نخست‌وزیری منفجر شد! به مناسبت چهلمین سالگرد این اتفاق گفت‌وگو کردیم با بازماندگان آن واقعه که در نخست‌وزیری حاضر بودند. مشروح آن را می‌خوانیم:

مسوولیت شما در نخست‌وزیری چه بود؟
من فروردین ۶۰ در حوزه معاونت سیاسی وزیر مشاور به عنوان مسوول آرشیو و بایگانی محرمانه نخست‌وزیری مشغول به کار شدم. ما زیرمجموعه آقای نبوی بودیم اما آن زمان آقای محسن سازگارا مسوول ما بود.

مسعود کشمیری چگونه به نخست‌وزیری وارد شد؟ چه کسی معرف او بود؟
ورود کشمیری به نخست‌وزیری در حوزه ما بود، ایشان به عنوان مسوول اداره بخش ما شروع به کار کرد و یک‌سری فرم‌هایی تنظیم کرد و به ما داد که پر کنیم. آن فرم‌ها به‌ نحوی شبهه ‌برانگیز بود؛ مثلا نوشته بود آدرس منزل دامادها و تمام اقوام را بنویسید که اصلا در سیستم اداری عرف نبود. بعد شروع به کنترل ورود و خروج‌ها کرد و رفتارهایی نشان داد که همه با او مقابله کردند. در این مدت زیاد در حوزه ما دوام نیاورد و رفت. بعد متوجه شدیم به شورای امنیت به عنوان منشی جلسه رفته و گاهی همدیگر را در آسانسور یا نماز می‌دیدیم. علی تهرانی معرف کشمیری بود. ایشان به‌خاطر اینکه سوابق کشمیری را در بدو ورود به نخست‌ وزیری نگفته بود، بعدا به زندان رفت چون کشمیری در سازمان مجاهدین سابقه داشت. بعد از انقلاب کشمیری خودش را در بخش سیاسی نیروهوایی جا می‌کند و بچه‌ها تعریف می‌کردند وقتی پیش‌نماز نمی‌آمد، ایشان جلو می‌ایستاد و قیافه شبیه بچه‌های مذهبی داشت. حتی بعد از انفجار که بعضی بچه‌ها به دیدنم در بیمارستان آمدند، گفته شد رجایی و باهنر شهید شده‌اند اما از مسعود چیزی به دست نیامده که از آیت‌الله یزدی مجوز گرفته بودند و ایشان گفته بود در حاشیه ‌ای که ایشان نشسته بوده خاکسترها را جمع و همان را به عنوان جنازه تشیع کنید. آن روز ۳ تابوت تشیع شد. آقای دفتریان نیز در آسانسور گیر کرده بود و با وضعیت بدی به رحمت خدا رفت و تا آخرین لحظه نیز تلاش شد که آسانسور آزاد شود اما موفق نشدیم.

رفتار مشکوکی از کشمیری در آن دوره دیده بودید؟
بعد از هفت تیر سخت‌گیری‌ها برای ورود به ساختمان زیاد شد. دو یا سه روز قبل از حادثه هشت شهریور در اتاقم باز بود و به بیرون رفته بودم، وقتی برگشتم یک کیف وسط اتاقم بود. در آن اتاق نیز ۳ میز وجود داشت و اگر کسی با عجله هم می‌خواست کیفش را بگذارد روی میز اول می‌گذاشت اما این کیف دقیقا وسط اتاق بود و زمانی که این صحنه را دیدم، به‌نظرم رسید بمب است و چند نفر را صدا کردم و مشغول بحث در این باره شدیم و دیدیم کشمیری تجدید وضو کرده و از انتهای سالن به سمت ما آمد. گفت چه شده محسن؟ گفتم در اتاق بمب گذاشته‌ اند گفت این کیف من است؛ برای وضو رفتم کیف را آنجا گذاشتم. آن لحظه به‌نظرم رسید کشمیری در حال تست کردن ساختمان است که حساسیت‌ها چگونه است.
آقای سرورالدین تعریف می ‌کرد آن روز کشمیری برای جلسه حالت عادی نداشت و دایم بلند می‌شد و چایی می‌آورد و در حال تردد بود. ظاهرا کیف را بین آقایان باهنر و رجایی می‌گذارد بعد در یکی از این رفت و آمدها سوار هیلمنی که داشت، می‌شود و می‌رود و شب که بچه‌ها به خانه او می‌روند تا اطلاع دهند شهید شده همسایه‌ها می‌گویند کشمیری ساعت ۴ به اینجا آمد و خانواده‌اش را سوار کرد و رفت و آنجا متوجه می‌شوند انفجار کار این ملعون بوده است.

روز انفجار چگونه گذشت؟
صبح روز انفجار یکی از همکاران آمد و حال خوبی نداشت گویا دعوایش شده بود و گفت امروز نمی‌توانم بمانم، چایی برایش ریختم و مشغول صحبت شدیم که گفت مسعود را در آسانسور دیدم، خیلی آشفته بود فکر کنم می‌خواهند اخراجش کنند. یک چنین مکالمه‌ای قبل از انفجار بین من و جلیل رضایی اتفاق افتاد و ایشان نیز به منزل رفت.

ظهر برای ناهار دیر رفتم وقتی به اتاقم برگشتم سه و ده دقیقه بود و تا نشستم صدای انفجار بلند شد و از پنجره نگاه کردم که میز و صندلی و پرده از پنجره به محوطه ریاست‌جمهوری پرت شد. متوجه شدم که در اتاق جلسات انفجار رخ داده و معطل نکردم و از اتاق بیرون زدم. جلوتر من نیز آقای بهزاد نبوی از اتاقش بیرون آمد که ما در راه پله به هم رسیدیم.

نخست‌وزیری یک ساختمان شیک و با استعداد آتش‌ سوزی ۱۰۰ درصد بود چون دیوارها چوب و سقف آکوستیک و کف نیز موکت بود و کافی بود یک کبریت آن داخل بیندازید. ما طبقه چهارم بودیم و تا به لابی آن طبقه رسیدیم دود غلیظی آنجا را فرا گرفته بود و تعدادی از بچه‌ها نیز جمع شده بودند آقای نبوی روی پایش می‌زد و فریاد می‌زد رجایی تو است، رجایی تو است! من نایستادم و مستقیم به سمت اتاق جلسات رفتم. فاصله لابی تا اتاق جلسه نزدیک ۱۵ متر بود که چند اتاق نیز کنار آنها بود و با گذر از چند در به اتاق اصلی می‌ رسیدیم. در بدو ورود آقای تهرانی را دیدم که صورتش خونی شده بود، به او گفتم خسرو مستقیم برو می‌خوری به لابی کمی بیشتر جلو رفتم که کلاهدوز را دیدم، او را به سمت لابی هدایت کردم. به در اتاق جلسات که رسیدم، خیلی دود وجود داشت و چهارچوب در آتش گرفته بود و نمی‌شد تشخیص داد چه کسی در اتاق است. برای یک لحظه سایه‌ای دیدم که در حال دویدن است؛ سرهنگ دستجردی بود که خودش را از پنجره به بیرون پرت کرد؛ همین که آمدم به سمت او بروم مچ پایم را یک نفر گرفت و دیدم یکی از برادران ارتشی بود (سرهنگ شرافت) که بازویش آتش گرفته بود که خاموشش کردم و گفتم همین مسیر را مستقیم برو، گفت پایم شکسته است. او را بلند کردم و به لابی آوردم و برگشتم. برای بار سوم به سرعت به سمت اتاق رفتم که با صورت به سوی دیوار پرت شدم و دود آنقدر غلیظ بود که چیزی مشخص نبود و ضربه هم به صورتم خورده بود و خون می‌آمد در آن وضعیت دنبال جایی می‌گشتم که خودم را نجات دهم و از روی مبل‌ها فهمیدم اینجا سالن جلسات مطبوعات است. شدت بمب اینقدر زیاد بود که تمام درها کنده شده بود و نمی‌توانستم تشخیص دهم پنجره کدام طرف است. آتش نیز پشت سر هم زیاد می‌شد؛ آن لحظه گفتم پنجره یا سمت راست است یا چپ و به چپ رفتم که هوا کمی باز شد و به پنجره رسیدم، دیدم بچه‌ها در پایین ساختمان ایستاده‌اند و از آنجا به پایین پریدم و بیهوش شدم و بعد از ظهر آن روز در بیمارستان به هوش آمدم. آقای نبوی همیشه به من لطف دارد و می‌گوید تو آنجا علاقه‌ات را به انقلاب نشان دادی و به داخل آتش رفتی. خدا ان‌شاءالله کشمیری و امثال او را لعنت کند.

حفاظت ساختمان چرا کیف کشمیری را نگشته بود؟
کشمیری جلب بود و ترفندهای خودش را داشت. آن زمان حفاظت اینقدر سخت می‌گرفت که آقای معادی‌ خواه برای جلسه‌ ای پیش آقای نبوی آمده بود و بچه‌های حفاظت اینقدر او را گشته بودند که صدایش بلند شده بود. یک بار هم هیات دولت به جماران می‌روند که یکی از دوستان نقل می‌کرد، مسوول حفاظت می‌گوید باید کیف‌ها را بگردم و دعوا می‌شود و کار به مرحوم حاج‌احمد می‌رسد که ایشان می‌گوید هرچه حفاظت بگوید، عمل شود که پس از آن کشمیری قهر می‌کند.

۸ شهریور ۱۳۶۰ برای چه، چگونه شروع و پایان یافت؟
نخست‌وزیری ۵ طبقه و طبقه اول آن برای سالن جلسات بود. ما روز هشت شهریور را عادی شروع کردیم. اول صبح با آقای نبوی در صداوسیما جلسه بودیم و حدود ساعت یک برگشتیم. قبل انفجار از پنجره باغ ریاست‌جمهوری را تماشا می‌کردم و دیدم یک دفعه شیشه‌ها شکست و بادی آمد و پرده‌های اتاق با صدای مهیبی بیرون ریخت. من با آقای دانیالی منشی آقای رجایی تماس گرفتم و گفتم ایشان کجا هستند؟ گفت به جلسه نخست ‌وزیری آمده‌اند. بعد از آن به طبقه پایین رفتم که آقای نبوی نیز آنجا بود. کف سالنی که به سالن جلسات منتهی می‌شد، موکت‌های پرزدار داشت و دیوارها با روکش‌ها، پارچه‌ها و فوم‌های ضد صدا پوشانده شده و آتش را بیشتر کرده بود. آن لحظه دیدم یک نفر از پنجره به بیرون پرید که سرهنگ دستجردی بود. کپسول نیز آب نداشت و آتش‌نشانی سریع نیامد و هیچ‌کس هم کاری بلد نبود. آقای دربهانی‌ها به داخل سالن رفت و تهرانی و کلاهدوز با کمک ایشان بیرون آمدند و گفتند آقای رجایی و باهنر را بیاور که دوباره رفت و در میان آتش گیر کرد.

دفتریان مدیرکل امور مالی نیز به پایین آمده بود. او آدم بسیار دقیق و منظمی بود و برای برداشتن پرونده‌ها پایین رفته بود که در آسانسور گیر کرد. من به پایین رفتم و دیدم دفتریان تا میانه طبقه همکف آمده و ما توانستیم پای او را بیرون بکشیم اما بلد نبودیم آسانسور را آزاد کنیم خلاصه وضع خیلی بدی بود. آنجا هر کسی وارد می‌شد اسلحه‌اش را باید تحویل حفاظت می‌داد. شهید کلاهدوز که بیرون آمد، موج انفجار او را گرفته بود اسلحه‌اش را برداشت و شروع کرد به تیر هوایی زدن و می‌گفت چه کسی ساختمان را منفجر کرد. پسر آقای رجایی هم آمد و دنبال پدرش می‌گشت.

خیلی از کارمندان به بیرون ساختمان رفتند و عمدتا بیرون بودند اما من و آقای نبوی و دربهانی‌ها و یک سری دیگر در ساختمان بودیم. کامران هم در آنجا نبود ولی به هر حال بعد از دو ساعت نیروهای حفاظت مستقر شدند و مقداری وضعیت را جمع کرد. ساختمان از شدت آتش فرو ریخت و آهن‌ها مچاله شد.
آیا پس از انفجار حکومت نظامی اعلام شد؟
موج مردم اینقدر زیاد بود که نیازی به حکومت نظامی نبود.
شما کشمیری را دیده بودید؟ پس از حادثه چه زمانی دوباره به نخست‌وزیری بازگشتید؟
من یک بار کشمیری را دیدم که داشت به کامران التماس می‌کرد که من در خطر ترور هستم، به من اسلحه بدهید که به‌نظرم کامران به او اسلحه داد. شاید فردای واقعه سر کار رفتیم. دود حاصل از انفجار آنقدر زیاد بود که شاید تداعی ذهن باشد اما چند سال پیش که به آنجا رفتم هنوز آن محیط بوی سوختگی را می‌داد. فضای بدی بعد از انفجار حاکم شد و همه به هم شک داشتند.

نکته آخر
به‌نظرم اگر گارد حفاظت رییس‌جمهور، پروتکل مناسبی داشت و با کیف و اسلحه افراد را راه نمی‌داد، این اتفاق نمی‌افتاد. ظاهرا پروتکل این‌گونه بوده که تا اتاق اصلی تامین امنیت با گارد بود که آقای شمس مسوول آن بود، ولی بعد از ورود به سالن گویا با حراست بوده است. به هر حال باید مراقب نفوذ باشیم؛ شاید اگر همین عبرت را از کلاهی و کشمیری گرفته بودیم نفوذهای الان اتفاق نمی‌افتاد. سابقه نیروها و ارتباطات‌شان باید دقیق دیده شود و اینها یک سری عبرت است که هنوز نگرفته‌ایم.

روز ۸ شهریور از صبح چگونه برای شما آغاز شد؟
روال عادی بود، وارد دفتر شدیم و ملاقات‌هایی انجام می‌شد البته دقیق در ذهنم نیست ملاقات قبل از انفجار چه کسانی بودند. طبق معمول مسوول امنیت نخست‌وزیری آقای خسروتهرانی به دفتر آقای باهنر رفتند و چند دقیقه‌ای جلسه داشتند و بعد هم به سالن جلسات رفتند که مربوط به امنیت کشور بود.

آن روز اتفاق مشکوکی در مجموعه نیفتاد؟
هیچ‌چیز مشکوکی نبود. آن روز کشمیری را ندیدیم و نمی‌دانستیم چه کسانی در جلسه هستند اما دعوت‌ها را دبیرشورا انجام می‌داد که ریاست آن نیز با رییس‌جمهوری بود و بیشتر از سمت دفتر او هماهنگ می‌شد.

لحظه انفجار چگونه گذشت؟
بعد از انفجار اولین نفر آقای بهزاد نبوی را خاطرم هست که به سالن آمد البته بعد خیلی‌ها آمدند و آن اطراف پر از جمعیت بود. اینکه دقیقا چه کسانی بودند، خاطرم نیست. در آن حال و هوا همه ما درگیر آتش‌سوزی بودیم.

سالنی که منفجر شد، یک پنجره به سمت پاستور و یک پنجره به سمت حیاط نخست‌ وزیری بود و دری که وارد می‌شدند، به سمت راهرویی بود که انتهای آن تعدادی اتاق‌های مختلف بود و برخی معاونان در آن اتاق‌ها بودند از جمله آخرین اتاق که آقای محمد هاشمی معاون سیاسی رییس‌جمهوری مستقر بود. من وقتی صدای انفجار را شنیدم، به سمت اتاق رفتم و داخل شدم و شنیدم کسی ناله می‌کند و در همان حالت دود و آتش لباس آن فرد را با یک نفر دیگر از کارمندان گرفتیم و او را به بیرون کشیدیم اما بعد از آن آتش اینقدر زیاد شده بود که دیگر موفق نشدیم وارد شویم.

چرا این واقعه به نوعی با دعواهای سیاسی گره خورد؟
با این اتفاق سیاسی برخورد شد؛ برخی دنبال این بودند که جناح مقابل‌ شان را محکوم کنند و آنچه بعدا مشخص شد، این بود که مجاهدین پس از هفت‌تیر با احتیاط بیشتری به زیرزمین رفتند و بعد انفجار نخست‌وزیری انجام شد. آن زمان برخورد با این مساله جناحی شد و برخی در این زمینه از جمله آقایان خسرو تهرانی و کامران بازجویی شدند؛ در حالی که داستان این نبود و مشخص شد انفجار کار مجاهدین است.

شروع روز معمولی بود و طبق معمول صبح سر کار رفتیم ما طبقه دوم بودیم و ساعت ۳ صدای انفجار آمد و بلافاصله حراست و مسوولان کارمندان را ناچار به تخلیه ساختمان کردند و ما نیز بیست دقیقه بعد از انفجار از ساختمان خارج شدیم و با تاثر به خانه بازگشتیم. به خاطر نگرانی از آسیب رسیدن به نیروها همه را از ساختمان بیرون کردند و بعد آتش‌نشانی آمد. آن روز من کشمیری را ندیدم اما روزهای قبل گاهی سمت دفتر ما می‌آمد. من فقط می‌دیدم به اتاق مسوول دفتر می‌آید و گزارش می‌دهد حتی همکارهای او را نیز ندیده بودیم. ما در بخش سیاسی در حوزه مسائل سیاست خارجی با نیروهای جدید فعالیت می‌کردیم.

ما تا دو یا سه روز مطلقا نمی‌توانستیم به آنجا برویم چون تمام ساختمان را آب گرفته بود و سیاهی و سوختگی به طبقات دیگر سرایت کرده بود و چند روزی طول کشید تا آنجا را تمیز کنند. ما ارتباطی با دبیرخانه شورای امنیت نداشتیم و در جلسات آن نیز حضور پیدا نمی‌کردیم و صرفا اشتراک مکانی داشتیم، کلا کارهای این دبیرخانه مربوط به دولت بود. فضای آن سال‌ها این‌گونه بود. مثلا خیابان پاستور تا مدت‌ها ماشین رو بود و به خیابان‌های دیگر متصل بود و بگیر و ببند کنترلی جدی وجود نداشت و پس از ترورها این‌گونه حساسیت‌ها شکل گرفت. البته حداقلی از حفاظت در خصوص سران قوا وجود داشت و این‌گونه نبود که هیچ محافظتی صورت نگیرد و من آقای رجایی را بدون محافظ ندیدم. وزرا را گاهی که برای جلسات می‌آمدند، می‌دیدیم که بدون محافظ هستند؛ هرچند در کل حفاظت قوی نبود و احساس نگرانی هم وجود نداشت اما این انفجارها باعث شد حفاظت‌ها بالا برود.

ورود شما به نخست‌وزیری با چه سمتی بود؟
من تقریبا از اوایل دولت شهید رجایی با توجه به ارتباط و آشنایی که با مهندس نبوی داشتم، وارد نخست‌وزیری شدم. مسوولیت من در بخش سیاسی بود، با عنوان مسوول دفتر احزاب و گروه‌های سیاسی و به عنوان یک مشاور سیاسی فعالیت می‌کردم.

روز انفجار چگونه گذشت؟
روزهای شنبه از ساعت ۲، جلسه شورای سیاسی نیروهای خط امام برگزار می‌شد که دبیر آن از سال ۵۹ من بودم و روزهای یکشنبه نیز جلسه شورای امنیت برگزار می‌شد که دبیر آن آقای کشمیری بود. در مجموعه نخست‌ وزیری بخش سیاسی زیرنظر آقای نبوی بود، اطلاعات زیرنظر خسرو تهرانی و مجموعه‌ای که با آقای تهرانی کار می‌کردند، عمدتا بچه‌های کمیته، رکن ۲ و سپاه بودند که همه همدیگر را می‌شناختیم؛ چون من هم از اسفند ۵۷ یکی از پایه‌گذاران سپاه بودم و زمانی هم که به نخست‌ وزیری آمدم با کارت پرسنلی سپاه وارد شدم و مسوول آموزش عقیدتی- سیاسی مرکز آموزش فرماندهی پادگان امام علی بودم و آنها را می‌شناختم. بچه‌های رکن ۲ که به نخست‌وزیری آمدند از جمله کشمیری با معرفی و ساپورت علی تهرانی به مجموعه وارد شدند که ستاد استان‌های بحرانی را اداره می‌کردند. بخش حراست را آقای کامران بر عهده داشت و عموما بیشتر بچه‌ها با مجوز کامران بدون تفتیش وارد مجموعه می‌شدند و اکثرا نیز مسلح بودند از جمله کشمیری که هیچ‌وقت بازرسی بدنی نشد.

روز یکشنبه زمان انفجار قبل از واقعه در همان طبقه اول که از آسانسور پیاده می‌شدیم رو به روی پله‌ها یک حال بود که دو سالن بود که یکی از آن جلسات هیات دولت و جلسات نیروهای خط امام و شورای امنیت برگزار می‌شد. دست راست این سالن من جلسه‌ای داشتم که آقای رجایی باید بعد از جلسه شورای امنیت به آنجا می‌آمد.

من جلسه را شروع کردم. آقایان نقره‌کار، سنجری و نوروزی از کمیته فرهنگی و دانشجویی آنجا بودند. من با تلفن داخلی با آقای رجایی صحبت کردم که گفت شما جلسه را اداره کنید، من به جلسه شورای امنیت می‌روم تا آقای باهنر را معرفی کنم و یک ربع دیگر به آنجا می‌آیم. من هم جلسه را که شروع کردم کمی بعد صدای انفجار شدیدی رسید که سقف اتاق ما پایین آمد و سریع خودمان را جمع و جور کردیم و از اتاق خارج شدیم. وقتی وارد هال شدم دیدم انفجار در اتاق جلسه شورای امنیت است. همه آشفته بودند و دیدم خسرو تهرانی آمد و گفت انفجار رخ داده است.

تنهاکسی که بعد از انفجار توانست وارد آن اتاق شود، آقای دربهانی‌ها بود که اول داخل شد و تیمسار شرافت را بیرون آورد و زمانی که فهمید هنوز کسانی در داخل هستند، به داخل سالن برگشت و دیگر نتوانست بازگردد که از پنجره بیرون پرید. ما تعدادی از زخمی‌ها را به بیمارستان روبه‌روی نخست‌ وزیری بردیم من زمانی که خسرو را به بیمارستان آوردم، داد می‌زد که برگردید رجایی و باهنر در جلسه هستند. حدود ساعت ۴ بچه‌های نخست‌وزیری ازجمله بچه‌هایی که در بخش اطلاعات بودند، به مجلس رفتیم و به آقای هاشمی گزارشی دادیم و از همانجا مشخص شد که کشمیری نیست؛ چراکه بعد از انفجار همه افراد حضور داشتند. من آن روز از ابتدا تا انتهای واقعه حضور داشتم و بعداز ظهر هم بچه‌ها گفتند ماشین کشمیری سر جایش نیست، بعد آقای تهرانی نقل کردند که در خانه او نیز رفتند که خانواده‌اش نبوده‌اند و به نوعی روز دوشنبه صبح دوستان اتفاق‌نظر داشتند که کشمیری نیست، منتهی هم‌زمان برای اینکه بتوانند رد ایشان را بزنند، صحبتی از کشمیری به صورت رسمی از نخست‌وزیری انجام نشد، آقایان جلیل رضایی، حسینی و تهرانی فکر می‌کردند کشمیری در جریان انفجار از بین رفته است. من به اتفاق آقایان بجنورد، محمد پیروی و اصغر صباغیان به بهشت زهرا رفتیم. از فردای آن روز یعنی سه‌شنبه در نخست‌وزیری جلسه‌ای بود که این اتفاق را بررسی کردند و آن موقع آقای سازگارا گزارشش را داد که قرار شده پرونده را دادستان کل (ربانی املشی) پیگیری کند. متاسفانه این پرونده به جای اینکه مسیر طبیعی و عادی خودش را طی کند به نوعی از رسانه‌های بیگانه و از منابع داخلی مطالبی مطرح شد که از مسیر طبیعی خودش خارج شد و رنگ و بوی سیاسی و جناحی گرفت که بچه‌های مجاهدین انقلاب نقش داشته‌اند و… از روز پنجشنبه برخی از نیروهای نخست‌وزیری ازجمله بنده را بازداشت کردند و چند ماهی ماندیم و پرونده باقی ماند تا سال ۶۴ که خوشبختانه در زمان حیات امام راحل بود و ایشان ورود کردند و پرونده به نوعی که مصلحت نظام و نیروهای انقلاب بود نظرشان را دادند.

نکته قابل توجه این است که همه در جریان آقای کشمیری خودشان را کنار کشیدند در صورتی که کشمیری از قبل در مجموعه‌های اطلاعاتی چه در رکن ۲ و چه سپاه حضور فعال داشت و هیچ‌ کس هم راجع به این آدم خبیث شناختی نداشت؛ به‌خصوص تنها جایی که او حضور نداشت، بخش سیاسی بود؛ منتها بعد به‌ طور جدی این شرایط به گونه ‌ای چرخش پیدا کرد که کشمیری را به جریانات سیاسی چسباندند.

جریان جسدسازی برای کشمیری چه بود؟
برداشت من این است که آقای علی تهرانی و دیگرانی که با او آشنا بودند از روی ناآگاهی این کار را کردند اما آن بخش آگاه خسرو تهرانی تصور کردند که اگر کشمیری هنوز از کشور خارج نشده باشد، می‌توانیم با این ترفند او را پیدا کنیم و تا روز سه‌شنبه سکوت کردند؛ یعنی مجموعه این یک هفته یعنی از روز ۷ شهریور تا بعد از جلسه بررسی هیچ‌کس اطلاعی از کشمیری نداشت و تنها کسی که مجوز تردد کامل به کشمیری داده بود تا با سلاح رفت و آمد کند و تجسس نشود، حسن کامران بود. چون کشمیری را به هیچ‌وجه نمی‌گشتند و در مجموعه نخست‌وزیری مسلح می‌گشت و ایشان هم به عنوان یک نیرو که از همه‌جا تایید شده بود از سپاه به مجموعه آقای خسرو تهرانی آمده بود. از روز سه‌شنبه که این جلسه برگزار شد دادستانی و سپاه و نخست‌وزیری هیچ‌کس مسوولیت پیگیری این پرونده را نپذیرفتند و درخواست شد آقای ربانی املشی پرونده را به دست بگیرد که ایشان کسی را مسوول پرونده گذاشت که از قضات قبل از انقلاب بود و به نوعی با زواره‌ای ارتباط داشت و مقداری انحراف در مجموعه پرونده از همان سال ۶۰ ایجاد شد و هنوز هم که هنوز است این پرونده ادامه دارد و یک سری نیروهای انقلاب مثل رجایی و باهنر را ترور فیزیکی کردند و دیگر نیروهای مومن به انقلاب مثل آقای تهرانی را ترور شخصیتی کردند.

آیا پیگیری برای دستگیری کشمیری انجام شد؟
تاجایی که من اطلاع داشتم، خیلی گسترده پیگیری شد؛ منتها در آن سال‌ها به هیچ‌ وجه مجموعه‌های اطلاعات و امنیت در مقابل این هجمه عظیمی که مجاهدین با همکاری مراکز امنیتی خارج از کشور در ایران اجرا می‌کردند، چنین آمادگی وجود نداشت. مجموعه آقای تهرانی که کار امنیتی می‌کرد کل تجربه‌اش متعلق به تجربه سیاسی قبل از انقلاب بود. چه آقای حجاریان، چه آقای تهرانی، محمد شریعتمداری، محمود یاسینی و… هیچ‌کدام در این زمینه‌ها تجربه نداشتند. در سپاه هم همین‌طور بود. منتها نکته‌ای که بسیار مهم بود، این بود که اغلب نیروهای حراست مثل کامران بر اساس اعتماد عمل می‌کردند و این شد که مجوز دادند کشمیری بدون تجسس در نخست‌وزیری حضور داشته باشد.

در روز انفجار و روزهای قبل آیا رفتار مشکوکی از کشمیری دیده بودید؟
قبل از انفجار حتی یک سر سوزن گزارش منفی از کشمیری نداده بودند. به‌خصوص کسانی که مستقیم با او کار می‌کردند. روز انفجار نخست‌وزیری موقع نماز ظهر که در زیرزمین برگزار شد، خودم دیدم کشمیری حضور داشت.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا