سیمای آزادی و بازخوانی پرونده جنایت رجوی

پرونده!

اخیراً سیمای آزادی (شبکه ماهواره ای مجاهدین) دست به بازپخش یک برنامه از سلسله برنامه های «پرونده» زده تا یکی از جنایت های بزرگ مریم رجوی را بپوشاند. چندی قبل در یک مقاله اشاره ای مختصر به قتل یکی از اعضای گارد حفاظت نزدیک مسعود رجوی به نام «مسعود دلیلی» داشتم که چگونه به جرم فرار از تشکیلات مجاهدین در بغداد ربوده شد و آنگاه توسط نهادهای امنیتی سازمان در زیر شکنجه به قتل رسید. در سال های گذشته نیز پیرامون این قتل مطالبی منتشر شده بود که رسوایی زیادی برای رجوی به بار آورد. خوانندگان محترم می توانند به مقاله «مسعود دلیلی، رویا دَرّودی و روزهای خونین 10 شهریور» مراجعه کنند و بطور کامل پیرامون قتل مسعود دلیلی به اشراف برسند.

مسعود دلیلی
این افشاگری ها که از سوی اعضای پیشین سازمان به گوش مردم می رسید، مریم رجوی را برآن داشت که به تولید برنامه برای لاپوشانی این جنایت شنیع دست بزند، اما بازپخش مداوم آن در شبکه ماهواره ای و تکرار توجیهات نخ نما شده پس از 8 سال، بیانگر اینست که او نتوانسته حتی اعضای خود را بخاطر چنین جنایتی قانع کند چه رسد به هواداران این فرقه که دسترسی به فضای آزاد دارند و مدام در معرض روشنگری هستند.

لاپوشانی یک جنایت

برنامه «پرونده» که مهمترین برنامه تلویزیونی مجاهدین در ارتباط با مسائل امنیتی است، اساساً در راستای مقابله با افشاگری جداشدگان و خانواده مجاهدین اسیر تولید می شود. یقیناً اگر روشنگری ها اثری نداشت و به تشکل مجاهدین بخصوص در زمینه «ریزش نیرو» ضربه سنگینی وارد نمی کرد، مجاهدین نیازی به تولید چنین برنامه هایی نداشتند. مجری برنامه پرونده فردی بنام همایون کُرزادی است که تا پیش از سقوط صدام در بخش نظامی سازمان به کار تعمیرات خودروهای زرهی اشتغال داشت و مدتی هم مسئولیت سرتیمی یکی از واحدهای عملیاتی را به وی سپرده بودند اما چند سال بعد بناگاه سر از برنامه تبلیغی «پرونده» و تحلیل و تفسیر پیرامون موضوعات امنیتی درآورد و علیه جداشدگان به فعالیت پرداخت، کاری که هیچ تخصصی پیرامون آن ندارد و صرفاً بازیگر سریال های نوشته شده از سوی کمیسیون امنیت فرقه است.

همایون یکی از اعضای مسئله دار و درخود مجاهدین بود و واضح است که بخاطر نگهداشتن وی در درون مناسبات، او را به این کار گمارده اند و اولین بار هم نیست که سازمان از چنین شگردی استفاده می کند. شورای رهبری مجاهدین، هرگاه افراد قدیمی را مسئله دار می دیدند، تلاش می کردند آنان را با یک مسئولیت پوشالی سرگرم و اینگونه وانمود کنند که گویی به آنها اعتماد دارند و برایشان اهمیت قائل هستند. خود من بارها با چنین برخوردهایی مواجه شده بودم. برای نمونه، با اینکه پس از سقوط صدام برخی از اعضای شورای رهبری نسبت به من مشکوک بودند، درخواست می کردند بلحاظ امنیتی مراقب برخی افراد تازه وارد باشم! در واقع تلاش داشتند تا در ذهن من اعتمادسازی کنند. اما به موازات آن، از فرماندهان دیگر هم مخفیانه می خواستند که مراقب من باشند و تصور می کردند که متوجه این امر نیستم. طبیعی است که امثال همایون را هم با این مسئولیت ها تحمیق کرده باشند تا دچار ریزش نشوند.

سیمای آزادی برنامه پرونده

در این برنامه «شهرام عالیوندی و علیرضا رضایی» تحت عنوان شاهدین کشتار اشرف به ذکر خاطره پرداختند اما با اندکی دقت می شد فهمید که هر دو عمدتاً از روی یک متن نوشته شده که روبروی آنها قرار دارد می خوانند که هیچ ربطی به دانسته ها و دیده های آنها ندارد. «شهرام» و برادرش فرزندان بهرام عالیوندی (نقاش) و ناهید همت آبادی (خواننده اپرا) می باشند. والدین آنها عضو شورای ملی مقاومت رجوی بودند اما پدرشان چند سال قبل از دنیا رفت. این دو بخاطر موقعیت والدین خود در شورا، هیچگاه مانند دیگران تحت فشارهای سخت روحی قرار نگرفتند و آنها نیز هر زمان از اروپا برای تفریح به عراق می آمدند تا در جلسه شورا شرکت کنند، هدایایی را با خود برایشان می آوردند. «علیرضا» نیز از زمره نیروهایی است که چندان قدمتی در سازمان ندارد و کمترین فشارهای تشکیلاتی را تجربه کرده است. می توان با این وضعیت درک کرد که چرا از این دو استفاده شده است. در هرحال چند نکته در این برنامه نمایشی به چشم می زند:

نکته اول نحوه اجرای مصاحبه است که در شات ها و محیط های جداگانه تهیه شده و از ابتدا تا انتها چیزهایی است که برایشان از قبل نوشته اند و روخوانی می کنند. با اینحال تلاش می کنند از روی نوشته ها طوری سخن بگویند که گویی سخنان خودشان است.
نکته دوم ادبیات علیرضاست که در طول مصاحبه چندین بار از خانواده ها با لقب «الدنگ» یاد می کند که دقیقاً همان کلیدواژه مهوش سپهری و مسعود رجوی در مناسبات مجاهدین است. اینکه اعضای فرقه حتی در برابر دوربین فیلمبرداری هم کمترین حرمتی برای خانواده ها قائل نیستند، نشان می دهد که مجاهدین به رهبری مریم رجوی تا چه حد در گنداب بی اخلاقی فرورفته اند. سازمانی که مسئول اول آن در ابتدای انقلاب سخنرانی های خود را با جمله «به نام خلق قهرمان ایران» آغاز می کرد، و خاضعانه در برابر خانواده مجاهدین می ایستاد و احترام می گذاشت و از کمترین آسیب که به آنان می رسید با حدیث «یا للمسلمینِ» پیامبر ابراز احساسات می کرد، امروز به چنان فضیحتی رسیده که همان خانواده های خلق قهرمان را با بدترین عناوین مورد عتاب قرار می دهد. گویا فراموش کرده که اعضای سازمانی که او رهبری اش را بدست دارد از همین خانواده ها زاده شده اند و اگر کسی شایسته لقب «الدنگ بودن» باشد، آنکس جز رهبری خیانتکار مجاهدین نیست.

(مَن أصبَحَ لا يَهتَمُّ بِاُمورِ المُسلمينَ فَلَيسَ مِنهُم، و مَن سَمِعَ رَجلاً يُنادِي: يا لَلمسلمينَ! فَلَم يُجِبهُ فلَيسَ بمُسلِمٍ .هر كه روز خود را آغاز كند و دغدغه امور -مشكلات- مسلمانان را نداشته باشد، از آنان نيست و هر كه فرياد كمك خواهىِ مردى را بشنود و به كمكش نشتابد، مسلمان نيست.)

حال باید از مریم قجر عضدانلو پرسید: مگر این خانواده ها که برای دیدار عزیزان خود خون گریه می کنند مسلمان نیستند؟ مگر آن پدر پیر چشم انتظار، مسلمان نیست؟ مگر آن مادر داغدار مسلمان نیست؟ آیا آن دختری که در طول عمر خود پدر را ندیده و اجازه ملاقات نمی دهی ، مسلمان نیست؟ شرم بر شما که از یاد برده اید روزی که مسعود رجوی در امجدیه ریاکارانه «اشهد» می خواند و فریاد می زد که «مگر ما مسلمان نیستیم؟ و مگر علامت مسلمانی همین اشهد گفتن نیست؟» تا مزوّرانه اعلام کند مسلمان است و از مسلمانان کمک می خواهد… آیا امروز خانواده های مجاهدین، باید جلوی تو «اشهد» بگویند؟

نکته سوم تناقضگویی آشکار این دو نفر در مورد قتل «مسعود دلیلی» است. علیرضا مدعی است که حین جستجو برای یافتن کشته شدگان، از مقر سیمرغ به میدان 49 می رود و متوجه یک جسد می شود که با صورت روی زمین افتاده و در کنار او هم مقداری پول ایرانی روی زمین ریخته!. و بعد هم با دیدن یک سمعک آلمانی متوجه می شود که او یک خیانتکار است که قبلاً در اشرف بوده، چرا که این سمعک آلمانی را امداد قرارگاه اشرف به او داده است!!

در ادامه می گوید که چون مزدوران یک مسیر تو در تو را بسرعت طی کردند و به مقر فرماندهی رسیدند، حتماً باید یک خائن با آنها بوده باشد چرا که حتی عکس هوایی هم امکان پیشبرد چنین خطی نمی دهد!!

این سناریوی غیرحرفه ای به اندازه ای کودکانه تولید شده که هیچ شکی در انجام جنایت توسط سازمان باقی نمی گذارد. گویا سران فرقه عمد دارند به شعور خود توهین می کنند. آیا واقعاً برای اعضای مجاهدین این سوآل پیش نمی آید که «مسعود دلیلی» چرا در عراق به جای دینار و دلار، پول ایرانی در جیب گذاشته بود؟ آیا نمی پرسند که این پول چطور در لحظه کشته شدن از جیب او بیرون پریده؟ و یا چطور با دیدن یک سمعک چندین سال استفاده شده متوجه شده اند که ساخت آلمان است و از بهداری اشرف به درون گوش او فرو رفته است؟ آیا اگر فرضاً سمعک او آلمانی بوده باشد فقط در قرارگاه اشرف یافت می شود؟

مسعود دلیلی
از آن طرف، سخنان شهرام چیز دیگری را نشان می دهد. وی می گوید: «روز 10 شهریور در صحنه قتل عام، من دوبار مسعود دلیلی مزدور و خودفروخته را همراه فرمانده مزدوران دیدم . در این دو صحنه چیزی که توجه مرا جلب کرد و بعد از دیدن جسد متوجه شدم او همان مسعود دلیلی خائن است اینکه او عیناً لباس فرم مزدوران را به تن داشت، همان جلیقه، همان شلوار نظامی، همان پوتین، اما موضوع قابل توجه برای من این بود که او سلاح نداشت. کنار دست فرمانده مزدوران بود و سلاح نداشت. وقتی فرمانده مزدوران با سلاح کمری به سر مهدی فتح الله نژاد شلیک کرد این مزدور خائن کنار دستش بود».

اینکه شهرام از آن فاصله دور چگونه کسی را شناخته که دوسال در اشرف نبوده و بعد هم بناگاه با لباس مبدل نظامی در کنار مهاجمان سر از اشرف در می آورد، مشخص نیست. آنهم در حالی که کل نفرات در شرایط جنگی قرار داشته اند و حتی یک عکس نتوانسته اند از نیروهای مهاجم در فاصله نزدیک بگیرند. وقتی سازمان مدعی است که پس از کشف جسد متوجه شده اند او چه کسی است، چطور ممکن است قبل از آن وی را در میان مهاجمان شناخته باشند و اطلاع نداده باشند؟ جز اینکه دقیقاً در جریان ربودن و قتل او باشند اما در تولید سناریو اشتباه کرده اند.

در آشیانه سیمرغ!

البته رسوایی این جنایت در حدی است که مسئولین سازمان چاره ای جز متوسل شدن به دروغ های کودکانه نداشته اند. با نگاهی به مقرهای 49 – 52 که مهمترین مقر فرماندهی مجاهدین (مقر سیمرغ) از نیمه دوم دهه 70 تا تخلیه کامل این پادگان می باشد، غیرحرفه ای بودن این سناریو آشکار می شود. طول و عرض این مقر کمتر از 600 متر و بخش مهمی از آن بیابانی و خالی از سازه می باشد. بازیگران برنامه پرونده ادعا داشتند که حتی با عکس هوایی هم نمی توان ده دقیقه ای از خاکریزها به محل فرماندهی رسید مگر اینکه یک خیانتکار آنها را به محل برده باشد!

همه اعضای مجاهدین بخوبی می دانند که این مقر بیش از دو سه خیابان فرعیِ باریک و چند پیاده راه ندارد و حتی ناآشناترین افراد هم می توانند در عرض چند دقیقه ساختمان ها را تشخیص دهند و به محل مورد نظر برسند چون اکثر سازه های موجود سوله ای یا پنلی هستند که مشخص است محل غذاخوری و تجمع است و نمی تواند مقر فرماندهی باشد و تنها یک ساختمان بزرگ بتونی در آنجا به چشم می خورد. پس اگر کسی قصد حمله داشته باشد، یقیناً نیازی به نقشه نظامی هم ندارد و کافی است روی یک کامیون برود یا حداکثر به گوگل مراجعه کند و محل را بخوبی شناسایی کند. این همه بازی برای لاپوشانی یک جنایت آشکار، و انداختن آن به گردن دولت عراق و شبه نظامیان آنجا، نشان از درماندگی رهبری است که با وجود داشتن هزاران پرونده ترور و شکنجه، می خواهد ادعاهای حقوق بشری هم بکند. طبعاً این کار شدنی نیست و به هذیان گویی مفرط دچار می شود.

مقر سیمرغ

واقعیت این است که مریم پس از فرار یک عنصر کلیدی حفاظت نزدیک مسعود رجوی، قافیه را باخته بود و دوسال برنامه ریزی کرد تا او را به هرقیمت از بغداد برباید و سر به نیست کند. آنها که از درون قرارگاه اشرف فرماندهی بسیاری از آشوب های داخل عراق را (با هماهنگی سایر گروه ها تروریستی) برعهده داشتند، با کمک مزدوران اجاره ای موفق به ربودن مسعود دلیلی شدند، اما پس از حمله به اشرف، از آنجا که فرصتی برای پاکسازی نداشتند و یقین داشتند که بزودی خبرنگاران و نیروهای امنیتی عراق تمام مقرها را چک می کنند، برای اینکه آدمربایی آنها لو نرود، بلافاصله مسعود را که مدتها زیر شکنجه قرار داشت، به قتل رسانیدند و او را در کنار میدان گلهای اشرف که در همان مقر 49 قرار دارد رها کردند تا با یک توجیه عجولانه آنرا به دولت عراق و نیروهای جیش المختار نسبت دهند.

این واقعیت تلخی است که مریم سالهاست درصدد پوشاندن آن است. بازیگران این نمایش سخیف مدعی هستند که مسعود دلیلی را در کنار فرماندهان جیش المختار دیده اند که لباس آنها را بر تن داشته و با آنها همکاری می کرده است، آیا این نیروها آنقدر تازه کار بودند که یک همراه خودشان را در آن قرارگاه بکشند و بسوزانند و رها کنند تا از دست او خلاص شوند؟ آیا در عراق نابسامان آن روز، راحت تر نبود که در صدها کیلومتر بیابان اطراف اشرف او را بکشند و چال کنند و آتو دست مجاهدین ندهند؟ آیا نیازی به کشتن کسی که براحتی دارد همکاری می کند وجود دارد؟ آیا مسعود دلیلی در عراق از پول ایرانی استفاده می کرده است؟ یعنی حتی یک دینار یا دلار در جیب او پیدا نشده است؟

از اینها که بگذریم، مریم رجوی با پرونده ای سیاه (از هزاران ترور، صدها مورد زندانی کردن اعضای معترض و شکنجه دادن آنها، وادار کردن دهها نفر به خودسوزی و خودکشی، وادار کردن زنان به همخوابگی با مسعود رجوی و یا مقطوع النسل کردن آنها) بیش از هر کسی می تواند در مظان اتهام بی تجربه ترین نهاد امنیتی قرار گیرد. کشتن یک عضو فراری کمترین و ساده ترین کاری است که او می تواند انجام داده باشد.

حامد صرافپور

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا