جناب آقای کریم خان
دادستان کیفری بین المللی
با سلام و عرض احترام
اینجانب ایرج صالحی یکی از اعضای سابق سازمان مجاهدین خلق و جزو شاکیان علیه سران این سازمان هستم که نزدیک به 20 سال در این فرقه گرفتار بودم. من می خواهم در این نامه بخشی از ظلم و ستمی که از سوی رهبران فرقه رجوی بر شخص خودم رفته به همراه قسمت هایی از ظلمی که بر دیگر اعضای گرفتار در این فرقه اعمال شده و من شاهد آن بوده ام را برای شما بازگو کنم. به امید آن که چهره رهبران ضد بشری سازمان مجاهدین خلق برای شما و دادگاه بین المللی آشکار شود تا امثال مسعود رجوی دیگر نتوانند نوجوانان و جوانان را فریب داده و زندگی شان را تباه کنند.
در فرقه رجوی اعضاء امکان دسترسی به هیچگونه وسایل ارتباطی همچون تلفن، پست، اینترنت، رادیو، تلویزیون، روزنامه و … ندارند. داشتن رادیوی جیبی ممنوع است و مجازات بهمراه دارد. تنها منبع ما برای دسترسی به اخبار، تلویزیون سازمان مجاهدین خلق بود که آن هم بصورت انتخاب شده برای کسانی که در ساعات مشخص برای خوردن ناهار یا شام در سالن عمومی جمع می شدند پخش می گردید.
در فرقه رجوی ما اجازه و امکان ارتباط با خانواده یا دوستان مان در بیرون از فرقه را نداشتیم. رجوی و همسرش مریم بارها این ممنوعیت را به ما اعلام کرده بودند. در سال 1380 (هجری شمسی) ما را در یک سالن بزرگ جمع کردند تا شاهد محاکمه یکی از اعضای فرقه رجوی به نام «حسین مشعوف» باشیم. شخص رجوی او را محاکمه می کرد و مریم رجوی هم او را در این کار همراهی می نمود. جرم آقای مشعوف این بود که متوجه شده بود در مقری که در آن نشست برگزار می شود یک خط تلفن وجود دارد. این در حالی بود که به ما می گفتند که اصلا دسترسی به تلفن نداریم. آقای مشعوف مخفیانه به اتاقی که تلفن در آن بود رفته و بدون اطلاع فرماندهان فرقه با برادرش در آلمان تماس گرفته و از او درخواست کمک کرده بود. اتهام آقای مشعوف صرفا تماس تلفنی با برادرش بود. مسعود رجوی او را چندین روز در حضور صدها نفر از اعضا محاکمه کرد و در نهایت نیز به این اتهام او را محکوم به دو سال حبس انفرادی و سپس هشت سال زندان در ابوغریب کرد.
در فرقه رجوی ازدواج و تشکیل خانواده و داشتن فرزند ممنوع است. حتی کلیه اعضایی که متاهل بودند نیز به دستور رجوی مجبور شدند همسران شان را طلاق بدهند که این اجبار مصداق بارز نسل کشی است. حتی به خانواده هایی که فرزند داشتند هم رحم نکردند. به دستور سازمان برای آن که فرزندان موجب ایجاد ارتباط عاطفی مجدد بین پدران و مادران خودشان نشوند، تمامی کودکان را به اجبار از عراق به کشورهای دیگر فرستادند و به خانواده ها در آن کشورها فروختند. داستان غم انگیز این کودکان و جنایتی که در حق آنان روا داشتند خود موضوعی جداگانه است.
رجوی ها بعدها برخی از این کودکان را در هنگام نوجوانی با ترفند و فریب دیدار با خانواده به عراق بازگرداندند. این کودکان در حالی که کمتر از 18 سال سن داشتند، به عنوان سرباز در عراق مورد سوء استفاده قرار گرفتند. برخی از این نوجوانان مانند «آلان محمدی» که نتوانستند فشارهای وحشتناک این فرقه را تحمل نمایند، در قرارگاه فرقه خودکشی کردند. از همین دست «یاسر اکبری نسب» اقدام به خودسوزی کرد.
اخیراً یکی از این کودکان به نام «امین گل مریمی» داستان خود را با هفته نامه «دیتسایت» در آلمان در میان گذاشته است. پیش از او نیز چند تن دیگر از این کودکان همچون «امیر یغمایی» این اقدامات ضد انسانی رجوی ها و سرگذشت تلخی که گرفتار آن شدند را بازگو کرده بودند که می توانید با مراجعه به سایت های مختلف در اینترنت، به گوشه های دیگری از اقدامات ضد بشری رجوی ها پی ببرید.
در فرقه رجوی همه اعضا هر روز مجبور به انجام بیگاری و کارهای طاقت فرسا بدون دریافت حقوق بودند. درد آورتر اینکه بیشتر کارهایی که می کردیم غیر ضروری و تنها برای پر کردن وقت مان بود. علاوه بر بیگاری های روزانه تقریبا هر شب باید نگهبانی می دادیم و به این ترتیب همیشه خسته و دچار کمبود خواب بودیم. این ممانعت از خواب کافی که در همه فرقه ها مرسوم است به حدی بود که بیشتر اعضای سازمان در سنین جوانی دچار نارسایی های قلبی و تنفسی و مغزی شده بودند.
شبها بعد از ساعت 23:30 کسی اجازه خروج از آسایشگاه را نداشت. برای هر آسایشگاه دو نفر نگهبان شب مشخص می کردند که تخت های افراد که روی آنها اسامی نفرات نوشته شده بود را مستمرا چک می کردند که خالی نباشد. اگر خالی بود آن اسم را با لیست اسامی نگهبانان آن ساعت مطابقت می دادند. به این ترتیب چک می کردند که کسی فرار نکرده باشد.
مریم رجوی بعد از آن که در سال 1376 از فرانسه به عراق بازگشت، در یک نشست عمومی به ما گفت “من به فرماندهان تان گفته ام آنقدر از شما کار بکشند که شب ها مثل جنازه بیافتید. شما نباید فکر بکنید چرا که افکار شما ضد انقلابی است.”
در فرقه رجوی همه باید در نشست های انتقادی که روزانه برگزاری می شد، مورد تفتیش عقاید قرار گرفته و از خودشان دهها انتقاد بنویسند و بگویند که بدون باور به مسعود و مریم رجوی هیچ هویتی ندارند. در این نشست ها بعد از آن که یک فرد سوژه می شد، بقیه افراد مجبور بودند با توهین و تحقیر و فریاد به سوژه پرخاش نمایند. رجوی ها می گفتند سوژه با این کار، زشتی انتقادات خودش را بهتر درک می کند!
در فرقه رجوی ما را مجبور می کردند که هفته ای یکبار افکار جنسی، حتی خواب های جنسی، را در نشست جمعی بیان کنیم. این در حالی بود که همه ما مجرد بوده و اجازه ارتباط با جنس مخالف را در قرارگاه های فرقه نداشته و هیچ ارتباطی با دنیای بیرون از فرقه نیز نداشتیم چرا که اجازه خارج شدن از مقرمان را نمی دادند. در نتیجه تمامی اعضاء مجبور بودند نمونه های غیر واقعی تولید کنند چرا که رجوی عدم شرکت در این نشست ها را «مرز سرخ» اعلام کرده بود و در صورت ننوشتن نمونه، به دستور رجوی با شیوه «مشت آهنین» با فرد خاطی برخورد می شد. به این ترتیب سران فرقه و بخصوص رجوی ها ما را به بدترین شکل ممکن تحقیر می کردند.
در فرقه رجوی جداسازی جنسی برقرار بود. مثلاً در سالن های غذاخوری قسمت مردان از قسمت زنان جدا بود و هیچ مردی حق نشستن در قسمت زنان و هیچ زنی حق نشستن در قسمت مردان را نداشت. زنان و مردان اجازه نداشتند حتی اگر در یک یگان و مقر بودند، با هم صحبت کنند. زنان و مردان می بایست در ماشین های جدا می نشستند. حتی استفاده از پمپ بنزین در قرارگاه اشرف به صورت جنسیتی جدا شده بود. برخی روزها برای مردها و برخی روزها برای زن ها بود و امکان استفاده همزمان وجود نداشت.
در فرقه رجوی خروج و جداشدن ممنوع بود. از سال 1373 رجوی رسماً به همه اعضاء ابلاغ کرد که دیگر اجازه جداشدن را به کسی نخواهد داد. این دستور او به فرمان «خروج ممنوع» معروف است. از آن زمان تا سال 1380 که صدام سرنگون شد، افراد معدودی موفق به فرار از این فرقه شدند چرا که با روش های مختلف ممنوعیت ایجاد کرده بودند. در نتیجه تعداد زیادی تحت فشارهای مناسبات فرقه اقدام به خودکشی کردند که شخصاً شاهد خودکشی «کامران بیاتی» بودم.
دور تا دور هر مقر را با خاکریز و سیم خاردار پوشانده بودند. دور تا دور قرارگاه اشرف را با حصار بسته بودند و بالای حصارها نه به سمت بیرون بلکه به سمت داخل، با سیم خاردارهای حلقوی بسته شده بودند تا کسی از داخل امکان فرار نداشته باشد. حتی به نگهبانان دستور داده شد که اگر کسی از داخل به ده متری حصار نزدیک شد آن فرد را دستگیر کنند و اگر ممانعت کرد شلیک نمایند. تنها بعد از سرنگونی صدام و حضور آمریکایی ها بود که بیش از هزار تن توانستند با رساندن خود به مقر «TIPF» تحت کنترل نیروهای آمریکایی از این فرقه جدا شوند.
در فرقه رجوی بیمار شدن یک مشکل بزرگ بود. در این فرقه به دستور رجوی کسی نمی توانست بگوید بیمار است و به عنوان یک دستور از طرف رجوی اعلام شده بود که «مجاهد بیمار» نداریم. اگر کسی بیمار می شد و بیماری اش قابل دیدن نبود (مثلاً درد معده یا سر درد)، بیماری او پذیرفته نمی شد و به او اجازه استراحت در آسایشگاه را نمی دادند و باید حتماً در کار روزانه شرکت میکرد.
یکبار درد بسیار زیادی در قسمت مثانه خود احساس کردم و به همین دلیل از مسئولم خواستم که در صبحگاه شرکت نکنم اما او به من اجازه نداد. در طول مراسم صبحگاه بخاطر درد شدید، خیلی عذاب کشیدم. بعد از صبحگاه هم هر چه گفتم بدلیل درد نمی توانم کار کنم قبول نکردند و مجبورم کردند که به سر کار تعیین شده بروم. مدتی بعد وقتی به دستشویی رفتم متوجه شدم که در ادرارم خون وجود دارد. بعد از این بود که تازه به من اجازه دادند که به بهداری مقرمان مراجعه کنم. بعد از گرفتن نمونه ادرار، مشخص شد که مثانه ام شدیدا عفونت کرده بود. تازه در این مرحله بود که اجازه استراحت دادند.
رجوی ها از ما سوء استفاده های زیادی کردند. یکی از این سوء استفاده ها فرستادن ما به ماموریت های مختلف در نوار مرزی ایران و عراق بود که البته با هماهنگی کامل با فرماندهان بالای ارتش صدام حسین صورت می گرفت. در یکی از ماموریت ها که من و تعدادی دیگر را برای شناسایی منطقه ی مرزی شهرستان خرمشهر فرستادند، به ما نگفتند که آن منطقه مین گذاری شده است. بعدها متوجه شدم که فرماندهان فرقه رجوی از این موضوع کاملاً مطلع بودند که در آن منطقه خطر مین وجود دارد اما با این حال به ما چیزی نگفتند. در واقع رجوی ها برای جان ما ارزشی قائل نبودند و طوری طراحی می کردند که تعدادی از ما در این ماموریت ها کشته شویم تا آنها بتوانند برای خودشان تبلیغ کنند و ادعا نمایند که دولت ایران ما را کشته است. به همین دلیل اطلاعات درستی از مناطقی که به ماموریت می رفتیم را به ما نمی دادند. در نتیجه پای من روی مین رفت و بخشی از پای چپم قطع شد. البته خیلی های دیگر بودند که در این ماموریت ها کشته شدند.
علیرغم مشکل قطع پایم، مرا مجبور به حضور در همه کارهای اجرایی می کردند و بعد از آن که دچار درد می شدم داروی مسکن مناسب به من نمی دادند. به همین دلیل یک سال بعد از این سانحه، پایم به شدت عفونت کرد که منجر به جراحی شد و نزدیک بود بخش بیشتری از پایم قطع شود. این مشکل که مسبب آن رجوی ها هستند، تا امروز در زندگی من وجود دارد و علاوه بر دردی که همیشه همراه من می باشد، محدودیت های زیادی در زندگی ام ایجاد کرده است.
اینها بخش های کوچکی از مناسبات ضد بشری حاکم در مناسبات فرقه رجوی و بلاهایی است که بر سر اعضای فرقه رفته و همچنان می رود و ادامه دارد.
با سپاس از توجه شما و به امید اینکه حقیقت در دادگاه برای همه مشخص شود.
ایرج صالحی از اعضای نجات یافته از فرقه رجوی