همانطور که در قسمت دوم گفته شد ، دوستان جدا شده قرار شد در مورد روند و چگونگی جذب شدن شان و همچنین برخورد سران سازمان ضد انسانی مجاهدین با آنها و سایر اعضا در درون مناسبات فرقه توضیحاتی ارائه دهند که آقایان رئوفیان و پیرنظری تجارب خود را بیان کردند. دراین قسمت با هم صحبت های آقایان قزل قارشی و ناصری مقدم را می خوانیم:
آقای علی قزل قارش در ادامه گفتگو در مورد چگونگی پیوستنش به سازمان ضد بشری مجاهدین چنین عنوان می نماید که من در سال 1379 برای کار کردن به کشور ترکیه رفتم و متاسفانه در آنجا گرفتار دلالان سازمان مجاهدین شدم و آنها من را همانند دیگر افرادی که جویای کار و در آمد عالی بودند با ترفندهای مختلف مانند کار در کشور آلمان و گذراندن سه ماه در عراق بعنوان قرنطینه و غیره به پادگان اشرف انتقال دادند و بعد از آن نیز هیچ گاه به اعتراضهای من توجهی نکردند و با وجود مخالفتم برای ماندن در آن اردوگاه کار اجباری به من میگفتند تو را تحویل دولت عراق میدهیم و آنها تو را به عنوان جاسوس چندین سال در زندان ابوغریب نگه خواهند داشت و همین عوامل باعث شد که من تا مدت ها در آنجا ماندگار بشوم و با وجود آنکه خانواده ام چندین بار برای ملاقاتم به پشت سیاج های اشرف امده بودند ولی سران فرقه رجوی هیچگاه این مطالب را به من و همچنین به هیچ کس نگفتند و ما را چنان مغزشویی میکردند که انگار خانواده ما را فراموش کرده است. ولی من امید خودم را از دست ندادم و در سال 1391 توانستم از دست سران خائن فرقه رجوی فرار کنم و دو نفر دیگر را نیز همراه خودم به بیرون از اردوگاه جهنمی رجوی بیاورم که آقای صادق خاوری از گیلان یکی از آنهاست .
وی در مورد چگونگی برخورد سران سازمان مجاهدین با افرادی همانند خودش که با فریب و ترفندهای مختلف گرفتار شده و سپس خواستار جدایی از آن شده بودند نیز می گوید که به یاد دارم بعد از آنکه چندین بار به قرارگاه های مختلف به خاطر درگیری که با سران سازمان داشتم تبعید شده بودم ، در فروردین سال 91 من را شبانه به قرارگاه اولیه ام برگرداندند و از من و تعدادی دیگر پذیرایی کردند و سپس برایمان نشست گذاشتند که عراقی ها میخواهند به ما حمله کنند و سرزمین ما که ناموس ما هست را از ما به زور بگیرند و الی آخر که نهایتا صبح ما را به خط اول درگیری فرستادند و خودشان در پشت خاکریزها موضع گرفتند که من تازه متوجه شدم که آنها قصد دارند ما را به دم توپ بدهند و سپس از کشته شدن ما سوءاستفاده نمایند که من به هر طریقی که بود توانستم خودم را نجات بدهم و به کنار و گوشه ای پناه ببرم و در امان باشم .
وی با ناراحتی از عمری که برای هوچی گری های سرکرده سازمان رجوی تلف نموده بود یاد میکرد و میگفت من اشتباه بزرگی که انجام داده ام همین بود که گول دلالان فرقه رجوی را خوردم و به تمامی دوستانی که مطالب را میخوانند توصیه میکنم که مراقب حیله های سران فرقه رجوی باشند و گول بازیهای کثیف آنها را نخورند .
در ادامه آقای ناصری مقدم نیز به طور مختصر در رابطه با چگونگی گرفتار شدنش که همانند علی قزل قارش برای کاریابی بوده را گفت و اینکه او بعد از آنکه در چندین مرحله نسبت به حضورش در سازمان به سران آن اعتراض نموده بود و سرانجام سران سازمان در آلبانی چهره کریه خودشان را رو کرده و مژگان پارسایی زمانی که در آلبانی به خاطر جدا شدنش اعتراض کرده بود به هادی ناصری مقدم به صراحت گفته بود که حیف اینجا اشرف نیست و گرنه خودم خفه ات میکردم تا بفهمی با چه کسانی سر و کله میزنی که البته این تقریبا جزئی از درون کثیف و جنایت پیشه آنهاست که نمونه های بسیاری از آنها در کشتن افراد را می دانیم .
هادی در مورد اینکه میخواستند او را به خاطر اعتراض به ماندن در فرقه در پادگان اشرف همراه با 100 نفری که بخاطر هیچ و پوچ و با هماهنگی سران مجاهدین قلع و قمع شدند تعریف میکند و میگوید یکی از دوستانم که اکنون در آلمان به سر می برد در چارتر آخر به من گفت که هادی من شنیدم که تو را میخواهند در اشرف بگذارند ولی نمیدانم چه بلایی میخواهند سرت بیاورند و هر جور شده خودت را به پرواز اخر برسان تا سر به نیستت نکردند. که من تمام تلاشم را کردم تا توانستم با پرواز آخر به آلبانی بروم و گرنه من هم قطعا یکی از 52 نفری بودم که کشته شدند بو خدا را شکر میکنم که توانستم خودم را نجات بدهم و بلافاصله بعد از رسیدن به آلبانی از فرقه جدا شوم .
بعد از صحبت های دوستان که حدود 4 ساعت طول کشید ، دوستان به اتفاق از دادگاه لاهه خواستار رسیدگی به شکایت جدا شده هایی که بر علیه سران سازمان مجاهدین اعلام شکایت کرده بودند شدند و همچنین خود این جدا شده ها نیز اعلام کردند که ما نیز از سران سازمان مجاهدین در دادگاههای بین المللی شکایت خواهیم کرد و تا رسیدن به حقمان که همانا محکوم شدن سران و سرکرده سازمان مجاهدین می باشد از پای نخواهیم نشست .