از اشرف عراق تا مانز آلبانی – قسمت اول

خاطرات علی پناه فرحناک

26 سال از عمرم را در کمپ های سازمان مجاهدین خلق گذراندم. طی این مدت بیشترین چیزی که دیدم تضییع حقوق افراد درون مناسبات بود. از فشارهای روحی و روانی گرفته تا شکنجه و قتل و وادار به خودکشی و عدم رسیدگی به اعضا. در این مناسبات جهنمی ارزانترین کالا جان افراد بود. افرادی که مدام نامشان و خاطره شان در ذهنم مرور می شود.

من علی پناه فرحناک در آذرماه سال 1366 حین خدمت نظام وظیفه در منطقه ابوغریب اسیر نیروهای متجاوز عراقی شدم که پس از یک سال اسارت به مقر سازمان مجاهدین منتقل شدم و به مدت 26 سال در قرارگاه مخوف اشرف و در کمپ موقت لیبرتی عراق و 2 سال در مقر مانز آلبانی تحت اسارت مطلق عینی و ذهنی سازمان تروریستی فرقه گرای رجوی بسر بردم .

سرانجام سال 1394 به ایران بازگشتم و توانستم پس از مدت کوتاهی ازدواج کنم. در اشرف شاهد اذیت و آزار بسیاری از اسیران توسط مسئولین فرقه بودم، افرادی همچون جلال گل محمدی، محمدرضا اسکندری اهل شهرستان دهلران، هوشنگ قربانی اهل کرمانشاه و محمود وحیدی اهل تهران در نشست های عملیات جاری و بعد از نشست به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.

جلال را سالها به زندان انداختند، مچ دست محمود قربانی را شکستند و محمدرضا اسکندری که با همسرش آنجا بودند موفق به فرار شدند. نشست عملیات جاری یعنی تحقیر و سرکوب و ترساندن نفرات! این نشست ها یکطرفه بود و هیچ جوابی نباید در برابر اتهامات و تهمت ها داده می شد. در طول 28 سال اسارت چه در کشور عراق و چه در کشور آلبانی هر زمان بیمار می شدم و نیاز به درمان و مراجعه به پزشک داشتم هیچگونه رسیدگی انجام نمی شد. فقط ممنوعیت بود و محرومیت.

علی پناه فرحناکی

ارتش عراق به دستور صدام همواره در تمام موارد سازمان را حمایت میکردند. من شاهد بسیاری از قتل ها و مرگ اعضای فرقه بودم که بدلیل فشار جسمی و روحی و عدم مداوای بیماری فوت شدند. شخصی به نام حمدا… رحمانی بدلیل ناراحتی قلبی و بدلیل فشارهای حاکم در تشکیلات و عدم رسیدگی پزشکی فوت شد یا بهتر است بگویم به قتل رسید. دیگران همچون یحیی زیارتی، محمدرضا علیزاده، مصطفی و حمیده که همگی بدلیل عدم مداوا و درمان فوت شدند. یحیی زیارتی در نشست عملیات جاری و فشارهای روحی عصبی سکته کرد و مرد، مصطفی اهل شمال بود و مبتلا به سرطان شده بود و خیلی عذاب میکشید ولی او را به بیمارستان منتقل نکرده و خودمان به او رسیدگی میکردیم و در نهایت بدلیل نبود امکانات پزشکی و عدم درمان فوت شد. خانم حمیده که مجبور بود در گروه کر و نوازندگان شرکت کند هم به علت رسیدگی نکردن به بیماری اش از دنیا رفت.

در آلبانی و مقر کنونی فرقه نیز همان سیستم نشست های عملیات جاری، غسل هفتگی ، عدم مداواهای پزشکی و درمان نیروها پابرجا بود و بنده شاهد مرگ بسیاری بودم. محمدرضا علیزاده اهل شیراز از جمله افرادی بود که در آلبانی ساعاتی پس از نشست عملیات جاری به خاطر فشارهای روحی وارده سکته کرد و درگذشت.

بعد از 6 ماه استقرار در کمپ لیبرتی در یکروز آفتابی با دیدن خودروهای یونامی (هیات مساعدت سازمان ملل متحد برای عراق) به بهانه ورزش کردن خودم را مخفیانه به آنها رساندم و درخواستم مبنی بر جدایی را اعلام نمودم و آنها اسم مرا یادداشت کردند. همان شب فرمانده مقر فرقه من را صدا کرد و پرسید تو چه زمانی رفتی پیش یونامی؟ من هم اظهار بی اطلاعی کردم و انکار کردم که دیداری داشتم. او گفت: اسمت برای مصاحبه فردا به ما اعلام شده و مراقب باش نکات بدی در مورد سازمان نگویی و با اطاعت اتاقش را ترک کردم.

صبح روز بعد برای مصاحبه نزد یونامی رفتم و درخواست جدایی ام را ثبت و هر آنچه ظلم و ستم بر ما روا شده بود از طلاق های اجباری، ممنوعیت ها و شکنجه های روحی – روانی برای آنها بازگو کردم.
بعدازظهر هنگام بازگشت به مقر مجدد فرمانده صدایم زد و من گزارش دادم که فقط از سازمان و مناسبات تعریف کردم و مثبت گفتم . پس از اخراج از عراق و انتقال تمام اعضا به کشور آلبانی، یونامی اسم من و کسانیکه تقاضای جدایی کرده بودند را به فرقه اعلام کرده بود . فرقه در هنگام استقرار در مقر مانز آلبانی با غضب ، من و تعدادی دیگر را در مکانی جداگانه کنترل میکرد.

در مقر آلبانی همانند قرارگاه اشرف بیگاری بدون حقوق و دستمزد، نشست های تشکیلاتی و فشارهای روحی روانی، عدم درمان و مداوای بیماران حاکم بود. در مقر مانز هم از تمام حقوق فردی ، شخصی و عمومی محروم بودیم و هیچ حق مالکیت برای افراد وجود نداشت. وضعیت حقوقی هویتی ما بدلیل نداشتن مدارک هویتی مجهول بود. فرقه با قدرت از دارا نبودن اسناد هویتی افراد اسیر هرگونه سوءاستفاده ای و تهدیدی انجام میداد! به خاطر همین افراد برای نجات مجبور به فرار می شدند. با فرار تعدادی از نیروها از مقر آلبانی، ما جداشده ها به یک ساختمان شیشه ای که فرقه اجاره کرده بود منتقل شدیم و در نزدیکی همان ساختمان نیز تعدادی از مسئولین فرقه در طبقه دوم ساختمانی مستقر شدند و با پوشش اینکه برای پرداخت ماهیانه چنین مکانی را نزدیک شما اجاره کرده ایم ما را کنترل میکردند. در یکی از روزها هنگام تردد در شهر یکی از دوستان به نام سعید منوچهری که از مقر مانز آلبانی فرار کرده بود را دیدم و گفت از شدت فشارها و نشست ها و حفظ جانم فرار کردم…

علی پناه فرحناک

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا