کودکان کار عراقی
در سال های اخیر بیشترین تلاش مریم رجوی بازی نمایش حقوق بشری بویژه برای کودکان بوده است. کمتر جایی است که وی در کنار بازی سیاسی، به نمایش کودکانه نپرداخته باشد. اما این روزها، در تلاش برای پاکسازی چهره خود از «کودک آزاری» و حمله به منتقدان و شاهدان، بکلی فراموش کرده چگونه کودکان را در عراق به کارهای سنگین جسمانی وادار می کرد و از آنان بیگاری می گرفت. خودم چندبار نسبت به برخورد مسئولین نسبت به کودکان کار معترض شدم اما پاسخی جز سرکوب دریافت نکردم. در قرارگاه حبیب، به بهانه های امنیتی، کودکان 7 تا 15 ساله ارزان قیمت عراقی را مورد سوء استفاده قرار می دادند. برای نمونه یک کودک 8 ساله در محل دژبانی قرارگاه بکار بیل زنی و آماده سازی سیمان مشغول بود. دیدن جثه نحیف و کوچک این کودک زیر بار سنگین کارهای ساختمانی بسیار اندوهبار بود. با اینکه مسئول دژبانی که «مقصود.ع» نام داشت دلش برای آن کودک می سوخت و تلاش می کرد کمترین فشار به وی وارد شود و در برخی کارها یاری اش می کرد، اما آنچه نمی توان کتمان کرد اینکه چنین کاری از عهده یک کودک خردسال که بخاطر فقر خانواده مجبور بود دستمزدی معادل 1 دلار (1500 دینار) برای 8 ساعت کار طاقت فرسا بگیرد، خارج بود. در نقاط دیگر بچه های 12 تا 17 ساله شرایط بسیار سخت تری داشتند و در زیر آفتاب سوزان تابستان، کیسه های شن پر می کردند و با آن دیوار می ساختند. تنها در یک مورد مشاهده کردم بچه ها از شدت خستگی و تشنگی روی زمین افتاده و طلب آب خنک می کنند. با ناراحتی به سراغ مسئولین رفتم از نوع برخورد با آن کودکان شکایت کردم اما جز بهانه چیزی نصیبم نشد. تنها کاری که از من برمی آمد گرفتن مجوز برای خرید یخ از بیرون قرارگاه بود که آنهم توسط کودکان انجام می گرفت. با دو روز مجادله توانستم هزینه خرید مقداری یخ برای کلمن آب شان را از مسئول نیرویی قرارگاه بگیرم تا کارگران برای خودشان یخ بخرند و بیاورند.
کودکان ترس داشتند اگر بسختی کار نکنند، دستمزدی به آنها تعلق نگیرد و اخراج شوند. برغم فشارهای تشکیلاتی، به آنها اجازه می دادم ساعت به ساعت استراحت کنند، چون قادر نبودم درد و رنج آنها را ببینم و پا روی اصولی بگذارم که از ابتدا بخاطر آن به مجاهدین پیوسته بودم. کمتر از 20 سال پس از پیوستنم به مجاهدین، نه تنها حقوق کارگر، که حتی حقوق انسانی یک کودک را هم زیر پا افتاده می دیدم. چند بار بدلیل دلسوزی برای «کودک کارها» بشدت توبیخ شدم. در یک مورد فرمانده حفاظت قرارگاه بخاطر دادن چای به کارگران چنان بر سر من داد زد که شگفت زده شدم. بعد هم مرا از کار با آنان کنار گذاشتند… در همان زمان، برای تبلیغ مهربانی مریم نسبت به کودکان، منبع آب مدرسه کنار قرارگاه حبیب را هفتگی پر آب می کردند و مقداری کلوچه هم تحت عنوان هدیه خواهر مریم برایشان می پختند، در حالی که مریم طی 12 سال حضور در عراق، حتی یکبار به دیدار کودکان نرفت، هرچند در فرانسه مدام به کودکان فرانسوی ابراز عشق می کرد.
رقص با کودکان فرانسوی، سکوت در برابر کودک کشی در یمن
با فرار مریم از عراق، بازی حقوق بشری وی ابعاد جدیدی به خود گرفت. وی هر از مدتی به دیدار کودکان می رفت تا مهر و عطوفت خود را به رخ اروپایی ها بکشد. چندش آورتر از همه، نمایش با بچه ها در برابر کسانی بود که هزاران کودک یمنی و عراقی را طی سالیان کشتار کردند و به جنایات خود فخر نمودند. جان بولتون آمریکایی و ترکی الفیصل عربستانی، این دو قاتل جنایتکار، تماشاگر رقص مریم با کودکان فرانسوی بودند و برای وی دست می زدند!
این تبلیغات پس از استقرار مجاهدین در آلبانی هم ادامه داشت. در آنجا نیز مریم با «کودک نوازی» دست به عوامفریبی می زد تا حمایت مردم کشور را به دست آورد. در ورای این حرکت های تبلیغی، همگان بخاطر دارند که مادلین آلبرایت پس از کشتار نیم میلیون کودک عراقی از گرسنگی گفت به هیچ وجه پشیمان نیست و مریم در برابر آن موضعی نگرفت. در سالیان اخیر نیز شاهد سکوت معنادار وی در برابر کشتار هزاران کودک یمنی توسط بن سلمان بودیم. راه دور نباید رفت، زمانی که کودکان مظلوم اهوازی زیر رگبار گلوله های جریان تروریستی وابسته به عربستان قرار گرفته بودند، مریم رجوی نه تنها آن اقدام جنایتکارانه را محکوم نکرد، که حتی از شهادت مدافعان وطن که به یاری آن کودکان شتافته بودند نیز شادمان بود.
مسلماً نمی توان فراموش کرد که زوج رجوی بخاطر رسیدن به قدرت با هر شیطان کودک کشی دمخور می شوند، اما این سوال ساده را پیش می آورد که چرا کشتار کودکان عراق، غزه، یمن و افغانستان کمترین ناراحتی برای آنها ایجاد نکرده است؟ دلیل آنرا باید در درون مناسبات فرقه ای سازمان مجاهدین جستجو کرد، در جایی که صدها کودک طی سالیان دراز بدستور آنان نفله شدند.
کودک کشی در خانه
حدود 35 سال پیش که رهبر مجاهدین در عراق استقرار یافت و صدها خانواده به همراه فرزندانشان به آنجا اعزام شدند، حوادثی پیش آمد که شنیدن آن برای هر انسان آزاده ای تاسفبار و شوکه کننده است. کودکان ابتدا در کرکوک و سپس در مدرسه قرارگاه اشرف تحصیل می کردند و مشکلی هم جز دوری یک هفته ای از خانواده نداشتند. بقول خانم زهره صمدی (مادرِ حنیف عزیزی، یکی از همان بچه ها که اخیراً دست به افشاگری زده) کودکان از امکانات رفاهی خوبی هم برخوردار بودند. من هم بعنوان کسی که مدرسه و مهدکودک مجاهدین را دیده ام گفته ایشان را تأیید می کنم، چون در آن دوران، بچه های مجاهدین نسبت به سایر کودکان در ایران و عراق از امکانات بیشتری برخوردار بودند (هرچند کودکان مهمتر از داشتن امکانات رفاهی، به مهر و محبت والدین و حضور مداوم در کنار آنان نیازمند هستند). اما تبدیل شدن سازمان به ارتش خصوصی صدام، این کودکان را به مرور دچار آسیب جدی کرد. یعنی در گام اول والدین خود را از دست دادند و در نهایت به فرمان مریم و با اجبار تشکیلات از والدین خود برای دورانی نامحدود جدا، و به کشورهای اروپایی منتقل شدند که آغازی بر ویرانی ذهن و روح شان بود.
آنچه بر سر آن کودکان معصوم آمد در این مختصر نمی گنجد اما امروز از آن بچه های خردسال سرشار امید، کمتر کسی باقی مانده که دارای سلامت روح و روان باشد. برخی همان ابتدا مورد سوء استفاده اقتصادی و جنسی قرار گرفتند و برخی دوباره به عراق بازگردانیده شدند، و در آنجا تحت فشارهای روحی شدید دست به خودکشی و خودسوزی زدند، برخی دیگر بدستور رجوی با پلیس عراق درگیر شدند و جان باختند. و بالاخره بسیاری هم پس از انتقال به آلبانی، از مجاهدین فاصله گرفتند و سرگردان خیابان های اروپا شدند. در ماه های گذشته شاهد افشاگری برخی از آنان مثل امین گل مریمی و حنیف عزیزی بوده ایم که از رنج و آزارهای خود سخن گفته اند. تعدادی از آن کودکان سابق نیز همچنان اسیر سیاست های مخرب مریم رجوی در کمپ تیرانا هستند که تلاش می کند با دادن مسئولیت های پوشالی سرگرم شان کند و از آنان سوء استفاده تبلیغی ببرد.
بله، وقتی که رجوی حتی به کودکان اعضای خود رحم نکرد و آنان را به فجیع ترین وجه نفله کرد، چه انتظاری هست تا نگران کودکان ایرانی و یا عراقی و یمنی باشد؟ وی حتی زنان فدایی خود را وادار کرد دل از جگرگوشه های برکنند و تا پایان عمر به یاد فرزندشان «عروسک» بغل کنند. و این در حالی است که خودش برای عوامفریبی بچه بغل می کند تا جلوه گر مهر مادری در برابر اروپایی ها باشد. کاری که اگر توسط هرکدام از زنان مجاهد انجام می گرفت، بلافاصله در نشست های سرکوب «علمیات جاری و غسل هفتگی» باید تقاص پس می داد و از اینکه احساس زندگی به او دست داده، توبیخ می شد!
شاید یکروز نسل های آینده بفهمند در سازمان مجاهدین بر کودکان چه گذشت و چه بچه هایی برای رسیدن مسعود و مریم به کرسی قدرت فنا شدند. با اینحال امروز وظیفه ما روشنگری و ارائه تجارب به نسلی است که از ماهیت این فرقه خطرناک اطلاع ندارد و مدام در معرض شعارهای فریبنده حقوق بشری تشکیلات رجوی است و ناخواسته جذب آنان می شود و آینده خود را به خطر می اندازد.
حامد صرافپور