سازمان مجاهدین ادعای آزادی و برابری دارد و مریم قجر در سخنرانی ها چنان از آزادی زنان سخن می گوید که اگر زنی از درون مناسبات آنها خبر نداشته باشد با خودش می گوید رهبران فرقه چقدر به فکر آزادی زنان هستند! در ظاهر سخن از آزادی زن می گویند اما در باطن ضد آزادی زنان و زن ستیز هستند.
می خواهم داستان یک زن در فرقه رجوی که او را با فریب از آمریکا به پادگان اشرف منتقل کردند، بیان کنم.
نام آن زن ایوان. خ است که نیازی نمی بینم نام او را کامل بنویسم.
یک روز در اتاق کار فرمانده ارکان نشست داشتیم. دیدم زنی وارد اتاق شد و سلام کرد و روی صندلی نشست. فرمانده ارکان به او گفت به ارکان خوش آمدی. چهره خسته ای داشت و مشخص بود از درون بهم ریخته است. در نشست فرمانده ارکان به او گفت در آشپزخانه تو را سازماندهی کردیم.
چند روزی گذشت و برای کارهای تاسیساتی به آشپزخانه مراجعه کردم. آن زن را دیدم، چهره اش خسته و پریشان بود. روز بعد رفتم اتاق آماده سازی غذا، درب اتاق را که باز کردم دیدم آن زن در اتاق سیگار می کشید. من تعجب کردم و به او سلام کردم و گفتم اگر متوجه شوند سیگار می کشی حالت را جا می آورند! در جواب گفت: آب از سر من گذشته هر کاری می خواهند با من انجام دهند. جهنم از اینجا بهتر است. تبلیغات این ها در خارج رئوفانه و در پادگانشان شیادانه است. در جواب به او گفتم معلوم است که دل پری داری. او در ادامه گفت: دردم را به چه کسی بگویم؟! گفتم مشکلی برای شما پیش آمده؟
او گفت من از آمریکا آمدم. در آمریکا در کنار پدر و مادرم زندگی خوبی داشتم. آزاد بودم. سازمان در آمریکا من را فریب داد و به عراق کشاند. پدر و مادرم به من گفتند نرو، ولی من به حرف پدر و مادرم گوش نکردم. چند روز پیش در مقر کار می کردم. هوا گرم بود و بنا به عادت روسری خود را بر داشتم. نیم ساعت طول نکشید که دو زن از مسئولین سازمان آمدند سراغم و با لحن خیلی بدی به من گفتند روسری ات را سرت کن و رفتند.
همان شب برای من نشست جمعی گذاشتند و مسئول نشست مهوش سپهری (نسرین) به من گفت: فکر کردی اینجا کجاست؟ فاحشه خانه های آمریکاست! من هم در جواب به او گفتم من یک زن آزاد هستم قبل از اینکه به اینجا بیایم گفته بودم من یک زن آزاد هستم. نسرین از روی صندلی بلند شد و به طرف من آمد و گفت تو غلط کردی با آنهایی که به تو گفتند اینجا آزادی است و هر غلطی دلت می خواهد می توانی بکنی و سیلی محکمی به گوشم زد و در ادامه گفت خوب گوش کن اگر یک بار دیگر گزارش به من بدهند که تو روسری ات را برداشتی زنده تو را می سوزانیم. خوب حواست را جمع کن!
ایوان چند ماهی در مقر ما بود و او را از مقر ما منتقل کردند و دیگر ایوان را ندیدم. یک روز در آشپزخانه کار می کردم به ذهنم زد که از مسئول آماده سازی سئوال کنم که از ایوان خبری نداری؟! رفتم و سئوالم را کردم مسئول آماده سازی گفت: مگر خبر نداری؟ گفتم خیر. در ادامه گفت: چند وقت پیش پدر و مادر ایوان از آمریکا آمده بودند دخترشان را ببینند وقتی ایوان را می بینند او را نمی شناسند خیلی شکسته شده بود ایوان از پدر و مادرش می خواهد که او را همراه خود به آمریکا ببرند. پدر و مادر ایوان به سران فرقه می گویند که می خواهیم دخترمان را همراه خودمان ببریم اما سران فرقه با این کار موافقت نمی کنند و خانواده ایوان به آنها می گویند ما آمریکا می رویم وکیل می گیریم و می گوییم دختر ما را ربوده اید. سران فرقه وقتی می بینند سمبه پر زور است کوتاه می آیند و ایوان را تحویل پدر ومادرش می دهند و او را به آمریکا می برند. در فرقه رجوی فشار روی زنان مضاعف بود.
فواد بصری