قسمت 12 این خاطرات به نحوه برگزاری یادبود فوت فاجعه بار یاسر در خانه های برادرانم در تهران اختصاص داشت. چند صباحی بعد مراسم یادبود دیگری در تبریز با حضور تعدادی از فامیلها از تهران، سراب و تبریز و با کمک انجمن نجات مرکز و تبریز برگزار شد و چون جنبه رسانه ای پیدا کرده و توام با ایراد سخنرانی گردیده بود، اعضای خانواده کوشش کردند که با جلوگیری از گریه و شیون، مانع شنیدن سخنان سخنرانان نگردند. دراین مراسم که در 16 آبان 1385 انجام شد، تعدادی از خانواده های همدرد آذربایجانی هم حضور داشتند.
چند نفری از مسئولان انجمن مرکز و استان آذربایجان شرقی سخنانی در مورد علت برگزاری این جلسه و اخبار مربوط به مرگ دلخراش یاسر ایراد کردند و آنگاه از من بعنوان نماینده خانواده یاسر دعوت شد که در پشت تریبون قرار گرفته و حرف بزنم که علیرغم سعی و تلاش زیاد بارها این سخنانم را اشک های چشمان و گریه هایم قطع کرد. این اولین موضعگیری من در رابطه با سازمان مجاهدین خلق بود و قبل از آن من هرگز چیزی برعلیه آنها ننوشته بودم و هنوز بر روی قولی که به کاظم ( حسین ابریشمچی) داده بودم ، وفادار مانده بودم.
این وفاداری بعد از مرگ این چنینی یاسر معنایی نداشت و من متن 10 صفحه ای بیانیه ام را که در اصل مانیفست من در مورد مجاهدین خلق بود، قرائت کردم:
“بنام خداوند بخشنده و مهربان
با تشکر فراوان از حضور سبز خانواده های داغداری که فرزندان دلبندشان در قرارگاه اشرف و در اسارت فرقه ی مهجور و مرتجع رجوی درعراق گرفتارند و با سپاس از اعضای انجمن نجات که با تلاش شبانه روزی خود، سبب نزدیکی و همدلی ما عزیز باختگان شده و این فرصت را فراهم نموده تا سروران حاضر درغم جانکاهی که بر خانواده ما مستولی شده، شریک گشته و مرهمی بر زخم عمیق و کاری ما باشند. باشد که این نشست ها و چاره اندیشی ها، چراغی فرا راه ما برای آزادی اسیران دربندی گردد که متاسفانه اخبار رسیده حکایت از رقم خوردن سرنوشت شوم و اسفبارتری برای آنها میکند.
این اخبار ناگوار بیانگر توطئه های وحشتناک و بغایت ضد انسانی است. خلاصه خبر عبارت از آن است که دار و دسته تشنه به قدرت رجوی ، فرزندان ما را بسوی مرگی تلخ به صورت انتحار و آنهم در شکل فجیع خودسوزی رهنمون میگردد تا این خودسوزی ها وسیله ای برای استمرار خودکامگی آنها و طنابی برای خارج شدنشان از اعماق جهنمی باشد که با نیت پلید خود برای خویشتن تدارک دیده اند.
دار و دسته ای که سازمان سابق مجاهدین را به عهد عتیق و دقیانوس برده و جگرگوشگان ما را محروم از دریافت اطلاعات جاری جهان کرده و تبدیل به بیخبران اصحاب کهف گونه نموده و این بخت برگشتگان تاریخ معاصر ایران را از نعمت بزرگ آگاهی محروم ساخته است.
در این میان خانواده ما که اکبری نسب نامیده میشویم از قربانیان اولیه ی این ترفندهای شیطانی باند مذکور و آنهم در شکل جنایتکارانه ترین آن بوده و بنابراین اینجانب بعنوان نماینده این خانواده داغدیده این حق را بخود میدهم که مراتب اعتراض شدید خود را به این جنایت و نقشه های منحوس متعاقب آن اعلام نموده و از تمامی مراجع ذیصلاح جهانی، رسانه های گروهی، بشریت با وجدان و ترقی خواه بخواهم که بدون توجه به ملاحظات سیاسی معمول، نهایت اعتراض خود را به تمهیدات پستی که مسئولین قرارگاه اشرف اندیشیده و در پی وادار کردن فرزندان ما به خودسوزی میباشند، اعلام دارند.
ما نیز در اینجا و از پشت این تریبون فریاد میزنیم:
1- دست همکاران رجوی از تشویق و ترغیب اعضای رده پائین سازمان سابق مجاهدین به خودسوزی کوتاه!
2- فرزندان ما باید درجریانات درست و بدون سانسور اخبار و اطلاعات باشند. آنها باید بتوانند بلاواسطه به تمامی رسانه های گروهی داخلی و خارجی دسترسی داشته و ارتباط منظم و کنترل نشده ای با اعضای خانواده ها برقرار کنند تا بتوانند رسوبات جمود فکری جبرا بوجود آمده را در خود نابود ساخته و بعنوان یک انسان به زندگی شرافتمندانه باز گردند.
اما اهداف ما از این گردهمایی چیست؟
در وهله اول گرد آمده ایم تا ضمن اعلام اعتراض خود به روند وحشتناکی که در قرارگاه اشرف میگذرد، بر پیوند خانواده های اسرای مظلوم این قرارگاه تاکید بیشتری نموده و بدنبال اتخاذ تدابیر و تصمیمات عملی تری برای برون رفت از این بحران ملی بوده و مانع تداوم جنایاتی باشیم که در این قرارگاه شوم اتفاق میافتد. خلاصه اینکه نگذاریم فاجعه یاسر اکبری نسب ناکام تکرار شود.
در مرحله ی دوم مقصد ما اعلام این خبر ناگوار است که یاسر اکبری نسب برادر زاده اینجانب رضا اکبری نسب در سحرگاه 17 شهریور 1385 با اقدام به خودسوزی دچار مرگی فجیع و سوزناک شده است.
در دیده بجای آب خواب است مرا زیرا که بدیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا بخوابش بینی ای بیخبران چه جای خواب است مرا
این سوخته درآتش قدرت طلبی و جهالت باند رجوی و این مقتول مظلوم ابتدا ساکن آلمان بوده و حدود 10 سال پیش و درسن 16 سالگی با وعده حضور سه ماهه در عراق و دیدار پدر و بازگشت مجدد به آلمان ، به قرارگاه اشرف کشیده شده و متاسفانه این سه ماه اقامت موعود، تبدیل یه 10 سال اقامت اجباری درعراق گشته و سرانجام آن، جسد جزغاله شده ایست که دور از چشم عزیزان و در دیار غربت در عراق زیر خاک مدفون گشته است. بیایید آرزو کنیم که این غم آخر ما باشد و با شیرینی آزادی دیگر عزیزان اسیر خود، تلخی و مرارت مرگ دردناک جوان ناکام ما را کمتر احساس کنیم.
یاسر جان! باقلب خاکستر شده ات از خدای خود تمنا کن که این آرزوی بزرگ ما برآورده شود! مرگ تو ما را آنطور داغدیده مان کرد، آنطور که برادر نه قادرم که بگویم ونه قادرم که بنویسم…
گویا که وصیت نامه ای ازاین مرحوم مظلوم باقی نمانده و اگرهم مانده از مضمونی برخوردار نبوده که بدرد تبلیغات گروه دغلکار رجوی بخورد. ما از سر ناچاری و برای ارزیابی ماهیت و صحت و سقم قضیه فرضیه سازیهای زیر را انجام داده ایم :
1- این عمل بصورت فوق سری و در نهایت نیرنگ بازی و با هدایت و خدعه فرماندهان ارشد قرارگاه انجام گرفته تا به تبع آن تهدیدی غیرمستقیم برای نیروهای ائتلاف و دولت عراق باشد که برعلیه این فرقه تصمیماتی مانند اخراج از آن کشور اتخاذ نشود.
در اینجا یک سئوال مطرح است که چگونه است که رهبران گروه درصدد شهید نمایی و انتشار وسیع خبر بر نیامدند؟
بنظر میرسد که از فشار احتمالی خانواده ها و توسل به این فرضیه که این عمل همسنگ اقدامات تروریستی تلقی میشود، واهمه داشته و تنها به تهدید غیر مستقیم حکام داخلی وخارجی عراق بسنده شده والبته حسن کار این بوده که مدرکی هم بدست نمیدهند.
2- ممکن است خودسوزی این قربانی ناشی از غلبه ی روحیه ی یاس و سرخوردگی باشد”.
ادامه دارد…
رضا اکبری نسب