با تبریک سال نو به همه هموطنان و بویژه خانواده های گرامی که برای رهایی عزیزان خود از تشکیلات مافیایی مجاهدین در تلاش هستند، و با امید به رهایی همه اسیران در سال نو، و پیوستن آنان به خانواده های چشم انتظار.
چهار روز پس از تحویل سال نو (که دیگر اثری از پیام نوروزی مقامات مختلف به چشم نمی خورد) شبکه ماهواره ای مجاهدین، با انتشار یک پیام صوتی، صدای لرزان مسعود رجوی را انتشار داد. البته طبق معمول هیچ تصویر جدیدی از او را به نمایش نگذاشتند و تنها به همان تصویر همیشگی از 40 سالگی اش بسنده کردند در حالی که امروز قریب 75 سال از عمرش می گذرد. با اینحال، در این پیام تأخیری هم اثری از شور و نشاط نوروزی یا مهر و گرمای بهاری یافت نمی شود و سراسر کینه توزی و نفرت افکنی است. وی به شکل آشفته و سردرگمی آسمان و ریسمان را به هم دوخته تا وضعیت پریشان روحی-مغزی خود را بیش از پیش آشکار سازد.
در مورد پیام نوروزی مسعود نیازی نیست تحلیل و تفسیری ارائه دهیم چون همانند یک کلاف سردرگم است که از جنگ تحمیلی گرفته تا کرونا را به هم اتصال می دهد و از این شاخه به آن شاخه می پرد تا انتخابات 1400 را بی اهمیت و ساختگی جلوه دهد و باز هم سخن از سرنگونی بزند و چندصد عضو سالخورده در پادگان اشرف را روحیه بدهد که چندان ناامید نباشند و همچنان صبر انقلابی پیشه کنند تا شاید روزی «تغاری بشکند، ماستی بریزد، جهان گردد به کام کاسه لیسان»!.
آنچه در این پیام قابل توجه است، هدیه نوروزی خنده آوری است که مسعود از درون تابوت به «شورشگران و نسل جوان» اهدا می کند. وی که پس از تزریق چند روزه آمپول توانسته چند صوت درهم برهم از خود بیرون بدهد، خواندن کتاب «ماهی سیاه کوچولو» اثر زنده یاد صمد بهرنگی و مقاله مرتبط به آن (نوشته منوچهر هزارخانی، عضو متوفای شورای ملی رجوی) را هدیه نوروزی خودش به آنان دانسته و گفته همانطور که از سال 1347 جزء آموزش های مجاهدین بوده، شما هم آنرا مطالعه کنید!
بگذریم که این سخن، نشانه هذیان گویی دم مرگ است و از ابتدای انقلاب تاکنون به یاد نمی آورم که در تشکیلات مجاهدین حتی یکبار پیرامون کتاب صمد بهرنگی یا مقاله هزارخانی حرفی به میان آمده باشد و یقیناً دهه 50 نیز مجاهدین آنچنان درگیر زندان و اعدام بنیانگذاران و آنگاه پروژه انشعاب در تشکیلات (مباحث اپورتونیستی) بوده اند که هرگز به چنین چیزی نیندیشیده اند. اما اینکه مسعود چه خواب پریشانی در عالم برزخ دیده که بناگاه از این قصه یاد کرده، خود جای تأمل دارد. و اینکه چرا دم عیدی او را با تزریق مواد از حالت خلسگی بیرون کشیده اند تا به جوانان ایرانی پیشنهاد خواندن قصه های صمد بدهد، خود مبحث قابل توجهی است و نشان می دهد بیش از 33 سال پروژه دردناک و خونین «انقلاب ایدئولوژیک مریم» که با داغ و درفش و شکنجه و قتل های زنجیره ای همراه شد و طی آن بسیاری به خودکشی و جنون رسیدند، به جایی نرسیده و با توجه به ریزش مداوم نیرو، امروز می خواهند با داستان های صمد بهرنگی، اعضا و عوامل سرگردان و مستأصل خود را روحیه بدهند تا اندکی بیشتر بجنبند و وا نروند.
در هر صورت، اصل پیام چیزی جز تراوش چرکین یک مغز وامانده در تابوت نیست. شنیدن صدای لرزان و در حال احتضار مسعود که در برخی نقاط بسختی نفس می کشد هم موضوع با اهمیتی نیست چون زنده و مرده او دیگر به حال کسی فرق نمی کند و مریم قجرعضدانلو سال هاست که ایل و تبار مسعود رجوی را از دور مناسبات و مسئولیت کلیدی خارج کرده و خاندان خونی خود را در پست های مختلف بکار گمارده است و چنانکه همگان مطلع هستند حتی پسرخوانده اش «محمد رجوی» را هم شخم زد تا در مقابل وی قد علم نکند… البته خواندن داستان های صمد بهرنگی نیز برای کودکان و نوجوانان بسیار مفید، محرک و رشد دهنده است و باز هم طرح این نکته از سوی وی چندان نفع و زیانی به کسی نمی رساند. اما آنچه باید به آن پرداخت دو نکته کلیدی است:
1- نخست اینکه چرا با چندین روز تأخیر این پیام پخش شده است؟ آیا به این علت است که اعضای فرقه از نشنیدن پیام نوروزی وی دچار نگرانی شده اند؟ آیا وارفتگی نیروها باعث شده که مریم برای جلوگیری از ریزش بیشتر چنین پیامی را انتشار دهد؟ آیا بخاطر بیماری شدید، وی قادر نبوده همان لحظات اول پیام بفرستد و مجبور شده اند چند روز صبر کنند تا با تزریق مواد او را از حالت خلسگی و خماری بیرون بکشند و چند جمله از گلوی وی خارج کنند؟
یقیناً مریم هیچگاه نخواهد توانست جایگاه مسعود در تشکیلات را پر کند. همانطور که فرح نیز هیچگاه نمی توانست جایگاه محمدرضا پهلوی را (علارغم اینکه جانشین وی بود) درغیاب وی پر کند و شاه نیز هیچگاه نتوانست بپذیرد که فرح جایگزینی شایسته برای سلطنت است و اینرا به صراحت اعتراف کرد… کسانی که انتخاب مریم در مهرماه 1368 بعنوان مسئول اول را به یاد داشته باشند، می دانند که در اولین نشست عمومی پس از این انتخاب، برخی افراد معترضانه و صریح به مسعود گفتند که فقط بخاطر او در اشرف حضور دارند و مریم را بعنوان مسئول اول سازمان نمی پذیرند. و در نهایت وقتی متوجه شدند مسعود در جایگاه بالاتری نشسته است، تسلیم آن شدند. امروز هم یقیناً مرگ مسعود رجوی بدون هزینه نخواهد بود و مریم براحتی نخواهد توانست تشکیلات را به این شکل که هست حفظ کند. به همین خاطر ترجیح می دهد همچنان با نعش مسعود در تابوت زندگی کند و هر از چندی به ضرب و زور سرم و آمپول او را وادار به صدور پیام کند تا شیرازه تشکیلات بصورت ناگهانی از هم نپاشد.
2- دومین نکته، به قصه مورد اشاره ی زنده یاد صمد بهرنگی برمی گردد. آیا مریم و مسعود رجوی همچنان تصور می کنند در تشکیلات مجاهدین تعدادی ماهی سیاهِ کوچولوی ماجراجو وجود دارند که بزودی راه را بسوی دریا خواهند گشود؟ آیا او آلزایمر گرفته و مطلع نیست که امروز نه با ماهی های کوچولو، بلکه با گروهی پیرماهی فسیل شده مواجه است که در حالتی نزار و درمانده منتظر مرگ خود نشسته اند؟!
واقعیت این است که مسعود و مریم باید امروز حساب جنایت های بیشمار خود علیه ده ها هزار ماهی سیاه کوچولو را پس بدهند که طی چهل سال گذشته زندگی آنان را برباد داده و همه را طعمه مرغ ماهیخوارِ «قدرت طلبی» خود نموده اند. مسعود نه آن ماهی «فهمیده و دانا» است و نه آن دریای لایتناهی که قرار بود ماهی سیاه کوچولو خود را به آنجا برساند و بخشی از «دریا» شود. او همان «مرغ سقا» و «ضحّاک زمانه» است که مغز هزاران جوان و نوجوان را خورده تا عمر جاودان یابد و با خون آنان زندگی سلطانی داشته باشد. همانطور که مریم قجرعضدانلو نیز کسی جز یکی از همان ماهی پیرهای فسیل مغز نیست که درصدد بودند ماهی کوچولوی آگاه را به دلیل درک و فهم بالایی که داشت بکشند و نابود کنند.
بله، ماهی سیاه کوچولوهای قصه ما، سالهاست خود را به اقیانوس رسانیده اند و از چنگال این دیوهای مردم فریب رهیده اند، و همچنان در تلاش هستند تا بازماندگانِ مردابِ گندیده مسعود و مریم رجوی را نیز در مسیر درست جویباران زلال حقیقت قرار دهند تا خود را برهانند و به این دریا برسانند. آنچه رجوی در درون تابوت باید فهم کند اینکه این راه هموار شده و دیگر قادر نیست جریان شتابان آب را از حرکت بازدارد. بی تردید، بهار همچنان شکوفه خواهد زد و پایان تشکل مافیایی او را در چشم انداز ترسیم خواهد نمود.
حامد صرافپور