چند قسمت قبلی این سلسله یادداشت ها، به برگزاری مراسم یادبود برادر زاده ام یاسر اکبری نسب که معترض جدی مناسبات ضدانسانی متداول در اشرف بود و به این گناه در کمپ اشرف کشته و سوزانده شد، اختصاص یافت.
این روزها و ماه های تلخ نیز مانند سایر ایام عمر گذشت و سکوتی ظاهری در زندگی ما برقرار گشت و براستی هم بطور موقت هم که شده باشد، کار و تحرکی از باب دادخواهی ازطرف خانواده ی ما مشاهده نمیشد. زانو بغل کرده و مثل انسان های درمانده ایام سختی را میگذراندیم و براستی هم نمیدانستیم که چه باید کرد.
در یکی از این روزها، دوستی تماس تلفنی با من برقرار کرده و گفت که فلانی در سایت های مجاهدین خلق مطلبی بر علیه تو منتشر کرده اند و بهتر است بخوانی. من نیز چنین کرده و این مقاله را که فحش نامه ای بیش بر علیه من نبود، چند بار خوانده و جوابیه مفصلی با عنوان (قاتلین مدعی) بر آن نوشتم. جگگمایلم که برای ادای بهتر مطلب، در هر قسمت این خاطرات، پاراگراف هایی از این مقاله را برای خوانندگان گرامی نقل کنم:
قاتلین مدعی
چهارشنبه 13 دی 1385
من سنون تک داغا، سالدیم نفسی سنده قایتار گویلره سال بوسسی
بایقوشون دا دار اولماسین قفسی بوردا برشنر داردا قالیب باغیریر
مورو وتسیز انسانلاری چاغریر – (استاد شهریار)
من دردم را با تو در میان گذاشتم این فریاد مرا تو ای کوه سرفراز
در آسمان ها طنین افکن ساز
روا مباد که آشیانه ی جغدی هم تنگ باشد در آن جا شیری در بند است و نعره زنان
از انسان های بی رحم استمداد می جوید.
با عرض معذرت از این که نتوانستم به خوبی از عهده ترجمه شعر زیبای استاد شهریار برآیم.
خلاصه جریان عبارت از این است که برادرزاده این جانب به نام یاسر اکبری نسب، نزدیک ده سال پیش دعوت شده که آلمان را به قصد دیدار پدر به مقصد قرارگاه مجاهدین به نام اشرف در عراق ترک کند و سرانجام کار به اقامت اجباری دائم در آن اردوگاه محکوم شده و حدوداً در تیرماه سال جاری مجبور به خودسوزی شده و جریان حادثه پس از انعکاس در سایت های خبری مجاهدین جدا شده از فرقه ی رجوی و پس از تأخیر تأمل برانگیز، مورد تأیید سران فرقه قرار گرفته است. ما اعضای خانواده داغ دیده هم با تأخیر زیاد از واقعه خبردار شده و نهایت این که مراسم یادبود آن عزیز رخت بربسته را در 6 آبان 85 در تبریز برگزار نموده و این جانب به عنوان عضو ارشد خانواده، سخنرانی مبسوطی در تحلیل علل احتمالی حادثه و اعلام انزجار از این خط و مشی و آموزش های رجوی ایراد نمودم.
قاتلین برادر زاده ناکام من مدت ها در مقابل این موضع گیری و اقدام خانواده ی اکبری نسب در ایران، سکوت اختیار کرده و بعد از مدت ها، فحش نامه ای را در حق من تهیه کرده و به نام برادرم سید مرتضی در سایت ” ایران افشاگر” با عنوان افلاس و درماندگی – که از محتوی آن معلوم گردیده که این افلاس بیش تر شامل حال فرقه است و نه دیگران – منتشر کرده اند.
به روایت مقاله – هدف مراسم مربوط جلوگیری از سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی با عاملیت من و انجمن نجات بوده است! عجب جلسه تاریخی و پرباری که من نادان از درک ارزش خارق العاده ی آن بی خبر بوده ام و احسن به رضا اکبری نسب و به این نقش تاریخی که به عهده گرفته است!!!!
با توجه به آشنایی به شیوه نگارش برادر عزیزم و نیز شخصیت دوست داشتنی او، به نظر می رسد که مطالب این مقاله در خوشبینانه ترین حال به او دیکته شده است. صحیح تر آن است که نامبرده اطلاعی از آن نداشته و یا لااقل از مضمون سخنرانی من خبری نداشته و تحریکش کردند که این مقاله را به نام او بنویسند. اگر این حرف ها واقعاً هم که مال برادرم باشد – که از صدر تا ذیل مشحون از اهانت به این جانب است – باز من خرده ای بر او نمی گیرم. در کف شیرنری خونخواره ای غیرتسلیم و رضا کو چاره ای؟
تنها تعجبم این است که به سخنان من کم ترین اشاره ای نشده و علت اصلی حضور خانواده در این مراسم مسکوت گذاشته می شود تا با طرح فرضیه ای غیرواقعی و دلخواه، به نتیجه گیری مطلوب دست اندرکاران باند منجر شده باشد. به عبارت روشن تر، آن ها صورت مسئله غلطی را طرح و در راستای منافع خود به استنتاج دلخواه از آن دست زده اند که موفقیتی در کار نداشت.
یادآوری می کنم که در طول این 22 سال جدایی جانکاه از این برادر نازنین، تنها یک بار صدای او را از طریق تلفن شنیده و دو فقره دستخط او را به واسطه ایمیل دریافت داشته ام. این برادر فلک زده ام که به قصد خیالی خدمت به مردم خود دچار این بلایا گشته، چنان در منگنه فرقه قرار داشته که زبان مادری خود – ترکی آذربایجانی – را فراموش کرده و قادر به تکلم روان با آن نبود. من از طرز بیان او به این نتیجه رسیدم که در مناسبات درونی فرقه ی رجوی، استعمال زبان مادری، حتی به طور شفاهی ممنوعیت دارد. فرقه ای که مدعی برقراری آزادی و برابری و تأمین حقوق تمام اقوام ساکن ایران است. این در حالی است که من در تبریز به آموزش بی دغدغه این زبان همت گماشته و آن را به طرز خوبی یادگرفته و قادر شده ام که تحقیقات مفیدی هم در این مورد انجام دهم. چیزی که در تشکیلات رجوی جرم شمرده می شود. باری، جلسه مذکور که این همه داد و فریاد فرقه را در آورده، فرصتی به ما می داد که درد خود را فریاد زده و صدای اعتراض خود را به طور رساتری به اطلاع افکار عمومی برسانیم.
در مقاله ی منسوب به برادرم، صحبت از حضور انجمن نجات و مأمورین وزارت اطلاعات در آن شده که جواب داده می شود که اولاً اعضای این انجمن از همکاران شما بوده و نه وزارت اطلاعات که عمدتا در پی فرمان تشکیلات برای انجام تخریبات و ترور وارد کشور شده و پس از گرفتاری و تحمل سال ها زندان بر آن شده اند که دست به افشاگری نسبت به اعمال فرقه زده و دوستان سابق خود در اشرف را یاری دهند تا از آن قتلگاه بگریزند. تعدادی دیگر از این افراد هم بر اثر جور و ستم فرقه از اردوگاه مذکور فرار کرده و به ایران آمده اند و ثانیاً اگر مأمورین وزارت اطلاعات هم در جلسه بوده اند و شما آن ها را مورد شناسایی قرار داده اید، باید به استحضار برسانم که این قاعده ای جهان شمول بوده و مأمورین اطلاعات هر کشوری در هر نوع جلسه ای حضور می یابند و اساسا وظیفه و شغل آن ها کسب خبر از هر واقعه ای مثبت و منفی است و این مسئله چیزی را ثابت نمی کند.
وجه دیگر مسئله حضور خانواده ستمدیده ما در جلسه ای است که در ارتباط با قتل فجیع عزیز خود در آن حضور داشته اند و چیزی غیرطبیعی در آن مشاهده نمی شود. اعتراض به این حضور مانند اعتراض به حضور در مراسمی است که مثلاً برای افتتاح بیمارستان و مدرسه ای برپا می شود و ایرادی بر آن مترتب نیست. این گونه ایرادات شبیه آن ست که مثلاً حکومتیان غذا می خورند و ما باید از خوردن ان اجتناب کنیم؟؟ این قدر خود را مورد مضحکه ی مردم قرار ندهید!
ادامه دارد
رضا اکبری نسب