در پانزدهم روز از ماه مبارک رمضان ۱۴۰۱ دیداری از سوی انجمن نجات استان آذربایجان غربی با آقای حمید گشسبی برادر نادر گشسبی گرفتار در اردوگاه فرقه رجوی در آلبانی در نزدیکی محل کار ایشان صورت گرفت تا بتوانیم صدای خانواده ها را که سالهاست از عزیزان خود دورند را به گوش سازمان های بین المللی و اعضای دربندی که اکنون در دست فرقه رجوی اسیر هستند برسانیم.
آقای حمید گشسبی شغل آزاد دارد و با ماشین خود در تاکسی تلفنی کار می کند ایشان نیز سعی می کند زندگی خود را با روزی حلال اداره کند.
با آقای گشسبی در پارک نزدیک خانه شان قرار گذاشتیم. در این دیدار ایشان از خاطرات گذشته صحبت کردند تا هم مروری بر آن لحظه های شیرین باشد و هم اگر روزی این صحبت ها به دست نادر رسید بفهمد که هنوز خانواده اش به یاد او هستند و تا آخرین لحظه تلاش خواهند کرد که از او خبری به دست بیاورند.
آقای گشسبی می گفتند برایم عجیب است که نادر در طی ۴۰ سال گذشته هیچ وقت با ما تماس نداشته و هیچ وقت خبری از او دریافت نکرده ایم و یکی از سولاتی که ذهن من را درگیر کرده این است مگر چه اتفاقی می افتاد که سازمان اجازه می داد اعضا با خانواده هایشن صحبت می کردند.
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
ایشان در ادامه اضافه کردند مگر مجاهدین ادعا نمی کنند که مسلمان هستند و از اصول اخلاقی دین اسلام اطاعت می کنند، خوب در کجای دین اسلام گفته شده که صحبت با خانواده حرام است؟
ما ۴۰ سال است که منتظر تماس برادرمان نادر هستیم پدر و مادرم طی این سالها بعد از چشم انتظاری های زیاد از این دنیا رفتند و نتوانستند برای بار آخر صدای نادر را بشنوند اما من مطمئن هستم که پدر و مادرم بعد از مرگ نیز به فکر فرزندانشان هستند و او را دعا می کنند.
تمام تلاش من و خانواده این است که بتوانیم با نادر صحبت کنیم.
نادر جان هر وقت که توانستی با ما تماس بگیر من برادر تو هستم من و تو هم خون و از یک پدر و مادر هستیم امیدوارم روزی این مطلب را ببینی و با من تماس بگیری تا صدایت را بشنوم.
آقای گشسبی از خاطرات خود با برادرش می گفتند که نادر از او بزرگتر بود و در خانواده آنها او فرد قدرتمند و با اعتماد به نفسی بود اکثرا کارهاش را خودش انجام می داد و دوست داشت روی پاهای خود بایستد.
در آن سالها من ۱۱ سال سن داشتم و نادر حدودا ۱۰ سال از من بزرگتر بود یادم هست که یک بار دست من را گرفت و به سینما رفتیم تا آن موقع من سینما نرفته بودم و تجربه ی اولم بود و آن روز خیلی خوش گذشت و هیچ وقت از یادم نمی رود.
یک بار هم خواهرم با میل بافندگی کار می کرد و بعد از تمام شدن کارش آن را روی زمین گذاشته بود. میل بافندگی طوری بود که سرش از توپ کاموا بیرون مانده بود من وقتی از آنجا رد می شدم میل به پایم فرو رفت و من گریه می کردم.
سر میل بافندگی قلاب مانند است و اگر آن را همان طور بیرون بکشید باعث پاره شدن گوشت و زخم بیشتر می شود اما نادر با هوشیاری که داشت اول سر میل را با سیم چین قطع کرد و بعدا آن را از پایم بیرون کشید و این باعث شد من بیشتر از این دچار زخم و درد نشوم.
آقای حمید گشسبی می گفتند بعد از اینکه نادر در سال ۱۳۶۳ از ایران رفت پدرم تلاش های زیادی کرد که از او خبری به دست بیاورد اما نتوانست تا اینکه چندسال پیش گفتند که نادر در اردوگاه مجاهدین است.
من معتقد هستم که او آگاهانه به دنبال این فرقه نرفته است و در اثر ارتباط با دوستانی بود که او را به این سمت سوق دادند.
حال بعد از این همه سال دیگر دنبال مقصر نیستیم و فقط تنها چیزی که می خواهیم همان ارتباط ساده تلفنی است که می تواند با ما برقرار کند و صدایش را بشنویم.
خانواده گشسبی و سایر خانواده هایی که اکنون فرزندانشان در فرقه رجوی اسیر هستند مدام به دنبال راهی هستند که بتوانند با عزیزانشان ارتباط برقرار کنند ولی سران فرقه رجوی این اجازه را به آنها نمی دهد سوال خانواده ها این است که اگر در دهه ی شصت آنها به قدرت می رسیدند آیا کل ایران را پادگان اشرف می کردند؟
آخرین بار آقای گشسبی در ارتباط اینترنتی خانواده های استان آذربایجان غربی با انجمن آسیلا از جدا شده های ساکن آلبانی سراغ نادر را گرفت و آنها تایید کردند که ایشان در سلامت هستند اما اگر خود خانواده می توانستند با اعضا گرفتار در فرقه رجوی صحبت کنند این نگرانی در آنها کمتر می شد.
در پایان این گفتگو آقای گشسبی در یک پیام ویدئویی خواهان ارتباط با برادرش نادر شد. که اکنون ۴۰ سال است از وی بی خبرند و تنها خواسته آنها این است که شرایطی مهیا شود تا آنها بتوانند با هم ارتباط داشته باشند و این حق آنهاست و باید ارگان های بین المللی و مقامات دولت آلبانی به این مسئله رسیدگی کنند.