یکی از شعارهای پر طمطراق در فرقه قرون وسطایی رجوی، برابری زن و مرد است! شعاری که همیشه فقط در حد یک شعار و حرف باقی مانده است. دیروز در یکی از سایت های سازمان، ادعا شد که سازمان مجاهدین طرفدار برابری حقوق زن و مرد است و این را در عمل طی سالیان در مناسبات خود به روشنی نشان داده است.
ای کاش نشان می داد، ما که بخیل نیستیم!
اما این چه برابری است که زنان در ساعت تفکیک شده از مردان می بایستی به پمپ بنزین پادگان اشرف مراجعه می کردند، مبادا که با مردانی در ارتباط ناخواسته قرار بگیرند. یا حق نداشتند با مردان در یک ماشین تردد کنند، تا به مسائل جنسی آلوده نشوند.
در سازمان ادعا می کردند که چون مردان در طی تاریخی طولانی در هژمونی و قدرت بودند، برای سرکوب این مردسالاری، مدتی باید زنان در هژمونی و مناصب فرماندهی قرار بگیرند تا ” نرینه ی وحشی” در وجود مردان سرکوب شود، بعد از یک دوره تاریخی نامشخص! هژمونی بین زن و مرد تقسیم عادلانه خواهد شد، بر این اساس نیز زنان فقط در رده های فرماندهی و شورای رهبری سازماندهی شده بودند.
یادم می آید یکبار در بحث های مربوطه از فرمانده ام سئوال کردم که اگر زنان این هژمونی را در دست دارند، پس چرا همه از یک مرد (مسعود رجوی) کسب تکلیف می کنند و دستورات او را مو به مو اجرا می کنند؟ اگر زنان صلاحیت قرار گرفتن در رده های رهبری کننده را دارند، پس چرا همه از یک مرد فرمان می گیرند و کورکورانه اجرا می کنند؟ اگر زنان در لایه های شورای رهبری قرار می گیرند، چرا حق ندارند بدون کسب تکلیف حتی آب بخورند؟ صلاحیت و رهبری زنان اگر باید به رسمیت شناخته شود، پس چرا نرینه وحشی در وجود مسعود رجوی از این امر تبعیت نمی کند؟ مگر او مرد نیست؟ (البته نگارنده به هزار و یک دلیل به جسارت و مردانگی مسعود رجوی شک دارد، چرا که هر بار که سمبه پر زور شده است او به سوراخ موش خزیده است).
مسعود رجوی گفته بود که اصلی ترین مرز سرخ در این سازمان، جدایی زنان شورای رهبری است، برای همین هم حتی مبادرت به در آوردن رحم این زنان نیز کرده است، تا آخرین ذرات امید به زندگی را در وجود آنان بکشد! او گفته بود که حکم هر زنی که بخواهد از سازمان و مناسبات جدا شود، ” مرگ ” است.
اما بودند اندک زنان سرکوب شده ای که مقهور تهدیدات وی نشدند و در فرصت های گوناگون دست به فرار زدند و از مناسبات گریختند و از میان این زنان، انگشت شمارانی نیز بودند که جسارت یافته و از اخبار پشت پرده ، مگوهایی را بر زبان جاری ساختند و علنی کردند.
موضوعاتی نظیر:
رقص رهایی، معراج جمعی زنان شورای رهبری با مسعود ، سالن Z ، حرمسرای مسعود، شب هایی که زنان تا صبح مسعود را یک مرد عادی دیدند، حریم مسعود، گردنبند های طلای زنان شورای رهبری، کامیابی های مسعود از دخترانی که از اروپا به مناسبات آورده شده بودند، درخواست یکی از برادرهای مسعود در سفر به عراق برای هم بستری با زنان شورای رهبری و . . .
هر کدام از این موضوعات را می توان بر اساس شواهد متقن زنان اندک جداشده از شورای رهبری، اثبات کرد و مستندات لازم برای آن ارائه کرد، اینجاست که صدور حکم مرگ از سوی مسعود رجوی برای زنانی که بخواهند جدا شوند ، معنی و مفهوم پیدا می کند.
دلیل دیگر بر حقانیت این ادعاها، غیب شدن مسعود رجوی است که برای فرار از دادگاهی شدن و پاسخگو بودن در برابر تمامی شکایات جداشدگان، سالهاست که در خفا و سوراخ موش زندگی رذیلانه خود را ادامه می دهد. بمباران ساعت چهار بامداد صبح سوم فروردین سال 1382، مقر پارسیان ، که محل خوشگذرانی های لاکچری مسعود رجوی بود، مهر پایانی بر سلطنت مینیاتوری او در عراق و حرمسراهایش زد، چند نفر در این مقر کشته و نقص عضو شدند، اما رجوی موفق شد از این معرکه جان سالم بدر ببرد، گویا دست تقدیر برای او مرگی راحت را رقم نزده است و امید اینکه او روزی در یک دادگاه مردمی و عادل، پاسخگوی همه هوس بازی های دجالانه خود بوده و در پشت میز دادگاه قرار بگیرد. مسعود رجوی باید به عبرتی برای تمامی کسانی مبدل بشود که با شعارهای برابری زن و مرد به میدان آمده و سپس دست به جنایات گسترده علیه زنان و مردان زده و چنگال های خونین خود را پنهان نگه داشته اند . . .
فرید