محمد رضا ترابی از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق به مناسبت زاد روز چهل سالگی خویش در شانزدهم ماه مه، در حساب کاربری خود مطلبی کوتاه اما پر محتوا به زبان انگلیسی به اشتراک گذاشت:
وقتی که 17 ساله بودم پس از 8 سال جدایی از والدینم، سرانجام مادر زیستیام را دیدم. شوربختانه، شرایط چنان بود که برای این دیدار من باید کانادا را ترک میگفتم و به عراق میرفتم. در عراق او عضو یک سازمان مخالف ایرانی (که تبدیل به فرقهای مذهبی شده) بود. او به من گفت که پدرم چند سال پیش بر اثر سکته قلبی در خواب فوت شده است. او در زمان مرگش سی و نه ساله بود. چنان شد که من سالها در آن سازمان ماندم و چه ماجراهایی از سر گذراندم…
اما در همه آن سالها همیشه باور داشتم که من هم به مانند پدرم روزی در حالی که در بستر هستم بر اثر مشکل قلبی خواهم مرد. هر چند که به معنای واقعی کلمه من در میانه جنگ با موقعیتهای مرگبار بسیاری مواجه بودم، از هیچ چیز به اندازه تصور مردن در بستر، پیش از 40 ساله شدن هراس نداشتم. دروغ نیست اگر بگویم که در طول این سالها صدها بار به این موضوع فکر کردم.
اما سالها سپری شد، و چنان که قانون زندگی است، حقیقت روی نمایاند و من فهمیدم که مادر زیستیام درباره واقعیتهای حول مرگ پدرم به من دروغ گفته است و او از حمله قلبی نمرده است بلکه او توسط همان سازمانی که جانش را فدای آن کرد، به قتل رسیده است. داستانش بماند برای وقتی دیگر.
اما امروز چهل ساله شدم. یک سال بزرگتر از پدرم. اگر چه زندگی با من زیاد مهربان نبوده است، من برای هر یک روز آن شکرگزارم. با همه فراز و نشیبهایش، لحظات تلخ و شیرینش، دردها و رنجها و چالشهایش من را تبدیل به انسان قوی، فروتن، دلسوز، بخشنده و مهربانی کرد که امروز هستم.
محمد رضا ترابی با نام مستعار ری ترابی از جمله کودک سربازان سابق مجاهدین خلق است که از سال گذشته اقدام به افشاگری هایی علیه ساختار فرقهای تشکیلات مسعود و مریم رجوی کرد. در میان کودک سربازان سابق، محمدرضا از شرایط ویژهای برخوردار است چرا که پدر او قربانعلی ترابی قربانی شکنجههای درون سازمانی مجاهدین خلق شده است. او که تا پیش از بیرون آمدن از کمپ مجاهدین خلق در آلبانی از سرنوشت تلخ پدرش در تشکیلات خبر نداشت، امروز خواستار پاسخ یا عذرخواهی سران تشکیلات در قبال قتل پدرش است اما در مقابل رسانههای مجاهدین خلق مادر زیستی او زهرا سراج و عمه او معصومه ترابی را برای موضع گیری علیه او به میدان آوردند.
اما با همه تلاشهای مجاهدین برای زدن برچسبها و اتهامات واهی به محمد رضا، او همواره مورد حمایت اعضای سابق مجاهدین خلق و دوستان فعلی خویش بوده است. نمونه آن پیامهای مخاطبینش در واکنش به پست اخیر او در فیس بوک است.
امیر یغمایی که خود از کودک سربازان سابق مجاهدین خلق است در بخش نظرات خطاب به دوست قدیمی خود نوشت:
“تو یکی از متواضعترین افرادی هستی که من تاکنون دیدهام. گذشته ما میتوانست ما را تبدیل به اشخاصی عجیب و غریب کند با کمبود سازگاری اجتماعی. خوشبختانه بیشتر ما به خوبی از پس آن برآمدیم و آدمهای خوبی شدیم.”
سیامک نادری عضو با سابقه جدا شده از مجاهدین خلق و منتقد و افشاگر فعال این تشکیلات در تایید قربانی شدن پدر محمدرضا در پای مطلب او مینویسد:
“پدرت را زیر شکنجه کشتن…زمانیکه سه سال در آلبانی بدون اینکه توجه کسی جلب بشه در حال تحقیقات بودم یکی از موارد شکنجه و کشتن پدرت بود قربانعلی ترابی … حتی نقاشی دوتن از اعضایی که در تشکیلات بدست همین فرقه رجوی کشته شده بودند از آنجایی که آنها را می شناختم بصورت ذهنی نقاشی کردم و سپس در مصاحبهها و گزارشها اسامی ۱۰۶ تن افرادی که در تشکیلات رجوی کشته شده و سربه نیست کرده و یا خودکشی کرده و درگذشتهاند عنوان کردهام. نمونههای دیگری نیز در این چند سال بدان افزوده شده است. هدف انتقام کشی نیست میخواهیم پادزهری برای اپوزیسیون و سایر نیروها بسازیم تا از این روزهای سیاهی که نه تنها بر مردم و جامعه، بلکه بر مبارزه و مبارزین تحمیل شده عبور کنیم، راهی نداریم جز شفاف سازی و روشنگری. بله هدف همان چیزیست که در پایان خود آنرا تعریف کردی. انسانهای مقاوم، متواضع، دلسوز، بخشنده، مهربان. دو تولد بر تو و خانوادهات و دوستان مبارک. شاد و پرنشاط باشی.”
رضا گوران یکی دیگر از اعضای سابق مجاهدین خلق است که خود طعم شکنجههای سالهای اول دهه هفتاد در زندانهای تشکیلات را چشیده است. او در پاسخ به محمدرضا مینویسد:
“ترابی عزیز تولدت مبارک باشه. امیدوارم همیشه لبت خندان و دلت شاد و سلامت باشید. هر گاه میبینم مطلبی از قتل پدر عزیزتان که توسط شکنجه گران ارتجاع مغلوب مینویسید، ذهنم پر می کشد به آن دوران که سه سال در سلولهای انفرادی مسعود و مریم رجوی زیر بدترین شکنجههای فیزیکی و روانی بودم. چقدر در حقم ظلم و ستم روا داشتند و چقدر آه و ناله از سمت شکنجه شدگان گرفتار و عربده و فحاشی و توهینهای رکیک و زشت و زننده از طرف شکنجهگران رجوی شنیدم … بله ری جان همانطوری که قبلا بهت گفتم من در عراق شنیدم پدرت قربانعلی ترابی با پرویز احمدی و… در دهه هفتاد شمسی توسط شکنجهگران رجوی به قتل رسیدند. دنیا با خبر نشد ما از دست این فرقه مخرب رجوی چهها کشیدیم. پاینده باشید و مانا.”
علی اکرامی از دیگر اعضای با سابقه مجاهدین خلق است که سالهای جوانی خود را در این تشکیلات از دست داد. او درباره فوت قربانعلی ترابی برای محمدرضا مینویسد:
” من مدت بیش از 7 سال درقسمت روابط خارجی مجاهدین در بغداد در دفتر اصلی بودم. براساس قراردادهای مشترک میبایست اسامی تمام فوت شدگان در اشرف و دیگر قرارگاهها و پایگاهها به وزارت بهداشت عراق اعلام میشد و محل دفن وی نیز مشخص میشد ولی اسمی از پدر شما که مشخص میکرد سکته کرده گزارش نشد وعلت و محل دفن وی و تعدادی دیگر مجهول ماند و مجاهدین از دولت عراق هم پنهان کردند و این عدم شفافیت در اعلام علت مرگ و محل دفن مشخص میکند وی قربانی مجاهدین شده است.”
امیر نعمت اللهی، که تنها سه سال در تشکیلات بود، عضو سابق تیم عملیاتی مجاهدین خلق است. او بیش از بیست سال پیش از تشکیلات جدا شد. نعمت اللهی در پیامی امیدبخش محمدرضا را دلگرم میکند:
“زندگی در سنین جوانی، سهم زیادی از موانعش را در راه ما گذاشت پیش از آن که حتی به هم بربخوریم. و تنها من توانستم در مدت کوتاهی شاهد باشم که تو چه نیرویی را به دوش میکشیدی. اما در آن سه سال، تو بیش از هر نقل قول، کتاب خودیاری یا جملات حکمت آموز توانستی برای من الهام بخش باشی و هنوز هم قادر هستی سرت را بالا بگیری و زندگی را به تمامی زندگی کنی. حقیقتا از آشنایی با تو شکرگزارم و داستان زندگی تو به روشهای گوناگون الهام بخش من بوده است. قوی بمان و به تو اطمینان میدهم که پدرت برای آن کسی که شدهای و هستی به تو افتخار میکند… به هر روی، تولدت مبارک.”
سلام محمدرضا جان . من محمد اتابای از گلستان و از دوستان صمیمی عمویت حاج نادعلی ترابی هستم . تولدت رو تبریک میگم و اروزی تندرستی برات دارم . محمدرضا جان من بارها و بارها با عمویت در مورد پدرت صحبت نمودم و وی بسیار بسیار ناراحت از موضوع کشته شدن پدرت می باشد و حتی زمانیکه برای دیدار پدرت به عراق و پادگان اشرف مراجعه نمود به وی بدروغ گفتن که او به علت بیماری تنگی نفس فوت نموده و این دروغ هیچ وقت زیر ابر نماند و افشاگریهای تعدادی از افراد جدا شده از فرقه منحوس رجوی ان را برملا نمود . محمدرضا جان ، من شاید در جایگاهی که تو هستی و گرفتار افکار پدرت شدی نباشم ولی میتوانم درکت کنم چرا که هستند خانواده هایی مانند تو که فرزندانشان توسط سران فرقه رجوی به بهانه های مختلف ربوده شدند و توسط همان خائنین کشته شده و یا گرفتار ذهنی آنها شده اند . محمدرضا جان از طرفی عمویت بسیار نگران حال تو می باشد و ارزو دارد تا صدای تو را بشنود و خود تو را ملاقات نماید . ان شالله که به این خواسته انسانی و احساسی عمویت پاسخ بدهی . بسیار سپاسگزارم