سخنی با سعید در پیوستن به غفلت، و گسستن آگاهانه از رجوی ها

و همانا می دانیم تورا تنگ همی آید سینه بدانچه گویند.

(سوره حجر، آیه 98)

پس تسبیح کن به سپاس پروردگار خویش و باش از سجده کنندگان.

(سوره حجر، آیه 99)

سخنی با سعید

برادر همراه و شریک دلاورم در پیوستن به غفلت، و گسستن آگاهانه از رجوی ها،

پیداست که سینه ات از آنچه بر گروگان ما درچنگال اسلاف مرجانه و هند جگرخوار، ضحاکه ی ماردوش (جالب وحیرت انگیز آنک صدها سال پیش ازاین، فردوسی پاکزاد در شاهنامه اش به نقل هزاره ی پیش از آن، شیوه ی پلید مغزشویی را می نمایاند، مگر نه اینکه خوراک مارهای روییده بر دوش ضحاک، مغز جوانان وطن بود؟)، سخت به تنگ آمده و یکسره بر عامل تیره بخت و نه آمر سفاک و فرتوته از گناه، تاخته یی.

حقیقت این که من حسن نایب آقا را خوب می شناسم و با آن کسی که رجوی ها در معرکه هایشان کت بسته و کور وکر می گردانند، سخت بیگانه ام! تکرار دیگری از قصه ی قدیمی شاهزاده و غورباغه! که طی آن به سحر ساحره یی یک شاهزاده جوان مبدل به غورباغه می شود و چاره ی بازگشت به اصل خویشتن، میعاد با محبوبه است. (همان که رجوی ها سالهاست با چنگ و دندان او را بازداشته اند).

این اسیری که صفت های بد بر او نهاده اند، فرسنگ های نوری ماه تا به ماهی، از مردی با حُسن های بی شمار! دور و بیگانه از خویشتن، فاصله و تفاوت دارد. هرکس که دمی کوتاه با حسن نایب آقا گذرانیده و تجربه ی تعهدات اخلاقی او را دارد، سر تایید به این قول تکان خواهد داد و افسوس ها خواهد خورد بر گلی که در شوره زار پژمرد و به شکل اسکلتی از تیغ و خار درآمد، که او را برای دریدن و پاره کردن بازی می دهند. و یا به شیوه ی عقرب که در برهوت رجوی باآن عجین و دمساز شد، می گزند.

برای معاشران حسن نایب آقا معاشرت و پیروی زن رسوایی چنین و شوهر بدتر از خودش، حیرت انگیز و دردآور است. اندیشه ی خونین و اهریمنی ترور روانی و جسمانی، کشت و کشتار در ذهن ظلمت زده ی این مخلوق غریب در آزمایشگاه فرانکشتین زمانه، هول انگیز و تهوع آور است. شکارخانگی، فحاشی ناروا و دروغ بستن به ناموس خویشتن و گذاشتن نازنین پسرش به صورت طعمه در دام بحران سازی رجوی ها، سخت ناباورانه می نماید!

دنیایی بداند که پسر او جوان روشنفکری است از هر فرقه و فرقه ساز بیزار و طی دوران تحصیل بسیار از فرقه ها را تجزیه و تحلیل کرده و در کنفرانس ها حضور داشته است. علیرغم دوری از ایران زمین… نمی خواهم بیشتر وارد حیطه درونی فرزند برومندم شوم، که از غائله ها دوری می جوید. فقط آنقدر اختیار دارم که بگویم نقل قول های رجوی های پلید از جانب او کذب محض است. سالهاست یوسف نازنین ما، آزرده به حیله نابرادران رجاله و تبهکار و در عین به طرز شگرفی حسود و بخیل! از کمتر رابطه یی با پدر تیره روزش محروم مانده است. شگفتا همان فرقه ی متعفنی که رگارنگ دل انگیز عشق و محبت را آشکارا می بلعد، به وقت نیاز، طرفه از محبت زنده بگور می جوید تا چهره ی سردسته اش را زیب و آرایش دهد. لاجرم عجوزه یی چنین مهیب از فرط گناه و معصیت، وه بسی زننده و به طرز تلخی مسخره می نماید.

کنایه ها و اشاره های ناشیانه به روابط پدروپسری می کنند! در حالی که حتی گزارشات « سیا » جارچی دقیق آنچه که در قلعه ی رسوا و جنون قلعه دار فاحشه اش می گذرد و دقیقا کانون خانواده ویران و ملغی گردیده است.

من یکی از نزدیکترین آشنایان حسن نایب آقا بوده ام. ما پیوند مبارکی بستیم که دو گل پرطراوت از آن شکفت و آسمان پیوند را به ستاره و شهاب آراستیم. دریغا دود شهوت از دهان مشئوم دیوی برآمد تا مگر تندبادی شود بر بوستان، و او را به قعر فساد از ستاره و شهاب اش دور و تنها در تاریکی و خزان، محبوس کند.

حقیقت این که موفق نشده اند! می دانم گروگان در قاب قلب شکسته اش تصویرها از خانواده اش حفظ کرده، من نیز تصاویر روشن به فرزندانم نمایانده وتجربه های شیرین خود از حسن نایب آقا و همچنین زشتی های دشمن را به پاره های جگرم تقدیم کرده ام و این فرشتگان عادل گناهان رجوی ها را بر شانه های نحیف پدر گرفتارشان نمی نویسند.

دوستان و همرهان و عزیزان، نازک تر از گل، به سوی او، از حانب من نشنیده اند. از چه روست که دروغ پردازان شیطان صفت رجوی مدعی می شوند که نوک تیز حملات من به جانب اوست؟ مگر نیت پلید دشمن سازی برای او و دشمن کردن وی، با ایران و ایرانی! مسخ هولناک انسانیت! خراب کردن او و به این طریق بستن در رهایی!

سعید! خود از دالان های آزار و تزویر رجوی ها، خوشبختانه! گذشته یی و باید بدانی، به قلب وجان آگاهی! از آنچه آنجا می گذرد. اگر دمی کنترول احساسات و نیروی بخشش خود را ز دست داده یی، به شهادت و شفاعت من او را ببخش و از برآوردن نقشه های شوم رجوی ها،- نابودی حسن نایب آقا!- بزرگوارانه پرهیز کن! گناهکار اصلی را دریاب! هشدار از نیات جهنمی رجوی ها، تن به شیوه ی شنیع مغزشویی، به تار مویی هم مده!

منعم و سخاوتمند در تقدیم گوهر عشق به فرزندانت، عفو کن و ببخش محروم و مفلس نگهداشته شده، چنان را!

میترا یوسفی، سی و یکم می 2007

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا