برای پرداختن به خبر دستگیری مریم رجوی در فرانسه باید قدری به گذشته ماجرا برویم و از آنجا به مسئله نگاه کنیم که آیا وی به خاطر ترس از مرگ، جانش را از عراق به در برد یا اینکه به زور فرستاده شد؟
در اسفند سال 81 وقتی تنش و فضای تبلیغاتی جنگ بین آمریکا و عراق بالا گرفت، رجوی با برگزاری نشستی سعی کرد اعضای سازمان را به شرایط موجود آگاه و خط و خطوط جدیدی را برای اعضا ترسیم کند. البته قبل از این نیروهای فرقه به خاطر شرایط حساس پراکنده شده و در نزدیکی مرز با ایران مستقر شدند تا در صورت لزوم به ایران حمله کنند. در این نشستهای مسعود ابعاد مختلفی مورد بررسی قرار گرفت. وی سعی کرد به افراد بقبولاند به خاطر حمایت های مردمی در جهان که از مرز میلیارد هم گذشته است آمریکا وارد جنگ با عراق نخواهد شد. این در صورتی بود که غرب نیروهای خود را در کشورهای همسایه عراق مستقر کرده بود! رجوی این شرایط را نمی دید و عنوان می کرد که غرب با این حمله ضرر خواهد کرد و مردم عراق درس سختی به نیروهای آمریکایی می دهند.
رجوی در این نشست عنوان کرد که مختصات همه قرارگاه ها را به نیروهای غربی داده است تا مورد حمله قرار نگیرند. او همچنین گفت اگر قرارگاهی مورد حمله قرار گرفت به منزله دستور حمله به سمت ایران است چون ما در عراق دیگر کاری نداریم و اگر آمریکایی ها جلوی ما را بگیرند ما عنوان می کنیم می خواهیم به کشور خودمان برویم و به شما ربطی ندارد. رجوی این حرفها را با احساس بیان می کرد و دست به کمر داشت و قیافه می گرفت که انگار در جنگ عددی است و با این شیوه افراد بی سواد و ناآگاهش را فریب می داد. از طرف دیگر نیروها هم خوشحال بودند که شاید شرایطی فراهم شده که به ایران بروند چون از ماندن در عراق و بلاتکلیفی خسته شده بودند.
رجوی در ادامه عنوان داشت مگر می گذاریم به صاحب خانه (صدام) ضربه سختی وارد شود و اینکه ارتش عراق بسیار قوی می باشد و نزدیک به پنج میلیون نفر از مردم عراق مسلح شدند و این جا را به ویتنام دیگری برای نیروهای آمریکایی تبدیل خواهند کرد .
همه این حرفهای رجوی برای فریبکاری بود و در نهایت در اولین روزهای سال 1382 آمریکا به عراق حمله کرد و تمام تحلیل های کشکی رجوی نقش بر آب شد. بعد از چند روز یکی از قرارگاههای سازمان مورد حمله قرار گرفت و همه نیروها منتظر دستور حرکت به سمت ایران بودند ولی جوابی داده نشد تا اینکه کلیه قرارگاههای سازمان در عراق مورد حمله قرار گرفت ولی باز هم خبری از حرکت به سمت ایران نبود. وقتی از مسئولین سئوال می شد که چرا دستور حرکت داده نمی شود و مگر خود رجوی در نشست عنوان نکرد که بمباران قرارگاه به منزله دستور حرکت است! جوابی که داده می شد این بود که مگر شما بهتر از رجوی می فهمید. وقتش که باشد حرکت می کنیم و بهتر است روی آماده سازی بیشتر کار کنیم و … .
تا اینکه بعد از بیست روز، نیروهای غربی وارد بغداد شده و پایتخت را فتح کردند و صدام فراری شد و ارتش عراق دیگر انگیزه ای برای جنگ نداشت و همه چیز در شهرهای عراق بهم ریخته بود و به تبع ما هم شاهد این هرج و مرج بودیم که چگونه مردم عراق به غارت پادگانهای ارتش و دفاتر حزب بعث می پرداختند یعنی همه چیز برای حکومت صدام به پایان رسیده بود . اما در این موقع سئوالی که به ذهن می زد این بود که سازمان بعد از سرنگونی صدام چکار خواهد کرد ؟ آیا مانند گذشته می توانیم در عراق باقی بمانیم؟ نیروهای آمریکایی با سازمان چگونه برخورد می کنند؟
بعد از سرنگونی صدام به نیروها دستور داده شد که باید پرچم سفید برافراشته شود تا نیروهای غربی به ما شلیک نکنند و این پرچم به معنای تسلیم در مقابل غرب بود و عملا طرح و برنامه رجوی برای رفتن به ایران دروغ در آمد و انگار از همان ابتدا هم وی نمی خواست که دستور حرکت بدهد. رجوی با شیادی گفت: من شما را ساده بدست نیاوردم که ساده از دست بدهم و ..
اما این حرکت رجوی به واقع تناقض های زیادی در میان افراد ایجاد کرد. هر کسی فکری می کرد که اگر قرار بود به عملیات نرویم چرا رجوی دروغ گفته است؟ بازگشت به عراق بدون صدام یعنی تسلیم شدن و فسیل شدن، دیگر حتی مسئولین خود فرقه هم دل و دماغی برای کار نداشته ولی به خاطر دستور رجوی مجبور بودند تناقضات خود را نادید بگیرند تا به دیگران روحیه بدهند و عنوان می کردند مگر چه اتفاقی افتاده است! اکنون با وجود حضور نیروهای آمریکایی وضعیت ما بهتر خواهد شد و این گونه به حقه بازی رجوی دامن می زدند و طلبکار بودند که ما در این جنگ قرار بود صفر صفر باشیم ولی نه اینکه نابود نشدیم بلکه دوباره رشد کردیم و باید از رجوی تشکر کرد. در ضمن عنوان می کردند که شما فقط کار کنید و کاری به مسائل و اقدامات رهبری نداشته باشد او بهتر از هر کسی منافع سازمان را می شناسد.
در اردیبهشت سال 1382 مسئولین سازمان نشستی با افسران بلند پایه آمریکایی داشتند که در این ملاقات ژنرال اودیرنو حضور داشت و در آنجا دستور داد نیروهای سازمان باید خلع سلاح شوند و اگر این کار انجام نشود تمام قرارگاه ها، بمباران می شوند. رجوی که زبان زور را به خوبی می شناسد دستور داد که همه خلع سلاح شوند یعنی با وجود اینکه عنوان می کرد سلاح ناموس هر مجاهد خلق است اما آن را بر باد داد.
بعد از این دستور، رجوی پیامی داد تا مانع از مسئله داری افراد شود. او گفت: برایم سخت و دشوار بود سلاح هایمان را تحویل بدهیم ولی در نهایت بین سلاح و صاحب سلاح من صاحب سلاح را انتخاب کردم چرا که اگر سلاح ها را انتخاب می کردم حکومت ایران سودش را می برد. من صاحب سلاح را انتخاب کردم چرا که شما انقلاب مریم را دارید و انقلاب مریم فراتر از سلاح می باشد و بیش از هر سلاحی کارآیی دارد.
این پیامی بود که رجوی برای فریبکاری به نیروهای خود داد و مسئولین سعی نمودند با زدن سس ایدئولوژیک جلوی ریزش نیرو و مسئله داری را بگیرند .البته در آن زمان کسی خبر نداشت که رجوی ها در کجا حضور دارند. مسئولین فرقه برای فریبکاری عنوان می کردند وقتی کار نیروهای آمریکایی با عراق تمام شود به سراغ حکومت ایران خواهند رفت و برای این کار به ما نیاز دارند و سلاح های جدیدی به دست خواهیم آورد . آنان در مغز تهی شان فکر می کردند می توانند با این اراجیف نفرات شان را سر کار بگذارند .
بعد از مدتی خط جدیدی توسط رجوی به همه ابلاغ شد که آن آغاز مرحله فاز همزیستی با نیروهای آمریکایی بود و برای اینکه جلوی مسئله داری نیروها را بگیرند این گونه تفسیر نمودند: باید از شکاف تضاد ایران با آمریکا استفاده خودمان را ببریم و در این زمینه باید با غرب همه گونه همکاری داشته باشیم. نام این خط را خط موازی با غرب گذاشتند.
البته در این شرایط مریم رجوی بیکار نبود و بند جدیدی برای انقلاب باسمه ای خود آورد که اسمش را بند صبر جمیل نهاد چون با این بند قصد داشت افراد را راضی کند که در مناسبات باقی بمانند و مثال وضعیت سازمان در سال 50 تا 57 را عنوان می کردند که باید اکنون مانند همان شرایط کار کنیم تا شرایط سرنگونی فرا برسد! به دستور نیروهای آمریکایی ما قرارگاه علوی را تخلیه و به قرارگاه اشرف دیپورت شدیم و همه نیروهای سازمان در اشرف و محاصره نیروهای آمریکایی قرار گرفتیم.
ادامه دارد
هادی شبانی