در قسمت هشتم نوشتم که وضعیت داخلی سازمان در پی خلع سلاح و اسارت جدید و به وقوع پیوستن مراتب جدید نوکری برای آمریکا، بشدت رو به وخامت گذاشته بود و هر لحظه همه منتظر خبر آزادی خودمان و یا اعزام به کشورهای اروپایی بودیم، که به یک باره خبر مهمی شنیدیم.
و اما ادامه :
مریم رجوی در فرانسه دستگیر شد. او بهمراه 164 نفر از دیگر مزدوران خود با تهاجم برق آسای پلیس ضد تروریسم فرانسه همگی بازداشت شدند، ما که ساده لوحانه فکر می کردیم او هم در منطقه جنگی است و جان بر کف، کنار ماست از این خبر بکلی وا رفتیم، مریم رجوی بهمراه نزدیک به 300 نفر از سوگلی ها، قبل از اولین شلیک در عراق، از طریق مرز اردن، عراق را ترک گفته بودند.
مرکزیت سازمان از عراق فرار کرده بودند و همگی راهی فرانسه شده بودند، مسعود رجوی که استراتژی فرار او همیشه بی همتا بود نیز گم و گور شده بود.
من همیشه در بازجویی های آنها، بحث صلیب مسعود را پیش می کشیدم که چرا در سال 70-69 گفته بود اولین قربانی خودم خواهم بود، ولی چرا الان نیست! همچنین اعتراض در مورد پافشاری سازمان به جنگ مسلحانه در برابر ایران و وضعیت جدید که هیچ اسلحه ای در دستمان نبود.
آنها همیشه در مقابل چنین سئوالهایی فقط جواب های کلیشه ای می دادند و همه چیز را به انقلاب مریم حواله می کردند، چیزی که اصلا قابل قبول نبود، بعد از دستگیری مریم، همه در شوک بودیم که مریم کی فرار کرد؟ کی به فرانسه رسید و کی دستگیر شد؟
آیا این حق ما بود که همه نورچشمی ها فرار کنند و ما را به عنوان قربانی و گوشت دم توپ، زیر شدیدترین بمباران ها درعراق باقی بگذراند؟ آنروزها نمی توانستیم این موضوع را هضم کنیم!
دولت عراق دیگر کاملا سرنگون شده بود و تعقیب و گریزها و دستگیریها در عراق شدت گرفته بود، قرارگاه و اسارتگاه اشرف نیز در قرق کامل آمریکائی ها قرار داشت و ما کاملا در اسارت بسر می بردیم و هیچ ترددی به بیرون وجود نداشت، آمریکائی ها تصمیم گرفته بودند با تک تک ما اسیران مصاحبه کنند و در ابتدای امر نیز برای هر کس یک آی دی کارت (کارت اسارت و مشخصات فردی) صادر کرده بودند ، دیگر پس از سالیان همه هویت پیدا کرده بودیم، ما رسما به ثبت رسیده بودیم.
ما به قرارگاه جدید منتقل شدیم و آنها طی نشستهایی ما را توجیه کردند که در مصاحبه ی پیش رو با آمریکایی ها چه چیزهایی باید به وزارت خارجه ی آمریکا بگوییم و چه چیزهائی را نباید بگوییم .
همه نفرات قرارگاه به نوبت و با ترکیب های مشخص شده گروه گروه به نزد آمریکاییها برده می شدند. بالاخره نوبت به من رسید و من بهمراه بقیه نفرات راهی تیف محل استقرار آمریکایی ها جهت مصاحبه شدیم، قبل از آن هم ما از طریق ارتش آمریکا کارت های شناسائی گرفته بودیم که هویت ما را در اشرف معرفی می کرد.
اسم نفری که با من مصاحبه کرد دقیقا یادم نیست ولی مترجم پسری ایرانی – آمریکایی بود .
آنها دو سه سئوال از من پرسیدند و گفتند 15 دقیقه فرصت پاسخ دادن داری، اما من درعرض 10 دقیقه جوابهای آنها را دادم! که من نمی خواهم در عراق بمانم و طی این مدت نیز در سازمان مشکلات زیادی داشتم و بیشتر منتظر دو نفر از وابستگانم هستم که الان نمی دانم کجا هستند و نظرم را در مورد حکومت ایران و سازمان بیان نمودم که خیلی کوتاه و خلاصه به آنها گفتم: با توجه به شناختی که از ایدئولوژی سازمان بدست آوردم جنگ آنها برای آزادی نیست و صرفا درهوس قدرت و حکومت بسر می برند و من ترجیح می دهم هرگز رجوی ها به مسند قدرت نرسند که در آنصورت دیکتاتوری را حاکم خواهند کرد که هیچ کس حتی حق نفس کشیدن هم نخواهد داشت. دلیل این گفته ام را نیز اینطور بیان کردم که در این سازمان نوع پیچیده ای از ارتجاع بصورت زیر خاکی نهادینه شده است که سازمان از آن پیروی می کند. این امر برای آنان کاملا واضح بود و واضح تر شد که بسیاری از نیروها با زور و اجبار در سازمان نگه داشته شده اند. آنها من را مخیر کردند که اگر دوست نداری در سازمان باشی و با زور و اجبار نگه داشته شدی ، می توانی به محل تیف آمریکائی ها بیایی و از سازمان خارج شوی. اما من قبول نکردم و علت را توضیح دادم که . . .
ادامه دارد . . .
جواد اسدی