عشق و کین دو مقوله ای بود که رهبری فرقه مجاهدین در طی بندهای انقلاب درونی از سال 1368 به بعد به آن پرداخت و به طور مشخص مسعود رجوی اعلام کرد علت شکست در عملیات فروغ جاویدان ضعیف بودن عشق و کین بود. یعنی عشق به مسعود و مریم کم بود و کینه به رژیم هم کم بود و به همین دلیل اگر هزاران برابر تجهیزات مدرن و حمایت صاحبخانه (صدام) هم می داشتیم نمی توانستیم از گردنه عبور کنیم .
ماجرای این عشق و کین را رجوی هر روز بیشتر باز می کرد و برای هر طیف و گروهی که به فرقه پیوسته و یا به اجبار آمده بودند به زبان خودش مشروحا توضیح می داد. طیفهایی که در سازمان حضور داشتند، عبارت بودند از:
پیوسته 1: اسرایی بودند که رجوی خود اسیر کرده بود و به ارتش خصوصی آورده شدند.
پیوسته 2: اسرای جنگ ایران وعراق که از طریق معامله به ارتش خصوصی آورده شدند.
آمده ها: منظور آنهایی بودند که از مرز یا از خارج آمده بودند.
اجبارها: منظور طیفی است که جهت کاریابی و رفتن به اروپا به دام فرقه افتاده اند. (میلیشیا یا همان فرزندان خردسال اعضای فرقه هم در این گروه اجبارها قرار داشتند.)
به هر حال رجوی این معجون از نیرو را به لحاظ ایدئولوژی و سایر پارامترهایی که در جنگ لازم است در یک سطح قرار داد و آنها را خالی از عشق و کین قلمداد کرد و در یک کلام همه را نیروهای غیر ایدئولوژیک خواند و اعلام کرد اگر فروغی دیگر هم در کار باشد قطعأ راندمانش صفر و شکست خواهد بود .
رجوی مکانیزم های عشق و کینه در عنصر مجاهد را عشق به رجوی و کینه به رژیم تا بن استخوان به طوریکه در صحنه و در هر لحظه از زندگی اش لحظه ای برای خود نباشد و امضای خون و نفس را درونا داده باشد و هر لحظه انتخابش حق مسعود باشد و نه حفظ خود .
رجوی می گفت نیروها نه عشق به او دارند و نه کینه به دشمن. درست مثل این می ماند که دو نفر در حال دعوا باشند (ما و رژیم) نفر سوم بیاید و نتواند از یک نفر حمایت کند. اما برای مبارزه باید به یک طرف عشق و به طرف دیگر کینه داشت و اینها باید در انقلاب درونی به این طیف ها خورانده شود .
رجوی میلیشیاهای خودش را هم فاقد عشق و کین خواند و گفت اینها نه ایران را دیده اند که عشق به وطن داشته باشند و نه پاسدار و رژیم می دانند چیست که نفرت و کینه داشته باشند. پس مرد جنگ نیستند. همچنین اسرای پیوستی را بی انگیزه خواند و آنها را عامل شکست معرفی کرد.
رجوی در انقلاب درونی بحث های چندماهه ای در همین خصوص راه انداخت و مقوله عشق و کین را به صورت عاطفی وارد این طیف ها کرد و بعد از یک پروسه گزارش گیری از همه طیف ها به این نتیجه رسید که موفق نبوده و نیرویی که عشق به خودی و کین نسبت به دشمن نداشته باشد اهل جنگ و پیروزی نیست واصلا سرنگونی با این ارتش میسر نخواهد شد .
رجوی حتی جنگ خانوادگی در کوچه و بازار جامعه عادی را مثال زد و گفت شما بدون سئوال و جواب درخصوص مقصر دعوا وقتی یک طرف دعوا را خانواده خود ببینید با تمام وجود وارد دعوا می شوید اما درجنگ بین ما و رژیم حساب و کتاب می کنید و همین شک و چرتکه انداختن مشخص می کند که شما هنوز به ما اعتماد ندارید و با فرقه هم خانواده نشده اید که بدون حساب و کتاب خود را به قلب دعوا بیاندازید .
در حقیقت رجوی اولین کسی بود که به طور حقیقی به علت بی انگیزگی نیروهایش در ارتش خصوصی صدام پی برده بود و می دانست آنها به اجبار و به صرف سیاهی لشگر فریب داده شده اند و به مناسبات فرقه هدایت شده اند و به همین دلیل به تناوب شاهد ریزش نیروی شدید در سازمان بوده ایم.