در قسمت اول راههایی که در صورت مخالفت با سازمان پیش رو بود را توضیح دادم. همچنین داستان زندان ابوغریب هم برای هر کس روشن بود و شخص ناچار بود به خواسته های آنها تن بدهد و با این شیوه توانست تشکیلات را از یک نقطه تضعیف به یک نقطه ثبات بیاورد و بعد از این مرحله در مقرها نشست لایه ای گذاشته شد، در این نشست باید تناقضات را بصورت فاکت می نوشتی و آن را اثبات می کردی. اثبات کردن آن نبود که واقعیتی در مورد سازمان باشد بلکه این فاکت باید اثبات می شد که تناقض ذهنی من اشتباه است.
این مسئله باعث شد که تشکیلاتی که نفراتشان به همدیگر فحش نداده بودند، فحش بدهند و مسعود این کار را آگاهانه کرد تا نفرات را خرد کند و نفرات زیراب همدیگر را بزنند. مثلاً به نفر می گفتند … هستی و اگر نفر صحبتی نمی کرد فحش دیگری نثارش می کردند و اگر موضع می گرفت مجدداً فحش های بدتری نثارش می شد و نفرات می دانستند که باید از این داستان طوری خودشان را خارج کنند به همین خاطر از قبل باهم هماهنگ می کردند که موقعی که سوژه شدند دوستانشان چه سر و صدایی را ایجاد کنند که طرف را از زیر آن معرکه درست شده مسعود در بیاورند .
و یا بعضی از بچه ها جواب می دادند و با اینکار دعوا می شد و اکثریت دنبال این هدف می گشتند که با دعوا این نشست را یک طوری فیصله دهند و به اتمام برسانند. در طول این مدت پنج نفر بخاطر حرفهایی که به آنها می زدند دست به خودسوزی و خودزنی زدند آنها اینکار را کردند تا در آینده ثابت شود که تشکیلات بسته چه بلاهایی بر سر نفراتشان می آورند و تاریخ یک روز به این جنایت گواهی خواهد داد.
برای پوشاندن تحلیلهای غلط خودش و نگه داشتن نفرات در حصار تنهایی و از بین بردن ارزشهای انسانی، هر فرد را چطور و با چه زبانی زجر می داد . این نشست ها برای بستن راه خروج بود. چون نفرات خواهان رفتن به خارج بودند اگر خارج می رفتند کینه ای که نسبت به سازمان داشتند تبدیل به اپوزوسیون علیه سازمان می شد و سازمان را افشا می کرد. به همین خاطر مسعود اینکار را کرد تا راه خارج رفتن تا ابد در ذهنها بسته شود و هیچکس جرأت نکند حرف رفتن بزند و با اینکار در بیرون منافع خودش را دنبال کند و رک می گفت اگر اینکار را نکنید سازمان از هم می پاشد.
در این نشستی که مسعود آنرا طراحی کرده بود و خودش نیز مجری برنامه بود خودش را بیگناه نشان می داد که من اینطور نگفته ام که نشست برگزار شود تا با این کار مسئولین را زیر سؤال ببرند و همه از این کار آگاه بودند و می دانستند که مسعود خودش این کار را کرده و نفرات عقده ای را سر کار گذاشته تا بتواند جنایت تمام عیاری بر علیه نیروهایش انجام دهد .نفرات برای اینکه از این مهلکه خلاص شوند تعهدهایی امضاء کردند که اگر یک روزی هم فردی خطا می کرد کارش به زندان و سر به نیست شدن می کشید .طبق تعهدهای که از نفرات دریافت کرده بودند می باید 4 سال درقرارگاه اشرف در زندان می ماندند و بعد از آن هم به دولت وقت عراق تحویل داده می شدند اما دست تقدیر اینکار را طوری جور کرد که سازمان به خواسته خود نرسید و جنگ عراق شروع شد .
نیروها بدون دردسر با فرار کردن یا جداشدن به نزد آمریکائیها رفته و دنبال زندگی و آزادی خود سرپلی پیدا کنند و اگر این نبود مثل بقیه بچه ها خودکشی یا خودزنی می کردند و بجز این راه دیگری باقی نگذاشته بودند. در پایان نشست تعهد نوشتن فاکتهای جیم را از نفرات گرفتند. انقلابی که برای رهایی؟! برپا کرده بودند و می گفتند با این کار شما رها خواهید شد ولی با تعهد می خواستند جلو بی بند و باری را بگیرند و اینکار هم عملی نبود، فقط خرد کردن شخصیت نفرات بود. چون در یک جمع می بایست لحظه های خود را می نوشتی و آنرا می خواندی، اگر کسی هم اینکار را نمی کرد مارک وابستگی به وزارت اطلاعات را به او می زدند و نام این فاکت نویسی غسل هفتگی نام داشت.
عاقبت نشست های طعمه بدون رعایت ذره ای از حریم و حرمت ها، به پایان رسید و ننگ دیگری برای رجوی رقم خورد. مریم رجوی به همان بورژوازی رفت و طعمه شد و سازمان به نقطه ای رسید که امروز در آلبانی در درون حصارهای بسته، تعدادی بازنشسته و پیر و سالخورده را در اسارت نگه داشته است، آلبانی باتلاق رجوی ها شده است، باتلاقی که هیچ برون رفتی از آن متصور نیست.
سیروس