سازمان مجاهدین خلق ایران که امروز در ادبیات سیاسی ایران با نام گروه تروریستی منافقین شناخته میشود در شهریور ماه سال 1334 توسط سه جوان دانشجو به نام محمد حنیفنژاد، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان که از فعالان جریان جبهه ملی و نهضت آزادی بودند با شعار مبارزه با رژیم پهلوی و امپریالیسم آمریکا شکل گرفت.
این جوانان كه سرخورده از فعالیت در جبهه ملی و نهضت آزادی و دستگیری و زندانی شدن سران این جریان بودند، هنگامی كه سران نهضت آزادی پس از محاكمه در دادگاههای نظامی دوران پهلوی، محكومیت خود را در زندان میگذراندند، خبر تشكیل این سازمان جدید را به سران نهضت آزادی بهویژه مهندس بازرگان رساندند.
این جوانان و بسیاری دیگر از كسانی که به سازمان پیوسته بودند غالبا مذهب را از طریق آثار مهندس بازرگان شناخته بودند. محمد حنیفنژاد مینویسد: «ابتدا قرآن و گاهی هم نهجالبلاغه میخواندیم و برای بالا بردن سطح اعتقادات افراد، از كتابهای آقای مهندس بازرگان و طالقانی استفاده میكردیم. ما برای وارد شدن به نظریات ماركسیتها، كتابهای آنها را هم مطالعه میكردیم.» و این آشنایی با آثار ماركسیستی سبب شیفتگی سران مجاهدین خلق به این تفكر شده بود به طوری كه شهرت داشت كه حنیفنژاد در سال 50 در زندان گفته بود: «یك ماركسیست خوب نمیتواند مسلمان خوبی نباشد.»
سرآغاز التقاط
این افراد بهتدریج و به دلیل دوری از اندیشههای اسلامی و جدا کردن راه خود از مسیر انقلابیون مذهبی و روحانیت اصیل، بلافاصله به دام گرایشهای مارکسیستی و اندیشه مبارزه مسلحانه افتادند. همین ایدئولوژی التقاطی آنان را بلافاصله به انجام اقدامات بدون برنامهریزی و هیجانزده کشاند که حاصلی جز دستگیریهای گسترده از سوی ساواک در سال 1351 و اعدام بنیانگذاران و اعضای کادر مرکزی سازمان نداشت. البته خیانت برخی ردههای سازمان و علیالخصوص مسعود رجوی و رهایی او از اعدام در پی این خیانت، خواندنی است که امید دارم مخاطب این متن با اندکی جستوجو درباره آن نیز مطالعه کند.
از اواسط سال 1352 برخی از سران و كادرهای باقیمانده سازمان به بحث و گفتوگو در زمینه تركیب ایدئولوژی ماركسیسم و اسلام مشغول بودند. با میدانداری فردی به نام تقی شهرام، در مهرماه 1354 ناگهان، بیانیهای از سوی این گروه مبنی بر تغییر مواضع ایدئولوژیك سازمان انتشار یافت که در این بیانیه گفته شده بود: «پس از چهار سال مبارزه مسلحانه و دو سال بحث و گفتوگوی ایدئولوژیكی بدین نتیجه رسیدهایم كه ماركسیسم تنها فلسفه واقعی انقلاب است.» در بخش دیگر این بیانیه آمده بود: «در آغاز گمان میكردیم میتوانیم ماركسیسم و اسلام را تركیب دهیم و فلسفه سیر تاریخ را بدون ماتریالیسم و دیالتیك بپذیریم اما اینك دریافتیم كه چنین پنداری ناممكن است ما ماركسیسم را انتخاب كردیم زیرا راه درست و واقعی برای رها ساختن طبقه كارگر زیر سلطه است. از آنجا كه اسلام به دلیل اعتقاد به خدا و نبوت و قیامت نمیتواند در ردیف نیروهای بالنده اجتماعی مبشر پیروزی نهایی زحمتكشان و مستضعفان (كارگر-دهقان) بر نظامات طبقاتی استثماری باشد و جامعه تولیدی بیظلم و ستم و بیطبقات برپا سازد، پس اجتماع توحیدی و نفی كامل هر گونه بهرهكشی و ظلم و ستم، اعتقاد و باور عینی قابل حصول اسلام نیست!»
سازمان که پیش از آن نیز به صورت غیررسمی گرایش خود به مارکسیست را عیان کرده بود، به دلیل اینکه بتواند بر موج انقلاب مردم مسلمان سوار شود و از آن بهره ببرد، میکوشید با جعل عنوان «مارکسیست مسلمان»، التقاط خود را پنهان کند لیکن با آشکار شدن واقعیتها مجبور به اعلان رسمی مارکسیست شدن خود شد و حتی افرادی از درون سازمان را که در راه این تغییر ایدئولوژی مقاوت کرده بودند مورد خشم و حذف قرار داد که تحلیل و بررسی زمینهها و علل آن گفتاری جداگانه میطلبد. «مجاهدین خلق» سابق از سال 1364 و اعلام مشی مارکسیستی، «منافقین» خوانده میشدند اما به دلیل فعالیت مخفیانه و اختلافات و انشعابات شدید، نقش مؤثری در انقلاب مردم و پیروزی آن در سال 1357 نداشتند.
طمع قدرت طلبی
پیروزی انقلاب اسلامی و اقبال گسترده مردم به آن نیز نتوانست مجاهدین را از خواب غفلت که اکنون طمع قدرت نیز به انحرافات آنان اضافه شده بود بیدار کند. بنابراین پس از مدتی مخالفخوانی و نقزنی در مخالفت با قانون اساسی و بعضی احکام اسلامی، با بنیصدر که او نیز سودای قدرت در سر داشت همراه شدند و به منظور ساقطکردن نظام به سمت اقدامات مسلحانه گام برداشتند.
مجاهدین که در فاز سیاسی و تلاش در تصاحب کرسیهای قدرت با واکنش مردم و رویگردانی مطلق آنان مواجه شده و طعم شکست را چشیده بودند به مقابله مسلحانه با مردم و نظام اسلامی روی آوردند و پس از ناکامی مفتضحانه در تظاهرات مسلحانه 30 خرداد 1360، شروع به ترور مسئولان نظام کردند تا به خیال خود رأس نظام را هدف قرار دهند. واقعه تروریستی 6 تیر 1360 و ترور نافرجام رهبر انقلاب، واقعه 7 تیر و شهادت آیتا… بهشتی و 72 تن از مسئولان کشور، ترور شهیدان رجایی و باهنر، ترور شهید آیات عظام شهید هاشمینژاد، شهید آیتا… قدوسی، شهدای محراب و … همگی حکایت از افکار پلید مجاهدین در عناد با اسلامیت نظام در ایران دارد. این ترورها البته برای مجاهدین حاصلی در بر نداشت و برخلاف میل آنان، باعث حضور مستحکمتر و بیشتر مردم در صحنه شد. بنابراین در مرحله بعد، این ترورها «مردم» را نشانه گرفت و افراد بیگناه بسیاری از زن و مرد و کوچ و بزرگ و پیر و جوان آماج تروریسم کور مجاهدین شدند که طبق ادعای خود آنان، عدد این ترورها به بیش از 12 هزار نفر میرسد که در میان بیش از 17 هزار شهید ترور کشور، درصد چشمگیری را شامل میشود.
پاسخ نیروها و نهادهای نوپای نظام به این جنایت، بسیار کوبنده بود به طوری که در چند مقطع از جمله 19 بهمن 1360 همان سال بسیاری از اعضا و کادرهای نظامی گروه مجاهدین از جمله موسی خیابانی، فرمانده فاز نظامی مجاهدین، در درگیریهای خیابانی یا کشف خانههای تیمی به هلاکت رسیدند.
مزدوران خائن
ضربات امنیتی به مجاهدین در سال 1361 نیز همچنان ادامه داشت، به گونهای که سازمان پس از تلفاتی که در اردیبهشت و مرداد سال 1361 متحمل شد، خانههای تیمی ترور خود را تعطیل، عملیات تروریستی در داخل کشور را محدود و عناصر تروریست را به خارج از کشور و عمدتا به فرانسه منتقل کرد و پس از مدتی، مزدوری برای رژیم بعث عراق را انتخاب کرد. عناصر مجاهدین تا سال 1364 بهتدریج وارد عراق شدند و پس از ورود مسعود رجوی به عراق و استقبال مقامات رژیم بعث از وی، به صورت رسمی وارد جنگ با مردم و بهاصطلاح به «ارتش خصوصی صدام» تبدیل شدند. از آن به بعد، عناصر آموزشدیده و مسلح این گروه از مقر اصلی آن واقع در عراق (پادگان اشرف) وارد ایران شدند و سوژههایی را که از قبل شناسایی کرده بودند هدف ترور قرار میدادند. این افراد غالبا در دام تورهای امنیتی نظام گرفتار یا دستگیر میشدند یا در درگیریها به هلاکت میرسیدند اما بخشی از آنان نیز با خیانت برخی افراد نفوذی و همکاری سرپلهای فعال سازمان در ایران که هدایت آنان با «تشکیلات مجاهدین در زندانها» بود، پس از انجام اقدامات تروریستی، از کشور متواری میشدند.
پایان جنگ تحمیلی برای این گروه چیزی جز ننگ و نکبت در برنداشت. بنابراین کوشیدند صدام را به طمع واداشته و وی را متقاعد کردند در حملهای برقآسا میتوانند کار نظام را یک سره کنند. چند روز پس از پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران و در تاریخ 3 مرداد 1360 مجاهدین با حمایت هوایی و توپخانهای صدام، مجاهدین از مرز قصرشیرین به ایران حمله کردند و به خیال اینکه میتوانند سهروزه و با ایجاد وحشت رسانهای کشور را تصاحب کنند، بهسرعت و از طریق جاده آسفالت مسیر مواصلاتی قصرشیرین و کرند غرب به سمت اسلامآباد غرب حرکت کردند و در مسیر از هیچ جنایت و شقاوتی فروگذار نکردند. پس از آن، در جاده اسلامآباد غرب به سمت کرمانشاه به حرکت درآمدند که در تنگه چهارزبر به سد محکم مقاومت مردمی و رزمندگان اسلام برخورد کردند و تار و مار شدند و دست از پا درازتر به سمت وطن جدیدشان، عراق، فراری شدند. مجاهدین در این اقدام که در عرف سیاسی همه کشورها در دنیا یک خیانت تمامعیار تلقی میشود متحمل تلفات بسیار سنگینی شدند و همه لشکرها و گردانهای نیروهای مزدور مجاهدین از هم پاشیدند. در این میان نیز بسیاری از جوانان و زنان و مردان کشورمان را نیز به شهادت رساندند.
هنگامه انتقام
پس از ناامیدی از اینگونه اقدامات، وارد فاز عملیات تروریستی هدفمند و انتقام از کسانی شدند که روزگاری این گروه را در کشور رسوا کرده و جلو جنایات آنان را گرفته بودند، افرادی نظیر شهید سید اسدا… لاجوردی که از سمت قضایی سابق خود بازنشسته شده بود و در بازار تهران مغازه روسریبافی داشت و شهید امیر سپهبد صیاد شیرازی، جانشین فرمانده وقت ستادکل نیروهای مسلح که مانند بسیاری دیگر از مسئولان کشور فاقد هرگونه حلقه محافظتی بود.
آشکار شدن ناتوانی مجاهدین در اقداماتی که گذشت و بینتیجه ماندن مطلق این اقدامات، بهتدریج مجاهدین را به سوی اقدامات دیگری از قبیل جاسوسی و پیگیری خط ناامنی داخلی و ایجاد اغتشاش در داخل کشور سوق داد. هرچند اقدامات تروریستی به عنوان مشخصهای جدانشدنی از مجاهدین نیز همیشه همراه آنان بود و گاهی جنایتی را بدین طریق رقم میزدند. خمپارهاندازیهای بیهدف در تهران در اواخر دهه 70، اقدام تروریستی در حرم مطهر رضوی در سال 1373، جاسوسی به نفع بیگانگان بهویژه آمریکا در شانتاژ و ارائه اطلاعات غلط به آنان درباره مسئله انرژی هستهای و تسلیحات نظامی کشور، ایجاد فضای شایعه و و دامنزدن به نارضایتیها و اغتشاشاتی که بهویژه پس از انتخابات سال 1388 در کشور پدید آمد، اقدامات ایذایی علیه مسئولان کشورمان در سفرهای خارجی و … گوشهای از اقدامات مجاهدین علیه ملت و مملکت ایران پس از شکستهای قبلی بود که این اقدامات نیز تا امروز برای آنان بینتیجه مانده است.
مجاهدین پس از سرنگونی حامی اصلی خود یعنی صدام و اضمحلال رژیم بعث عراق، سالها آوارگی و بیچارگی را تجربه کردند و نیز سالها به صورت مستقیم تحت نظارت نیروهای آمریکایی در عراق نگهداری میشدند. هماکنون مقر اصلی پیادهنظام مجاهدین در شهر مانز در کشور آلبانی و در مجاورت پایتخت این کشور است که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، اسرائیل، عربستان و برخی کشورهای اروپایی با تجهیز و به روزرسانی این عناصر فرسوده و خسته، میکوشند آنان را در مسیر اهداف ضدحقوقبشری، موجسواری رسانهای، ایجاد نارضایتی و تولید و پخش شایعات استفاده کنند و مجاهدین امروزه علاوه بر نقش جاسوسی که سابقه طولانیای در آن دارند به طور رسمی به «ارتش سایبری استکبار» تبدیل شدهاند.
روزنامه شهرآرا با همکاری بنیاد هابیلیان