روان‌شناسی گروه‌های تروریستی پس از انقلاب در ایران

گفتن و نوشتن از گروه‌‌های ترور را نمی‌‌توان بدونِ ارجاع به افراط‌گرایی و خشونت‌طلبی تکمیل کرد. بررسی سوابق و عملکرد این جریان‌‌ها در جهان و به ‌طورخاص ایران نشان از جهان زیسته و تجربه متفاوتی دارد. نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران در اوایل حیات خود با گروه‌‌هایی با نام‌‌های گوناگون مواجه شد که محور فعالیت خود را بر مدار خشونت کلامی و فیزیکی و طرد و حذف قرار دادند. بررسی مصداقی هر کدام از این گروه‌‌های ترور در ایران از ابعاد تاریخی و سیاسی، دست‌مایه نوشتارهای متعددی بوده است؛ امّا نگاهی روان‌ شناسانه به آن‌‌ها و استخراج شاخص‌‌هایی که بتواند مختصات روانی این گروه‌‌ها را آشکار سازد و نقشه ذهنی و روانی آن‌ها را ترسیم نماید، کمتر موضوع پژوهشی خاص قرار گرفته است. هسته اصلی این نوشتار واکاوی روان‌شناسانه گروه‌‌های تروریستی پس از انقلاب اسلامی در ایران بر مبنای اسناد تاریخی و عملکرد آن‌هاست.

روان‌شناسی سیاسی

روان‌شناسی سیاسی رشته‌‌ مطالعاتی تلفیقی است که از بطن روان‌شناسی اجتماعی برخاسته و بستر پیوند میان روان‌شناسی و علم سیاست را فراهم می‌‌آورد. روان‌شناسی اجتماعی «علم درک و تبیین چگونگی نفوذپذیری افکار، احساسات و رفتارهای افراد از حضور واقعی، خیالی یا ضمنی دیگران» است. روان‌شناسی سیاسی به‌مثابه شاخه‌‌ای از روان‌شناسی اجتماعی به شناخت متغیرهای روانی در پدیده‌‌های سیاسی می‌‌پردازد و درواقع رویکردی روان‌شناسانه به پدیده‌‌های سیاسی است.

حیطه روان‌شناسی سیاست از اجزای تشکیل‌دهنده‌‌اش یعنی روان‌شناسی و سیاست گسترده‌‌تر بوده و بنابراین نسبت به این دو حوزه از ارزش بیشتری هم برخوردار است. آنچه در روان‌شناسی سیاسی بررسی می‌شود «بررسی تأثیر روحیات یک فرد بر نوع پرسش‌‌ها، دلایل و نشانه‌‌ها، ماهیت و استنباطات درخصوص علت یا عللی است که معمولاً روان‌شناسان سیاسی مطرح کرده یا به‌دنبال آن هستند». هرچند تمرکز بر فرد، همیشگی نیست و گاهی فراتر از آن بررسی می‌شود؛ چراکه یک فرد در چهارچوب یک گروه یا در رابطه با افراد دیگر قرار می‌‌گیرد. این نوشتار نیز بر این است تا با تمرکز بر گروه‌‌های تروریستی پس از انقلاب به روان‌ شناسی سیاسی آن‌ها بپردازد.

گروه‌‌های تروریستی آغاز افراط‌گرایی

دانشنامه بریتانیکا، تروریسم را «کاربرد سامانمند خشونت» می‌‌داند که «به‌منظور ایجاد فضای عمومی از ترس در یک جمعیت برای دستیابی به اهداف سیاسی» صورت می‌‌پذیرد. ازاین‌منظر تروریسم توسط سازمان‌‌ها و گروه‌‌های سیاسی با اهداف راست‌گرا یا چپ‌گرا و توسط گروه‌‌های ملی، مذهبی، انقلابیون، نهادهای دولتی مانند ارتش، سرویس‌‌های اطلاعاتی و پلیس انجام می‌‌گیرد. درواقع گروه‌‌های تروریستی در انتهای دو سمت راست و چپ پیوستاری از گرایش‌‌های سیاسی یا مذهبی قرار می‌‌‌‌گیرند و به‌معنای دیگر افراط‌گرای سیاسی یا مذهبی هستند. این یکی از مشخصات مشترک گروه‌‌های تروریستی است. اینکه با هر گرایش سیاسی چه راست یا چپ امّا در موضعی قرار دارند که از نظرشان، راه برای هرگونه گفتگو و سازش بسته شده و به‌ صورت کلی سیاست را علم گفتگو نمی‌‌دانند بلکه تقابلی جدید و ستیزه‌‌ای تعریف می‌‌کنند که با حذف رقبا سرانجام می‌‌یابد. به ‌این ‌ترتیب آن‌‌ها در دام افراط‌گرایی اسیر می‌‌شوند.

افراط‌گرایی سیاسی از نظر راجر اسکروتن اصطلاحی مبهم است که می‌‌تواند سه معنا را به ذهن متبادر سازد. نخست به‌ معنای به‌حد افراط‌ کشاندن اندیشه سیاسی بدون توجه به پیامدهای ناگوار جنبه‌‌های غیرعملی مباحث و احساسات مخالف که هدف از آن‌‌ نه‌ تنها مقابله؛ بلکه فروشکستن و سرکوبی هر نوع مخالفت است. در معنای دوم به‌ منظور عدم تساهل و تحمل نسبت به همه دیدگاه‌‌ها غیر از دیدگاه خود است و در معنای سوم توسل به وسایلی برای کسب اهداف سیاسی که حاکی از بی‌حرمتی نسبت به زندگی، آزادی و حقوق انسانی دیگران است. به نظر امّا افراط‌گرایی، مجموعه ای از همه این‌هاست و یک گروه ترورریستی به اوصاف افراط ‌گرایان نیز دست یافته است.

لیرد ویلکاکی پس از بررسی چند صد گروه، خصوصیات بارز گروه‌‌های افراط‌ گرا را چنین برمی‌‌شمرد: ترور شخصیت، بدو‌بیراه‌گفتن و برچسب‌زدن، تعمیم‌دادن‌‌های غیرمسئولانه، دفاع از معیارهای دوگانه، دیدن مخالفان و منتقدان خود به چشم اشخاص شرور و دشمن، نگاه سفید و سیاه، مدافع سانسور و سرکوب، تعریف هویت بر مبنای تنفر از دشمن، مهارت در مباحث مرعوب‌کننده، تفکر روز رستاخیزی، مدعی اشرافی‌گری اخلاقی یا برتری اخلاقی، توجیه وسیله توسط هدف، ارزش زیاد واکنش‌‌های عاطفی، تعریف منطق فوقِ طبیعی و الهی.

ویژگی‌‌هایی که لیکاک برای افراط‌ گرایان قائل است و توضیحاتی که گاه در برخی از حالات قید می‌‌کند از هم‌پوشانی برخوردار است. همچنین برخی ‌‌شان بیشتر به اقدامات و سازوکارهای مقابله گروه‌‌های افراط‌ گرا، اشاره دارد مانند ترور شخصیت. البته گاهی نیز کاربرد برخی از این سازوکارها تنها به افراط‌گرایان هم محدود نیست و در عرصه رقابت سیاسی به‌کرّات استفاده می‌شود. امّا تلاش او برای تمیزقائل‌شدن میان ویژگی‌‌های این گروه‌‌ها می‌‌تواند در شناخت آن‌‌ها کمی اثرگذار باشد و چشم‌اندازی کلی از این گروه‌‌ها را پیشِ رو قرار دهد.

استفاده از این توصیفات، می‌‌تواند در شناخت روانی گروه‌‌های ترور نیز به‌کار آید؛ چراکه گروه‌‌های تروریستی مجموعه‌‌ای از خصایل و مختصات روانی دارند که بخشی از آن مربوط به ماهیت افراط‌ گرایی سیاسی آن‌‌هاست. درواقع دلیل ناکافی برای دعاوی تروریسم از جایی آغاز می‌‌شود که افراط‌ گرایی سیاسی راه را بر عقلانیت می‌‌بندد و این، راه بی‌‌پایانِ خشونت را می‌‌گشاید.

تحلیل روان‌شناسانه گروه‌‌های تروریستی در ایران

سازمان مجاهدین خلق، فرقان، کومله، حزب دموکرات کردستان، پژاک و جندالله از مشهورترین گروه‌‌های تروریستی پس از انقلاب اسلامی در ایران هستند که هر کدام در برهه‌‌ای خاص، امنیت کشور را به‌مخاطره انداخته‌‌اند و برخی همچون پژاک هنوز هم از ظرفیت ایجاد ناامنی برخوردارند. این گروه‌‌ها در قالب گروه‌‌های افراط ‌گرای سیاسی قرار می‌‌گیرند. آن‌‌ها با استفاده از مشی مسلحانه، حذف رقیب را محور فعالیت‌‌های خود قرار می‌‌دهند. در تاریخِ هر کدام از این گروه‌‌ها، مبارزه مسلحانه و اقدام برای حذف فیزیکی وجود دارد. ترورهای اوایل انقلاب نمادی از خشونت‌گرایی و اراده این گروه‌‌ها برای حذف مخالف است. بنابراین در نخستین مرحله می‌‌توان به‌ دنبال خصوصیات گروه‌‌های افراط‌ گرای سیاسی در آن‌ها بود. در اینجا سعی بر این است تا با نگاهی به مختصات پیش‌گفته ویلکاکی و اعمال تغییرات و تمرکز بیشتر بر مطالعه گروه‌‌های ایرانی به استخراج مختصات روانی این گروه‌‌ها پرداخت. این بررسی، با استناد به خاطرات، مصاحبه‌‌ها و اطلاعات موجود از این گروه‌‌ها انجام می‌‌گیرد.

مختصات روانی گروه‌‌های ترور در ایران

به ‌نظر می‌‌رسد در فهرست ویژگی‌‌های قیدشده ویلکاکی، ترور شخصیت با بدوبیراه‌ گفتن و برچسب‌زدن به هم نزدیک باشند و به‌ نوعی ترور شخصیت می‌‌تواند با برچسب‌زدن و فحاشی همراه شود. امّا همان‌گونه که پیش‌تر گفته شد این دو بیشتر به سازوکار مقابله گروه‌‌های ترور اشاره دارد. تعمیم‌دادن‌‌های غیرمسئولانه با دلیل ناکافی برای دعاوی نیز خود می‌‌تواند به ساده ‌نگری، سطحی‌بودن و تقلیل‌ گرایی این گروه‌‌ها و نگاه برتری ‌جویانه آن‌‌ها مرتبط باشد. دیدن مخالفان و منتقدان خود به چشم اشخاص شرور و دشمن و تعریف هویت خود بر مبنای تنفر از دشمن نیز می‌‌تواند در قالب دوقطبی‌گرایی تلخیص شود.

قطبی‌گرایی

با رجوع به شواهد و اطلاعات موجود از این گروه‌‌ها می‌‌توان دریافت اغلب خصوصیات ذکرشده ویلکاکی به ویژگی دوقطبی‌بودن این گروه‌‌ها یا همان نگاه سپید و سیاه باز می‌‌گردد. در این نگاه همه مسائل در میان دو قطب خیر و شر و سپید و سیاه تقسیم می‌‌شود. بنابراین هیچ چیزِ بینابینی وجود ندارد. این نگاه دوقطبی موجب می‌‌شود «آن‌‌های غیر» در ضدیت با «مای خودی» قرار بگیرند. بنابراین آن‌‌ها در برابر ما هویت می‌‌ یابد و ما از ضدیت و غیریت با آن‌‌ها تکوین می‌‌یابد. بنابراین هر کس با ما نیست، بر ماست. این خصوصیت موجب می‌‌شود تا بیشتر مختصاتی که لیکاکی بر می‌‌شمرد مانند دفاع از معیارهای دوگانه، دیدن مخالفان و منتقدان خود به چشم اشخاص شرور، تعریف هویت خود برمبنای تنفر از دشمن و اشرافی‌گری اخلاقی و برتری‌جویی رخ دهد. مثلاً درخصوص اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان، گفته شده گاهی که درباره بعضی از بزرگان حوزه حرف می‌زد، لحنش پر از غرور بود؛ یعنی خود را در موضع برتری می‌‌دید و درباره بزرگان حوزه، هتاکانه حرف می‌‌زد.

خشم درونی و غرور

یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق، درباره حال و هوای خود در مقطع بهمن1359 تا 30خرداد1360 می‌‌گوید: از آخوندها، ریشوها و هر که شکل حزب‌اللهی داشت کینه داشتم. دلم می‌‌خواست تک‌تکشان را خفه کنم و دوران غرورآفرینی را طی می‌‌کردم. او حتی می‌‌گوید قصد انفجار ماشین هم‌محله‌‌ای‌اش را داشته که یک روحانی بوده؛ امّا مسئولش گفته صبر کند تا دستور برسد، آن وقت یکی‌‌شان را هم زنده نمی‌‌گذارند. این حرف، نشانگر ضدیت و حالت ستیزه و خشم درونی موجود در بین اعضای مجاهدین است. کینه از روحانیت و غروری که هم‌زمان در خود احساس می‌‌کردند جواز اقداماتشان را صادر می‌‌کرد. این فرد خود را با ضدیت به روحانی‌‌ها و حزب‌اللهی‌‌ها یا همان ریشوها تعریف می‌‌کند؛ کسانی که به‌ طورمداوم از سوی این گروه به مرتجعین یاد می‌‌شدند. مسعود رجوی هم در مصاحبه خود با نشریه مجاهد می‌گوید: مجاهدین از آغاز انقلاب، پیوسته مصِر بودند تا وقتی عنصر ارتجاع در بافت کنونی حاکمیت از جایگاه بالایی برخوردار است «مبارزه ضدامپریالیستی» در مرحله نخست از مجرای «دموکراتیسم انقلابی» بگذرد.

بنابراین مخالفان و غیرمجاهدین همه مرتجع بودند ولذا در جایگاه باطل قرار داشتند. تضاد با مرتجعین از سوی آن‌‌ها، یک تضاد تاریخی نامیده می‌‌شد که با تمام ابعادش، جنگی بین نیروهای خواهان استثمار و نیروهای نفی‌کننده هر نوع بهره ‌کشی انسان از انسان بود. به‌این‌ترتیب مخالفان حامیان استثمارگران تلقی می‌‌شدند. به‌همین‌طریق، مخالفان علاوه‌ بر ترور فیزیکی هدف ترور شخصیت، فحاشی و توهین قرار می‌‌گرفتند. برای نمونه آیت‌الله سیدمحمد بهشتی، آیت‌الله مرتضی مطهری و آیت‌الله محمد مفتح بارها پیش از ترور و شهادت هدف ترور شخصیت قرار گرفتند. سازمان مجاهدین و فرقان سعی داشتند مخالفان خود را ثروتمند، انحصارطلب، بی‌‌سواد، هوچی و لمپن معرفی کند. همچنین بررسی 11 شماره نشریه پیام خلق از تاریخ اسفند1357 تا اردیبهشت1358 نشان از تأکید سازمان بر مرتجع‌خواندن دشمن اصلی خود در داخل کشور داشت.

برتری‌جویی یا اخلاق اشرافی‌گری

گروه‌‌های ترور به‌دلیل آنکه خود را در همان دوگانه حق و باطل، در جایگاه حق می‌‌نشاندند برای دعاوی خود نیازی به دلیل یا استناد نمی‌‌دیدند. این برخاسته از میل برتری‌جویانه یا همان اخلاق اشرافی‌گری بود که خود را برتر از دیگران می‌‌دیدند. برای نمونه پس از خلع سلاح گروه‌‌های سیاسی توسط دولت در سال 1358، سازمان مجاهدین در اطلاعیه‌‌ای به این امر اعتراض کرد با توجه به این واقعیت که داشتن سلاح حق طبیعی و مشروع هر سازمان رزمنده‌‌ای است که طی سالیان دراز صلاحیت خود را در به‌ کارگرفتن آن به ثبوت رسانیده است. لذا به‌ این‌‌ وسیله تقاضای استرداد کلیه سلاح‌‌ها و وسایلی را داریم که لیست آن‌ها به‌پیوست ارسال می‌‌گردد.

اینکه سازمان بدون هیچ ادلّه‌‌ای خود را محق تجهیز به سلاح می‌‌داند و حتی آن را حقی طبیعی و مشروع بر می‌‌شمرد این پرسش را ایجاد می‌کند که این حق و صلاحیتی که در به ‌کارگرفتن سلاح از آن یاد شده توسط چه نهاد یا مرجعی و بر مبنای چه اصول و قانونی به این سازمان تجویز شده است؟

نگاه برتری‌ جویانه هر چند نسبت به «آن‌‌های» مخالف جاری بود؛ اما در درون سازمان نیز وجود داشت. چنانچه محمد حیاتی یکی از اعضای عالی‌رتبه سازمان مجاهدین خلق در برابر انتقادات و پرسش‌‌های یکی از اعضا به‌جای پاسخ و روشنگری می‌‌گوید پیچ و مهره مغزت را در اختیار من بگذار تا برخی را سفت و برخی را تغییر دهم، تا رابطه مسئول و زیرمسئول با من برقرار نکنی و هرچه می‌‌گویم نپذیری، مسائل حل نمی‌‌شود، خودت را به‌صورت کامل به من تسلیم کن.

همین امر در گروه فرقان در رابطه میان اعضا با گودرزی وجود داشت. گودرزی رهبر گروه فرقان با توجه به مجموعه شناختی که از افرادش داشت، با شیطنت آن‌ها را به هر راهی که می‌خواست می‌کشید. این امر را می‌‌توان در متن اعترافات و بازجویی اعضای فرقان مشاهده کرد. بیشتر آن‌ها در بازجویی‌‌ها پاسخ بسیاری از سؤالات را نمی‌‌دانستند و می‌‌خواستند تا گودرزی پاسخگو باشد. حتی عباس عسگری، یکی از اعضای شاخص فرقان، هنگامی که پذیرفت حرف بزند سه شرط گذاشت. یکی از آن‌ها این بود «اگر جایی گیر کردم باید گودرزی را بیاورید که کمک کند و او جواب دهد» امّا هنگامی که عسگری در جواب سؤال، ناتوان شد و طبق شرط گودرزی آمد، او هم نتوانست جواب بدهد. عسگری سرزنشش می‌‌کند که «ما تو را امام خودمان می‌دانستیم، حالا می‌بینیم که جواب نداری بدهی! اینکه خیلی زشت است». گودرزی با نخوت می‌‌گوید من اگر امام تو هستم، گفته‌ام که حرف نزن! و درگیر می‌‌شوند. یا در بازجویی عامل ترور شهید مفتح، کمال یاسینی، هنگامی که از او پرسیدند: «چرا آقای مفتح را کشتی؟» او جواب داد: «ما نمی‌‌فهمیدیم، رهبر ما… گفت بروید بکشید، ما هم رفتیم و کشتیم». این‌‌ها را با اکبر گودرزی مواجه کردند. گودرزی گفت: «من نکشته‌‌ام، شما کشتید، بروید جواب بدهید». بدین‌‌گونه منفعت‌طلبی فردی نیز رخ ‌نمون گردید تا شاخصه‌‌ای دیگر برای این گروه‌‌ها تعریف گردد. در چنین شرایطی که مسئول گروه از پاسخ باز می‌‌ماند مصلحت‌گرایی و منفعت‌طلبی فردی بر منافع گروهی اولویت می‌‌یابد.

کینه‌توزی

تروریست‌‌های ایرانی، سعی داشتند تا با تعریف یک هدف ثابت و بیشتر کاذب و موهوم، آن را دلیل همه نادرستی‌‌ها، کژی‌‌ها، کینه‌‌ها و نابسامانی‌‌ها معرفی کنند و به ترویج احساس کینه به آن‌‌ها بپردازند. به بیان یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق آن‌ها به افراد مذهبی و حزب‌اللهی حساس می‌‌شدند و از طریق مقامات مسئول گفته می‌‌شد منزل این افراد را شناسایی کنید و تحت نظر قرار دهید؛ چراکه این‌‌ها دشمن سازمان هستند. آن‌‌ها در متن خاطرات یا بازجویی‌‌ها به حس نفرت خود تأکید دارند: «ما در مراسم 4خرداد1358 می‌‌خواستیم پوست حزب‌اللهی‌‌ها را بکنیم. همه چیز را فراهم کرده بودیم. چوب تیزشده، نانچیکو، زنجیر و کمربند و…».

عقده حقارت

این افراد که اکثراً دارای عقده حقارت بودند با عضویت در گروه، خود را صاحب شخصیت و هویت جدیدی‌‌ می‌‌یافتند که مسئولیتی سنگین برعهده‌‌اش است. این فرد در مقابل دشمنان، خود را سپید می‌‌دید. برای مثال بیشتر افرادِ گروه فرقان از سطوح پایین جامعه بودند و حتی رهبر آنان فرزند یک چوپان بود که در همان آغاز تحصیلات دینی از سوی روحانیت طرد شده بود. اخراج او از حوزه در پیدایش عقده روانی نقش داشت و او را به موضعی ضد روحانیت رهنمون کرد. چنین فردی پس از تأسیس فرقان، توسط افراد این گروه، «امام» خوانده می‌‌شود. بنابراین عضویت در این گروه، سرخوردگی‌‌ها و عقده‌‌های روانی را پوشش می‌‌داد.

درباره عبدالمالک ریگی رئیس خودخوانده گروهک «جندالله» نیز علاوه‌ بر روحیه ماجراجویانه، تندرو و پرخاشگرانه و تحصیل در مدرسه فاروقیه پاکستان، حضور در گروه‌‌های تروریستی و صدمات روحی و روانی ناشی از عدم موفقیت موجب شد تا ایده تشکیل گروهی جهت ضربه‌ زدن به نیروهای انتظامی مستقر در استان در ذهن او و دوستانش شکل بگیرد.

خودشیفتگی و باور به حقانیت مسلم خویش

فرایند هویت‌یابی آنان و پوشش خلأهای روانی‌‌شان آن‌‌ها را به خودشیفتگی و باور به حقانیت مطلق و مسلم خودشان می‌‌رساند. به‌این‌منظور، این افراد گاه به‌دنبال ریشه‌‌های مذهبی و ماورایی بودند و برای خویش رسالتی خاص تعریف می‌‌کردند. برای نمونه سطوح پائین گروه فرقان، کـارهایشان را با ایمان انجام می‌‌دادند. حتی ترورکننده آیت‌الله مطهری، معتقد بود در روز قیامت جزا و پاداش این جهاد را خواهد گرفت.

گاهی نیز هدف والایی که برای خود تعریف کرده‌‌اند انگیزه‌‌های قومی و مذهبی دارد. برای مثال جندالله به سرکردگی عبدالمالک ریگی، هدف خود را مقابله با تبعیض قومی و مذهبی در سیستان ‌وبلوچستان عنوان می‌‌کرد و پژاک سعی دارد تا خود را مسئول احقاق حقوق مردم کرد معرفی کند. پژاک همچنین حکومت جمهوری اسلامی را رژیمی ظالم معرفی کرده که به حقوق مردم کرد دست‌اندازی می‌‌کند و شایسته مبارزه و اعمال تروریستی است.

مصلحت‌گرایی

این گروه‌‌ها با مصلحت‌گرایی و استفاده از هر توجیهی سعی داشتند تا سرکوب و سانسور مخالف را امری مشروع جلوه دهند. درواقع گویی استفاده از هر ابزاری برای رسیدن به هدف مشروع بود. از کشتار تا فحاشی و اعتصاب و تظاهرات، خشونت پنهانی که در کلام و گاه در اعمالشان نمود می‌‌یافت و آن‌‌ها را در ارعاب و تهدید متخصص می‌‌کرد. برای نمونه در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی و پس از تقابل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی با جمهوری اسلامی، این سازمان بدین‌‌گونه به تهدید جمهوری اسلامی می‌‌پرداخت: بگذارید تأکید کنیم، وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم. آن وقت خودتان پشیمان خواهید شد.

دوگانه مظلوم‌نمایی و ارعاب و تهدید

آنچه در این میان مطرح است مظلوم‌نمایی و ایجاد توهم خطر همیشگی از سوی جمهوری اسلامی است. به این معنا که آن‌‌ها در قبال خشونت، ناگزیر از خشونت هستند. سازمان مجاهدین خلق طی اطلاعیه‌‌ای در 13اسفند1357 به‌بهانه هشدار توطئه ضدانقلابی که آن ‌را شرم‌آور خواند از حمله به دفتر جنبش ملی مجاهدین یاد کرد. سپس با مقایسه شرایط پس و پیش از انقلاب، ضمن بزرگ‌نمایی تشکیلات سازمان و مظلوم‌نمایی مدعی شد که گروه‌‌های مشکوکِ راست‌گرا تهاجم علیه آن را آغاز کرده‌‌اند و از آن پس مسئولیت برخوردها و حوادث بر عهده سازمان نخواهد بود. لحن این بیانیه تهدیدآمیز نشان از روآوردن به شورش دارد. این سازمان بار دیگر در 26فروردین1358 خطر جنگ داخلی را مطرح کرد. پس از آن درگیری‌‌هایی به‌ وجود آمد. آن‌‌ها همیشه خود را در خطر تصور می‌‌کردند. همچنین منتظر فرصت برای وسعت بخشیدن به عملیات سیاسی خود بودند.
در بیانیه‌‌های پژاک نیز می‌‌توان مصداقی از این امر را یافت. پژاک در بیانیه‌‌‌‌ای اعلام می‌‌کند در شرایط پیش آمده، حفظ آتش‌بس در وضعیت نامساعدی قرار خواهد گرفت. این امر به‌ صورت ضمنی کاربرد تهدید و ارعاب است. در ادامه نیز می‌‌افزاید در مقابل سیاست‌‌های جمهوری اسلامی به تجدیدنظر در رفتار خود می‌‌پردازد و همچنین تهدید می‌‌نماید حملات رژیم ایران به‌ ویژه اعدام کادر حزبشان را بی‌‌پاسخ نخواهد گذاشت. آن‌‌ها نیز مدام از حملات پرخطر جمهوری اسلامی علیه ملت کرد در کردستان سخن می‌‌گویند و از مبارزه خود به‌عنوان وظیفه‌‌ای ملی یاد می‌‌کنند.

فرجام سخن

در این نوشتار بررسی روان‌شناسانه گروه‌‌های تروریستی پس از انقلاب به‌مثابه گروه‌‌های افراط‌ گرای سیاسی صورت گرفت. بررسی‌‌ها نشان داد خشم و خشونت درونی این گروه‌‌ها در عرصه عمل به خشونت رفتاری منجر شده است. خشمی که به‌موازات تفکر دوقطبی و آنتیگونیستی خیر و شر به‌غلیان رسیده است و جواز هر گونه کرداری بر ضد مخالف خود را صادر کرده است. این گروه‌‌ها با نگاهی ابزاری، مصلحت‌اندیش و منفعت‌گرایانه کاربرد هر وسیله و راهی را برای رسیدن به هدف خود مشروع می‌‌دانند. آنان خود را نسبت به دیگری که خارج از قلمرو گروهی آنان است، برتر و حق مطلق می‌‌دانند و حتی این نگاه برتری‌جویانه در درون سازمان موجب شده تا فرد هویت خود را درون جمع و هضم‌شده در روابط گروهی تعریف نماید. آن‌ها عموماً دارای عقده حقارت‌‌ یا خلأهایی در زندگی شخصی خود هستند و با عضویت در این گروه‌‌ها هویت تازه‌‌ای کسب می‌‌کنند. این عضویت در ابتدا به آن‌‌ها حس برتری، بزرگی و اعلمیت را نسبت به سایرین می‌‌دهد؛ امّا در روندی تدریجی در برخی موارد همچون سازمان مجاهدین، فردیت فرد، فرو شکسته می‌‌شود و فرد دیگر خارج از قلمروی گروه، هویتی برای خود نمی‌‌یابد. این افراد به ‌دلیلِ همان نگاه برتری‌جویانه و خودحق‌پنداری، دلیلی برای مستندکردن ادعاهای خود نمی‌‌بینند و بنابراین همچون یک حباب توخالی باد می‌‌شوند. همچنین دوقطبی خیر/شر و حق/باطل به‌موازات دوقطبی مختصات روانی آن‌‌ها تداوم می‌‌یابد. چه اینکه حقارت/برتری‌جویی در کنار مظلوم‌نمایی/تهدید دوگانه‌هایی هستند که برآیند دو قطبی خیر و شر و تصور سپید و سیاه‌‌ از دنیای اطرافشان است.

در نهایت، روایت گروه‌‌های تروریستی در ایران روایت ناکامی‌‌ها، تناقض‌‌ها و ابهاماتی است که خشم، خشونت، توهم و توحش را در یک تسلسل مداوم گرفتار می‌کند. روایتی ناتمام که می‌‌تواند با شناخت و مطالعه بیشترِ ذهنیت و روان گروه‌‌های ترور در ایران صراحت و شفافیت بیشتری در این‌باره به‌ارمغان آورد.

معصومه زمانی؛ استاد روابط بین الملل‌

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا