سالگرد کشتار 10 شهریور 1392 در اردوگاه مرگ اشرف در عراق

در روز اول سپتامبر 2013 مصادف با 10 شهریور 1392 ما در کمپ ترانزیت لیبرتی واقع در منطقه سبز و در نزدیکی فرودگاه بین المللی بغداد مستقر شده بودیم و اصطلاحاً در سر پل بسر می بردیم که فرجی حاصل شود و از عراق به یک مقصد دیگر نقل مکان کنیم.ناگهان خبر آمد که همه سریعا در سالن غذاخوری جمع شوند. سالن غذاخوری علاوه بر محل سرو غذا در وعده های غذایی، مکانی برای تجمع افراد و اطلاع رسانی بود.

بخودم گفتم باز چه خبر شده است؟ حتماً باز رجوی و عناصرش با افراد کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان بگو مگو کردند و میخواهند درهای ورودی به کمپ لیبرتی را به روی آنان ببندند و بگویند دیگر با کمیساریا تماس نداشته باشید (بعضا آن ها را بایکوت میکردند).

وقتی در کمپ لیبرتی بودیم مدام عناصر رجوی با افراد کمیساریا برخورد و مشاجره داشتند. اما خیلی زود متوجه شدم که نه، این دفعه خبر یک چیز دیگر است. بر اساس اطلاعیه ای که خوانده شد متوجه شدم که صبح همان روز تعدادی نیروی مسلح که هویت شان معلوم نبوده است سحرگاهان وارد قرارگاه اشرف شده و به معدود نفراتی که آنجا باقی مانده بودند حمله برده و تعدادی را به قتل رساندند و امکاناتی را تخریب کرده یا به آتش کشیده اند. از روی اطلاعیه ای که سازمان صادر کرده بود و برایمان خواندند دقیقا نمی شد فهمید که داستان از چه قرار بوده است. تنها چیزی که از لحن اطلاعیه مشخص بود یک ضربه اساسی بود که به رجوی وارد شده بود.

بر اساس این اطلاعیه گفته شد که 51 نفر از صد نفر باقی مانده در پادگان اشرف کشته شده اند. و انبوهی ضایعات و خسارات مالی از جانب مهاجمین بوجود آمده است.

طوفان ذهنی شکل گرفته بود و افراد مدام از خودشان سوال میکردند که راستی چرا این اتفاق افتاد؟ چرا یک چنین ضربه ای وارد شد؟ مقصر اصلی چه کسی بود؟ آیا اجتناب پذیر نبود؟

من میدانستم که هم خودم و هم خیلی های دیگر در ذهنشان الان مسعود رجوی را مقصر این خونریزی میدانند، زیرا ما در نشستهای موسوم به عملیات جاری و صفر صفرهای نوبه ای تناقضات ذهن مان را میخواندیم و به این خاطر ذهن همدیگر را میدانستیم، لذا هم از نگاه ها و هم از سکوتی که حاکم شده بود می شد حدس زد که الان در ذهن افراد چه می گذرد.

یک غافلگیری اساسی بود که سحرگاهان بوقوع پیوسته بود و مرگ افرادی را در بر داشت که به خاطر ندانم کاری و خیره سریهای مسعود رجوی کشته شدند. با خیلی از آنها آشنا بودم و دوران هایی را با آنها سپری کرده بودم، لذا خیلی در آن لحظه بهم ریخته و عصبانی شده بودم.

از تصمیمات خودسرانه و لجوجانه که رجوی میگرفت و باعث کشته شدن افراد میشد بشدت ناراحت بودم. بخودم می گفتم هنوز خون کسانیکه در 19 فروردین 1390 ریخته شده بود خشک نشده بود، هنوز یاد آن درد که در دلها باعث بغض می شد فراموش نشده بود، همان حمله را هم خیره سری های رجوی باعث شد. رجوی خیلی خوب میدانست که عراق دیگر جای ماندن نیست، تاریخ مصرف او در عراق بسر آمده و دیگر نمی شد در جایی زندگی کرد که از در و دیوار آن ضدیت و نفرت علیه سازمان مجاهدین خلق می بارد.
اما در توهمات وحشتناک رجوی این گنجانده شده بود که نهایتا آمریکا رجوی را مسلح خواهد کرد و برای سرنگونی رژیم ایران از سازمان مجاهدین خلق استفاده خواهد نمود.

جالب اینکه خیلی ها فهمیده بودند که عراق تبدیل به قتلگاه ما شده است ولی رجوی خودکامه اجازه تخلیه و خروج از عراق را نمیداد و هر روز بهانه تراشی میکرد. یک روز اموال را بهانه میکرد، یک روز نداشتن پاسپورت را مطرح می نمود. یک روز مسائل مالی مربوط به انتقال را پیش میکشید، یک روز دیگر با دولت عراق درگیری راه می انداخت و درهای ورودی را می بست تا هیچ کسی به داخل کمپ وارد نشود و صدها بهانه دیگر که رجوی می تراشید.

یکی از شعارهای رجوی “چو اشرف نباشد تن من مباد” بود. اما وقتی شرایط سخت می شد خودش اولین کسی بود که فرار می کرد و مخفی می شد تا به وی آسیبی نرسد. و جالب است بدانید هنوز مسعود رجوی مخفی ست و از ترس جانش به سوراخ موش خزیده است. آنوقت برای ما از صحنه های عاشورا میگفت، از رشادت های امام و یارانش میگفت، جوری تعریف میکرد که انگار خودش در آن صحنه حضور داشت، ولی نوبت به خودش که میرسید تا رشادت بخرج دهد ترسوی بزدلی بیش نبود.

رجوی خیلی زیرک تر از این حرفها بود، او میدانست هر خونی که در عراق میریزد باعث می شود که حفظ جان او بیشتر تامین شده و کمتر به خودش آسیب برسد. رجوی با سوء استفاده از عکس ها و رسم و یاد کشته شده ها در اروپا سر و صدا به راه می انداخت و حمایت جمع میکرد تا به بقاء خودش پاسخ بدهد .به این میگویند “سیاست های خونین یک دیکتاتور ابله”!

به یک چیز شدیدا اعتقاد دارم و آن اینکه به جز رهبری و عناصر هدایت کننده این سازمان، اغلب نفراتی که در سازمان هستند از بهترین فرزندان ایران زمین هستند، زیرا در حس شان، در وجودشان فداکاری نهفته است، ولی مورد سوء استفاده های رذیلانه رجوی قرار گرفته اند. همان 51 نفری که در 10 شهریور 1392 در اردوگاه مرگ اشرف کشته شدند خیلی بچه های پاک و بی آلایشی بودند که رجوی همه شان را به کشتن داد تا خودش زنده بماند، تا با ارتزاق خون دیگران بتواند چند صباحی به عمر نکبت بار خودش بیفزاید.
به امید روزی نه چندان دور که دادگاه بین المللی تشکیل شده و به جنایات رجوی و سران بزهکار سازمان مجاهدین خلق رسیدگی کند.

بخشعلی علیزاده

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا