در مصاحبهای که سیامک نادری در سلسله برنامههای پادزهر اپوزیسیون با عضو سابق مجاهدین خلق جابرطائی سمیرمی معروف به آرش داشته است، او پس از نزدیک به بیست سال سکوت درباره تجربه زیستیاش در این تشکیلات جزئیاتی از وضعیت وخیم نقض حقوق بشر از جمله شکنجه سفید که علیه شخص وی به کار گرفته شد، به مخاطبان خود ارائه میکند. او در میانه اظهاراتش نمونههایی از نقض حقوق افراد دیگر که شخصا شاهد بوده است را نیز شرح میدهد. یکی از افرادی که در مقابل چشمان آرش، قربانی فرقه رجوی میشود و تحت فشار تشکیلاتی خود را به آتش میکشد محمدرضا باباخانلو است.
محمدرضا باباخانلو نامی است که در همه فهرستهای قربانیان داخلی فرقه مجاهدین خلق که توسط اعضای سابق تشکیلات تهیه شده است بارها به چشم میخورد. نام او را در گزارشهایی از که سایتهای کانون آوا، فریاد آزادی و ایران اینترلینک از قربانیان فشار فرقهای و شکنجه تشکیلاتی در مجاهدین خلق منتشر کردهاند، برده شده است و در مواقعی توضیحاتی درباره چگونگی مرگ وی در قرارگاه اشرف در عراق ارائه دادهاند اما شرحی که آرش طائی از شرایط او میدهد میتواند از دست اولترین شواهد باشد چراکه او و محمدرضا تقریبا در یک برهه زمانی به تشکیلات مجاهدین پیوستند و به لحاظ سنی به یکدیگر نزدیک بودند.
برای دانلود اینجا را کلیک کنید.
آرش طائی که در سال 1376 به صورت خود خواسته و با هدف مبارزه با حکومت ایران برای پیوستن به تشکیلات مجاهدین خلق به عراق رفت، اذعان میکند که تقریبا 80 درصد از افرادی که از آن سال به بعد به تشکیلات پیوستند، با روشهای فریبآمیز و دروغ پردازیهای گوناگون به عضویت تشکیلات درآمدند. او در این باره مصداقهای مختلفی می آورد. برای نمونه از یازده فرد بلوچ میگوید که به بهانه کار و درآمد و انتقال به اروپا از پاکستان جذب مجاهدین شدند و به قرارگاه تشکیلات آورده شدند در صورتی که نمیتوانستند، فارسی صحبت کنند یا از فردی به نام مهدی رحیم زادگان نام می برد که در سن 23 سالگی به بهانه گرفتن گواهینامه و امرار معاش با رانندگی کامیون به عضویت ارتش مجاهدین خلق درآورده شد و در ادامه به دلیل اعتراض به تشکیلات مورد ضرب و شتم فرماندهان واقع شد. آرش حتی از جنگلبانی میگوید که با فریب اشتغال به جنگلبانی در جنگلهای مرز ایران و عراق به اشرف آورده شده بود!
در این میان، ماجرای محمدرضا بابا خانلو، نوجوانی روستایی که با رویای کسب درآمد برای معالجه پدرش توسط یکی از سران مجاهدین خلق به نام محمود ظریف فریب خورد و به عضویت تشکیلات درآمد، دردناکتر و رقتانگیزتر است. او اندکی بعد در همان بخش ورودی تشکیلات با فروریختن رویای سادهاش مواجه شد. محمدرضای 16 ساله هنگامی که خود را در مخمصهای دید که به هیچ روی از آن خلاصی ندارد، درخواست ترک تشکیلات را داد و بدین ترتیب از نظر سران فرقه تبدیل به عنصری مسئلهدار شد.
آرش روزی را به یاد میآورد که سران تشکیلات از جمله علیرضا موسایی معروف به محمدضابطی، محمدرضا باباخانلو را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا او را مجبور به تبعیت تشکیلاتی کنند و طولی نکشید که انرژی روانی محمدرضا فروریخت و در مقابل دفتر فرماندهی خود را به آتش کشید. آرش به خاطر میآورد که در مقابل چشمانش محمدرضا در آتش میسوخت، ناصر کیومرثیان فریاد میکشید و حسن نظری تلاش میکرد شعله ها را خاموش کند.
به گفته طائی، مهوش سپهری پس از مرگ دلخراش محمدرضا باباخانلو به سادگی در نشستی گفت: “او مرد و ما چالش کردیم.”