هنوز عربده کشی های خانم مهوش سپهری، پس از سالیان در گوشم نجوا می کند. او که زمانی مسئول اول سازمان بود، بعدها در سمت های مسئول تشکیلات و مسئول نشست های تشکیلاتی، به پشتوانه ی اربابشان صدام حسین، همه اعضای سازمان را در سالن مجموعه Z جمع کرده و نشست های خاصی تشکیل می داد که اول تا آخر آن ترویج فرهنگ لمپنیسم توسط این زن بود، مسئولین نیز همه را مجبور به حضور در این نشست اجباری می کردند و بحث های مغزشویی شروع می شد.
هر کس می شنید که نشست خواهر نسرین (مهوش سپهری) است، تن و بدنش می لرزید و با اکراه تمام به این نشست ها برده می شد. او در تمام مدت عمر خود، هرگز آثاری از یک انقلابی را به همراه نداشته و ندارد.
اولین بار بحث های طلاق خانواده لایه ما، با او بود. او هیچ محبوبیتی در سازمان در بین نیروها نداشت و به بد دهنی و لمپنیزم مشهور بود، در طی پروسه تشکیلاتی هر کس درخواست خروج می داد، او را النهایه به نشست نسرین می بردند و آنجا حسابی از خجالتش در می آمدند.
اما طنز روزگار اینکه او اکنون برای هموطنان کرد، پیام می فرستد و آنان را به اعتراض فرا می خواند، اما آنروزها ما حق اعتراض نداشتیم و این حق برای هیچ کس برسمیت شناخته نمی شد. اکنون باید سئوال کرد که در تشکیلاتی که همه چیز زور و اجبار است و دشنام و ناسزا، چگونه او مردم ایران را به تظلم و دادخواهی تشویق می کند؟! چرا این دادخواهی ها در درون تشکیلات برسمیت شناخته نمی شود؟
ظلم ، ظلم است، از طرف هر کسی که باشد. سازمانی که در آن زندان انفرادی و شکنجه و تحقیر و توهین های شدید، وجود دارد، چطور الان دایه مهربان تر از مادر شده است؟
خانم مهوش سپهری که در طول تمام عمر ننگین خود، یک لحظه هم انقلابی نبود و خود ابزار اصلی سرکوب تشکیلاتی بوده است و صدها دختر و پسر جوان را به زندان های سازمان گسیل داشته است، اکنون با چه رویی دم از اعتراض و دادخواهی می زند؟
البته که برای ما که نسرین و سازمان سرکوبگر مجاهدین را می شناسیم، هیچ جای تعجبی از این پارادوکس رفتاری وجود ندارد، چرا که همه چیز را از نزدیک و طی سالیان دیدیم و با گوشت و پوست خود تجربه کردیم، اما مردم عزیز ما و بخصوص هموطنان غیور و با غیرت کرد زبان، باید این چهره را بشناسند و او را در زمره شقی ترین زنان بی رحم تاریخ معاصر ایران بگنجانند. مگر کم از دختران جوان در سازمان سرکوبگر مجاهدین خلق ، بدستور این زن محاکمه ، زندانی و در موارد متعدد به مرگ محکوم شدند؟ این ادعای من نیست ، تمام زنان مظلومی که موفق شدند ، از چنگال این اهریمن رجوی ها، نجات پیدا کنند، شاهد این مدعای نگارنده هستند، در آخر فقط به یکی از صدها خاطره ی جداشدگان از سازمان اکتفا می کنم و قضاوت را به عهده خوانندگان فهیم و آگاه می گذارم:
یکی از جداشدگان نقل می کند:
” یکی دیگر از موارد تاسف بار و غم انگیزی که آقای خلیل رمضانی نسب … برایم تعریف کرد مربوط به خانم نسرین احمدی است خلیل خود شاهد بود که چگونه نسرین تحت شکنجه مهوش سپهری (با نام مستعار نسرین) جان خود را از دست داد. خلیل رمضانی نسب خود از افرادی بود که نزدیک به بیست و پنج سال در تشکیلات رجوی فعالیت کرده بود. ایشان قبل از آنکه از قرارگاه اشرف خارج شده و به کمپ آمریکا بیاید فرمانده گردان بود و رده تشکیلاتی بالایی داشت. خلیل در این رابطه برایم نقل کرد خانم نسرین احمدی از افرادی بود که در سال 74 تازه (سه سال) به گروه رجوی پیوسته و به قرارگاه اشرف منتقل شده بود.
او حدودا 25 ساله و راننده نفر بر BMPبود. ایشان بعد از مدتی اقامت در قرارگاه از مناسبات فاشیستی و ضد دموکراتیک قرارگاه اشرف به تنگ آمد و با مشاهده رفتارهای بیمارگونه فرماندهان قرارگاه نسبت به افراد حاضر در آنجا به لحاظ روحی دچار یاس و ناامیدی شد و در نتیجه بنای ناسازگاری را با فرماندهان خود گذاشت و تصمیم گرفت از سازمان رجوی جدا شود. اما سران سازمان به بهانه های واهی و مختلف مانع خروج او از قرارگاه اشرف می شدند تا اینکه مهوش سپهری عده ای از فرماندهان از جمله خلیل رمضانی نسب را که هشت نفر بودند به دفتر خود احضار و افراد مذکور را برای منصرف کردن نسرین از تصمیمش برای خروج از قرارگاه و جدایی از سازمان به مدت یکساعت توجیه کرد و به آنها گفت که نسرین قصد دارد از اینجا برود و ما باید هر طور شده او را راضی کنیم تا نسبت به سازمان و اهداف آن وفادار باشد و در تصمیم خود برای خروج از قرارگاه تجدید نظر کند. زیرا اگر پای او به اروپا برسد بیم آن می رود که بر علیه سازمان موضعگیری کرده و دست به افشاگری بزند.
خلیل در ادامه می گوید: سپس مهوش سپهری دستور داد نسرین احمدی را به محل نشست ما آوردند و با دیدن او مهوش و دیگر فرماندهان حاضر در جلسه سعی کردند به نوعی نسرین را از تصمیم خود منصرف سازند اما نسرین بسیار مصمم بود و از ابتدای شروع جلسه تا آخر که از ساعت یک بعد از ظهر شروع و تا ساعت هشت شب ادامه داشت همچنان در تصمیم خود پایدار ماند و بعد از بحث و جدل های فراوان نسرین اظهار داشت که به هیچوجه تمایل قلبی و ذهنی برای ماندن در تشکیلات ندارد و می خواهد سازمان هر چه زودتر زمینه خروج او را از قرارگاه اشرف فراهم کند. در حوالی ساعت هشت شب بود که ناگهان مهوش سپهری بسیار عصبانی شد و با میله آهنی که از قبل آماده کرده بود به نسرین حمله ور شد و آنقدر میله آهنی را بر سر او زد که نسرین روی زمین افتاد و به حالت اغماء فرو رفت.
یکی از فرماندهان با دیدن این صحنه به مهوش سپهری گفت تا او را به بیمارستان منتقل کنند اما مهوش در کمال خونسردی گفت نسرین خود را به موش مردگی زده است و لحظاتی بعد مشاهده کردیم که نسرین قلبش از کار افتاد. من که خود ناظر این جریان وحشتناک بودم بسیار وحشت زده شدم و مات و مبهوت به جسد بی جان نسرین که دقایقی قبل زنده و سر حال بود خیره شده بودم که بلافاصله مهوش به چند تن از فرماندهان حاضر در اتاق دستور داد تا جسد نسرین را از آنجا ببرند. دو ساعت بعد دوباره مهوش سپهری حاضران در جلسه را به دفتر خود احضار کرد و گفت نسرین احمدی به علت سابقه بیماری سکته مغزی کرده و به ما هشدار داد تا در این مورد با کسی سخن نگوئیم و هنگام بدرقه ما از دفترش گفت: شتر دیدید، ندیدید.!!!…”
این است داستان سازمان پر افتخار مجاهدین خلق . . .
محمدرضا مبین، عضو نجات یافته از فرقه مخرب رجوی ها