با خبر شدم که اجتماعی از خانواده ها و اعضای جدا شده مرتبط با انجمن نجات پنجشنبه 26 آبان 1401 در تالار آبگینه واقع در خیابان فاطمی تهران قرار است برگزار شود. به اقتضای ظرفیت سالن جلسه با شماری اندک از خانواده های چشم براه گیلک به نمایندگی از سایرخانواده های دردمند، برای شرکت در جلسه مذکور عازم تهران شدیم.
دو ساعت زودتر از وقت مقرر و شروع جلسه خودمان را به سالن جلسه رساندیم و ناباورانه دیدم جداشده ها و خانواده های زیادی زودتر از ما مشتاقانه حضور بهم رسانده بودند. شاید که اخبار خوش و دلگرم کننده ای بشنوند و به دست بیاورند.
بعد از خوش و بش و احوالپرسی صمیمانه حاصل از تجدید دیدار با جداشده ها و خانواده هایی که از اقصی نقاط ایران آمده بودند، غم بزرگی دردلم احساس کردم با این ذهنیت که چرا باید در عصر ارتباطات و تکنولوژی همچنان خانواده هایی باشند که سالیان متمادی از صحت و سلامت
شان در فرقه مجاهدین، بیخبر و بی اطلاع باشند و برغم اینکه شعار فعالان و سازمانهای حقوق بشری گوش فلک را کر کرده است، فریادرسی نباشد.
ابتدا به ساکن روی یک صندلی نشستم تا اندک آرام بگیرم ولیکن تنهایی من زمان زیادی نبرد و حلقه بزرگ خانواده ها را درگرداگرد خود دیدم و با سیل سوالات شان مواجه شدم .
ببخشید شما آقای پوراحمد هستید؟
عذرخواهی میکنم شما هم جداشده هستید؟
شما چند سال اسیر بودید و چند سال است که رها شدید و به ایران آمدید؟
شما ازدواج هم کردید ؟
شما عزیزمان را میشناختید و دیدید ؟
یعنی میشه زنده باشد و تماس نگیرد ؟
چرا عزیز اسیر ما جدا نشده و با شما نیامده ؟
آیا رجوی زنده است ؟
رجوی چی از جون ما و عزیزانمان میخواهد؟
پدر و مادرمان چشم انتظار رفتند و بدرود حیات گفتند و ماهم پیر و سالمند شدیم. تا کی باید امیدوارباشیم ؟ واقعا امیدی هست و کسی به دادمان میرسد؟
ما بارها و بارها برای عزیزان اسیرمان در زندان مانز آلبانی نامه نوشتیم ولی جوابی نگرفتیم نکند که به دست شان نرسیده باشد؟
و…
بشدت در محاصره عزیزان چشم انتظار قرار داشتم و سیل سوالات تکان دهنده و دردآور داشت دیوانه ام میکرد تا اینکه مادری پیر و سالمند با چشمانی اشکبار پرسید فریدون ندایی را هم میشناختی؟ چرا نمیاد؟ چرا ولش نمیکنن؟ فقط من به این امید زنده ماندم که ببینمش و بعد بروم ….
از اینهمه سوال که نه بلکه از درد دل غمگینانه شان روی صندلی میخ کوب شده بودم که به هرکدام شان چه جوابی باید بدهم؟! چه جوابی داشتم که بدهم! فقط احساس کردم صورتم خیس اشک شده است و پدر سالمندی در آغوشم کشید و گفت ممنون که در کنار ما هستید و برای رهایی عزیزانمان زحمت میکشید.
ساعات قبل از شروع جلسه را با این عزیزان سپری کردم و مشتاقانه به سوالات شان جواب دادم و سعی کردم که امیدوارشان کنم که روزی خواهد آمد که عزیزان شان را در آغوش بگیرند. اشک شوق و امید را در چشمان منتظرشان به عینه دیدم و کمی آرام شدم تا روز حسابرسی ازرجوی؛ یگانه مسبب تمام رنجها و ظلم و جور بر خانواده ها فرا برسد و البته که دور نیست.
جلسه با پخش تیزرهایی از فعالیتهای جداشده ها و خانواده های مرتبط همراه بود. خانواده هایی که سالهاست خواستار رهایی عزیزانشان هستند. همچنین تیزری از مستند ” از تیرانا تا تهران ” به نمایش گذاشته شد و مورد استقبال پر شور حضار قرار گرفت .
قبل از پخش تیزرها جناب مهندس ابراهیم خدابنده مدیر عامل انجمن نجات بعد از خیرمقدم و خوش آمدگویی به حضار، گزارشی اجمالی از روند امیدوار کننده فعالیتهای انجمن نجات و آسیلا تقدیم حضور کرد و متعاقبا خانم عبداللهی از مادران فعال چشم انتظار که خود یگانه پسرش را در اسارت رجوی دارد و بالغ بر 20 سال عاشقانه در انتظارش فعالیت میکند، به نمایندگی از تمام خانواده های اسیران رجوی، صحبت کرد. صحبت از درد و رنج خانواده ها و به خصوص مادران چشم انتظار. صحبت هایی که دل هر شنوده ای را به درد می آورد. پس از آن صحنه بسیار با شکوهی رقم خورد و آن حضور جداشده ها و مادران و خواهران چشم انتظار بر روی سن بود و سر تعهد و مسئولیت پذیری خود تا نیل به مقصود یعنی رهایی تمامی اسیران رجوی سوگند خوردند.
به امید رهایی تمام اسیران رجوی و بازگشت شان به دنیای آزاد و آغوش پر مهر وطن و خانواده هایشان .
یادداشت از: علی پوراحمد