بیژن جان سلام
امیدوارم که حالت خوب باشد و در سلامتی کامل باشی. نمی دانم از کجا و چگونه شروع کنم؟! راستش وقتی افکارم به خاطرات گذشته کشیده میشود که در کنار ما بودی برایم باور کردنش خیلی سخت است که سالهاست دیگر در کنار ما نیستی! تک تک لحظات و بخصوص صحنه های شیطنت هایت هم اکنون از مقابل چشمانم می گذرد و جز آه و افسوس و تلخی آن خاطرات برایمان باقی نمی گذارد.
برای پدر و مادرمان سالیان چشم انتظاری به سختی گذشت. سالیانی که چشمانشان به در دوخته شده بود و هر لحظه منتظر رسیدن خبری از تو بودند. ولی افسوس که آنها با حالت چشم انتظاری و در حالیکه تا آخرین لحظه نام تو بر زبانشان بود چشم از جهان فرو بستند.
روزی که در جستجوی کار و به امید فردایی بهتر از ایران خارج شدی نمی دانستی که تقدیر چه سرنوشت نامعلومی را برایت رقم زده است. متاسفانه به دام باندهای قاچاق انسان مجاهدین خلق افتادی و چنین سرنوشت تلخی برایت رقم خورد. سالهاست که در بی خبری از خانواده و محروم از عشق و عواطف پدر ومادر هستی و حتی دریغ از تماسی! در طی این سالها چقدر تلاش کردیم که با نامه نگاری با نهادهای حقوق بشری و دولت آلبانی از تو خبری بدست بیاوریم ولی دریغ و افسوس از یک پاسخگویی! وجدانهای خفته مدعیان حقوق بشر هم گوش هایشان را بسته اند!
اما برغم تمامی این ناملایمات و بی تفاوتی در قبال اولیه ترین حقوق انسانها ما دست از تلاش برای آزادی تو بر نخواهیم داشت و نا امید و سرخورده نخواهیم شد. ما به پدر و مادرمان قول دادیم و عهد بستیم تا آزادی تو لحظه ای از پای ننشینیم. ما برای شادی روح آنها قسم خورده ایم. شکی نداریم که این تلاش ها نتیجه خواهد داد و تو به آغوش گرم خانواده باز خواهی گشت. آن روز جشن بزرگ در خانواده به پا می کنیم و ارواح پاک پدر و مادرمان در میان ما حاضر و نظاره گر جشن شادی ما خواهند بود. برای دیدنت لحظه شماری می کنیم. صورت ماهت را می بوسیم و عهد می بندیم تا بازگشت تو به آغوش گرم خانواده لحظه ای از تلاش دست برنداریم تا جشن آزادیت را در کنار شط بهمنشیر و آبادان همیشه زیبا برگزار کنیم.
بخدا می سپارمت، برادرت بهروز