سلام بیژن جان خوبی؟ من وبقیه خانواده حسابی دلمان برایت تنگ شده. سالها گذشت اما کماکان ازتو خبری نداریم. چقدر این سالها بدون تو برما سخت گذشت. بیژن جان وقتی شما در عراق بودید چندین بار آمدم جلوی درب اشرف ولیبرتی و اسمت را صدا زدم اما دریغ از یک جواب! می دانم که فریادم از دیوارهایی که سازمان مجاهدین مدعی خلق به دورتان کشیده بودند حتما به گوشت رسیده اما سران سنگدل آن سازمان نگذاشتند حتی سایه تورا هم ببینیم. باور کن در هیچ کجای دنیا سازمانی وجود ندارد که با هدف رسیدن به آزادی ادعای مبارزه داشته باشد. ولی اعضایش را از دیدار با خانواده اش محروم کند که این بزرگترین ظلم سازمان مجاهدین است.
اما باز با جرات بیشتر وبا صدای بلند به همه جهانیان اعلام می کنم وسران ناحق مجاهدین ضد خلق بدانند اگر برادرم بیژن را به هرکجای دنیا ببرند وکیلومترها دیوار به دور او بکشند نمی توانند جلوی تلاشم برای نجات و دیدار با او را بگیرند. آیا سران مجاهدین به اصطلاح حامی خلق فکر کردند با کشیدن حصار و دور کردن برادرم می توانند جلوی دلتنگی و فریاد های مرا بگیرند ؟؟ مگر من می توانم برادرم را فراموش کنم ؟
بیژن جان حرف آخرم این است که من و بقیه خانواده حسابی دلتنگ تو هستیم راستی الان دو دختر ناز بنام های یاس و رز دارم که خیلی دوست دارند عمو بیژن خود را ببینند و امیدواریم که همه ما بتوانیم بزودی زود تو را ببینیم.
به امید دیدار هر چه زودتر تو
برادرت بهروز دهدشت نیا، ایران – آبادان