طلوع و غروب یک زندگی – قسمت سی و هشتم

سقوط صدام و تلاش مجاهدین برای آویزان شدن از نیروهای آمریکایی

در قسمت قبل این سری از خاطرات گفته شده که عصر روز ۲۷ اسفند سال ۱۳۸۱ و با تاریک شدن هوا و با شروع اولین شلیک نیروهای آمریکایی به بغداد ، یگانهای موسوم به ارتش های سوم و یازدهم مجاهدین با ستونی از زرهی قرارگاه علوی (مخفیگاه سابق صدام) را ترک کردند.

با اعلام سقوط دولت صدام توسط رادیو بی بی سی و صدای آمریکا، مردم به پادگانها حمله کرده و آنها را غارت می کردند. در جاده ها به خودروهای نظامی و حتی شخصی حمله شده و وسایل آنها به غارت برده می شد و خلاصه هیچ امنیتی وجود نداشت. ما هم بدلیل اینکه مسلح بودیم تا حدود زیادی در امان بودیم. هر چند از تهاجمات پراکنده جاده ای در امان نبودیم و قرارگاه علوی نیز از این تهاجم مردمی و غارت کلیه وسایل آن در امان نبود . چرا که هیچ نیرویی در آن مستقر نبود و سازمان قبل از حمله آمریکا آن را خالی کرده بود.

علیرغم این که سقوط دولت صدام قطعی بود هنوز هیچ تصمیمی از جانب سازمان وجود نداشت که باید چکار کرد و نیروها تنها موظف به هوشیاری و حفاظت منطقه خود بودند، هرچند ذهن غالب نیروها این بود که باید آماده شده و به سمت ایران حرکت کرد.
علیرغم انتظار نیروها هرگز چنین اتفاقی نیافتاد. برعکس پیامی از طرف مژگان پارسایی به نیروها داده شد مبنی براینکه “برادر گفته هیچ برخوردی مسلحانه با نیروهای آمریکایی نباید اتفاق بیافتد و هیچ گلوله ای از سلاح مجاهد به سمت نیروهای آمریکایی نباید شلیک شود”.

البته این اتفاق تازه ای بود و اگر تا دیروز نیروهای آمریکایی برای ما به عنوان یک دشمن ایدئولوژیکی محسوب می شدند اکنون اما می بایستی با آنها نه تنها درگیر نمی شدیم حتی تلاش می کردیم اگر مسئله ای هم پیش آمد با ملایمت و بدون درگیری با آنها حل و فصل کرده و در صدد ایجاد رابطه هم بر می آمدیم!

با توجه به سقوط صدام و حضور نیروهای آمریکایی در منطقه سپاه دوم عراق و تهدید حمله آنها به نیروهای ما، سازمان بلافاصله یک اکیپ چند نفره از محل استقرار ستاد فرماندهی کل یعنی مژگان پارسایی را به محل استقرار نیروهای آمریکایی در همان منطقه فیلق دوم اعزام نمود و به فرماندهی نیروهای آمریکایی اطلاع داده شد که ما هیچ جنگی با نیروهای آمریکایی نداشته و نخواهیم داشت و به آنها اطمینان داده شد که از جانب ما هیچ حمله ای به آنها صورت نخواهد گرفت. در مقابل نیز نیروهای آمریکایی از ما خواستند هیچ تحرکی به ویژه در زمینه زرهی ها نباید داشته باشیم و این به منزله اعلان جنگ است و هرگونه تحرکی به شدت از جانب نیروهای آمریکایی سرکوب خواهد شد و این اولین تماس سازمان با نیروهای آمریکایی بود.

بدین ترتیب سازمان می خواست با توجه به سقوط صدام و تغییر شرایط که از این پس با نیروهای آمریکایی طرف است هیچ درگیری ایجاد نکند و این اطلاع به خاطر این بود که مطمئن باشیم که از جانب آمریکایی ها هم هیچ صدمه ای به ما وارد نخواهد شد . همین اتفاق هم افتاد و این اولین توافق حضوری ما با نیروهای آمریکایی بود .

کلیه نیروهای سازمان در همان مناطقی که بودند زمین گیر شدند و حق هیچ گونه تحرکی را نداشتند تا این که نیروهای آمریکایی وضعیت را مشخص کنند .

البته این قوانین سخت گیرانه بیشتر شامل خودروهای نظامی و زرهی ها می شد و اکیپ های کوچک و نیروهایی که فقط به سلاح های انفرادی و تیربارهای جمعی مجهز بودند تا حدودی از این امر مستثناء بوده و می توانستند در جاده های منطقه تردد داشته باشند.

متعاقب چنین وضعیتی دستور آمد با توجه به پراکندگی گسترده نیروهای سازمان در این منطقه، شناسایی هایی برای تمرکز نیروها در منطقه نزدیک قرارگاه علوی صورت گیرد. البته سایر “ارتش ها” هم چنان در منطقه حضور داشته و زمین گیر بودند. آنها هم منتظر دستور از فرماندهی بودند تا در صورت توافق با نیروهای آمریکایی تحت نظارت آنها به قرارگاه اشرف منتقل شوند .

ما به عنوان یک اکیپ اطلاعاتی و عملیاتی برای شناسایی به این منطقه اعزام شدیم تا محل های مورد نظر را برای استقرار نیروهای سازمان که در منطقه پراکنده شده بودند و بلاتکلیف بودند شناسایی کنیم . طی نصف روز این مناطق شناسایی شد تا نیروها به این مناطق منتقل شوند .

البته در قدم اول مشکل سیستم های پشتیبانی بودند چرا که با توجه به عریض و طویل بودن این سیستم ها و مجموعه خودروهای سنگین و سایر تجهیزات پشتیبانی که در آنها متمرکز بود حرکت آنها را کندتر و حفاظت محلی آنها را با مشکلات زیادی روبرو می ساخت چرا که این یگانها به تنهایی قادر به حفاظت محلی خود نبودند و می بایستی در محل های امن تری آنها را اسکان می دادیم و با توجه به وضعیت هرج و مرج در منطقه و حضور کردهای طالبانی و سرازیر شدن آنها در مسیر جاده های این منطقه و غارت اهالی منطقه، تهدید کمین ها و حملات پراکنده به این ستونها دوچندان می شد .

بنابراین ما بعد از شناسایی این محل ها یگانهای پشتیبانی را به مناطق امن تر و در نزدیکی قرارگاه علوی و در دامنه های ارتفاعات حمرین منتقل کردیم.

در طی همین نقل و انتقالات چندین غارت خودروهای فرماندهی توسط اکراد که به این منطقه سرازیر شده بودند، صورت گرفت. آنها در این غارت لپ تاپ هایی که در این خودروها موجود بوده به یغما بردند که حاوی اطلاعات محرمانه بود .

حملات پراکنده شبانه به محل های استقرار جدید نیز تلفات و تعدادی زخمی هم در بر داشت ولی از آنجائیکه ما هم مسلح بودیم و در مقابل هر شلیکی پاسخ می دادیم در مجموع آنها نمی توانستند زیاد روی ما فشار بیاورند .

در محل پراکندگی جدید ، که تعدادی کمرشکن و خودروهای امدادی،خودروهای نظامی معروف به آیفا ، و… بودند مجددا در شیار کوهها و زمین های مناسب پناه داده شدند. چرا که هنوز بمبارانهای هوایی قطع نشده بود و هر آن امکان بمباران این ستونها توسط هواپیماهای آمریکایی و یا تهاجم اکراد مسلح جهت غارت وجود داشت و این در حالی بود که هنوز یگانهای رزمی در محل های اصلی پراکندگی خود زمین گیر بوده و قدرت هیچ گونه تحرکی را نداشتند.

اکیپ فرماندهی تماماً به صورت سیار در منطقه بود و با توجه به این که ارتباطات بی سیمی ممنوع بود خود این هم به طور مضاعف بر مشکلات ما اضافه می کرد .

هیچ طرح مشخصی وجود نداشت.اکیپ فرماندهی به طور مستمر به محل استقرار یگانها سر می زد و صدیقه حسینی تلاش می کرد با گرم گرفتن با بچه ها و صحبت به آنها روحیه بدهد ولی بچه ها با نگاههایشان خلف وعده سران سازمان را از وی و دیگر مسئولین سازمان حسابرسی می کردند و آنچه که می شد از نگاه بچه ها خواند این بود که، پس چی شد آن حمله برق آسا به مرزهای ایران و کو آن حرکت شهاب وار ارتش آزادیبخش ملی،و کو آن پیروزی عظیم و سقوط برق آسا که رجوی در آخرین نشست خود وعده آن را می داد. پس چرا هنوز ما در بیابانهای عراق زمین گیر هستیم و در انتظار سرنوشتی نامعلوم .

اینها انبوه سؤالاتی بودند که در ذهن تمامی نفرات بی پاسخ مانده بود و همه در انتظار سرنوشت نامعلومی بودند که شرایط و وضعیت جدید در پی رقم زدن آن بود .در آن شرایط وضعیت ما دقیقاً مصداق آن ضرب المثلی بود که می گفت : از چاله در آمدیم و به چاه افتادیم .این دقیقاً سرنوشت محتومی بود که رجوی آن را برای خود و سازمانش رقم زده بود. او هرگز فکر نمی کرد که روزی برسد که دیگر از صدام دیکتاتور خبری نباشد .او روزی که از فرانسه وارد بغداد شد و روزی که به دیدار صدام شتافت و با او پیمان اخوت و دوستی بست هرگز فکر نمی کرد که روزی برسد که صدام سقوط کند و او بی سر بماند .

رجوی که روزی آمریکا را دشمن خلق ها و ترور نظامیان آمریکایی را افتخار خود می دانست حال به جایی رسیده بود به مالیدن تن خود به دست آمریکائیان افتخار می کرد. رجوی چه خوشرقصی ها که نمی کرد تا این امر میمون و مبارک برای او و سازمانش اتفاق بیفتد تا باز و برای مدتی دیگر به حیات ننگین و زالو وارش در دامن بیگانگان ادامه دهد و اربابان جدیدش را شاد و خوشحال کند.
باید گفت یکی دیگر از دلایل عدم حمله رجوی به ایران زمانی که آمریکا وارد خاک عراق شد و صدام را سرنگون کرد این بود که او هیچ پشتیبانی نداشت . رجوی همیشه در حملات خود به ایران روی پشتیبانی هوایی و توپخانه ای عراق حساب باز می کرد و این پشتیبانی در تمامی حمله های سازمان به نیروهای ایران در مناطق مرزی عنصر کلیدی و تعیین کننده داشت و سازمان نیز همیشه پیروزیهای خود را در جبهه های جنگ بر علیه نیروهای ایران مدیون همین دو عنصر پشتیبانی هوایی و توپخانه ای عراق می دانست.

هرچند رجوی در نشست زمستان سال ۱۳۸۱ وعده عملیات فروغ جاویدان ۲ در راستای سرنگونی دولت ایران را به نیروهای خود وعده می داد و می گفت وارد شدن آمریکا به عراق و سقوط صدام فرمان حمله عملیات فروغ جاویدان ۲ است . ولی رجوی به خوبی می دانست چنین حمله ای هرگز بدون پشتیبانی هوایی و توپخانه ای سنگین ارتش عراق و یا هر نیرویی که بتواند چنین پشتیبانی را در اختیار او قرار دهد امکانپذیر نخواهد بود .

رجوی خجالت می کشید که به نیروهایش بگوید وقتی صدامی در کار نیست! و پشتیبانی ای هم وجود ندارد پس حمله ای هم متصور نیست . رجوی به خوبی می دانست که صدام دیگر ماندنی نیست و خواهد رفت پس باید وقت را غنیمت شمرده و تا دیر نشده خودش را آویزان نیروهای آمریکایی کند و دقیقاً پس از سقوط صدام نیز همین طرح را پیش برد بیچاره نیروها که گول حرفهای رجوی را خوردند و منتظر فرمان حمله به ایران از سوی فرماندهان خود بودند ولی نمی دانستند که در پشت پرده رجوی در حال واکس کشی پوتین سربازان آمریکایی است.

ادامه دارد…

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا