در قسمت قبل این سری از خاطرات گفته شد با اعلام سقوط دولت صدام توسط رادیو بی بی سی و صدای آمریکا، مردم به پادگانها حمله کرده و آنها را غارت می کردند. در جاده ها به خودروهای نظامی و حتی شخصی حمله شده و وسایل آنها به غارت برده می شد و خلاصه هیچ امنیتی وجود نداشت.
به دنبال اقدامات اولیه و مستقر کردن نیروهای دو ارتش سوم و یازدهم در محل های جدید پراکندگی و استقرار اولیه سیستم های پشتیبانی و تأمین حفاظت محلی، قدم بعدی برداشته شد . در همین رابطه قرارشد یک اکیپ پیشقراول برای چک وضعیت قرارگاه علوی جنب قرارگاه سپاه دوم عراق در منطقه از طریق پل حمرین در شمال قرارگاه اقدام کند.
مرتضی اسماعیلیان با نام مستعار جواد خراسان (مسئول عملیات) فرماندهی قرارگاه علوی این تردد و ورود به قرارگاه علوی را به عهده داشت که من و تعدادی دیگر از افسران ستادی و بخشی از نیروهای حفاظتی وارد قرارگاه علوی تقریباً بدون هیچ مشکلی توانستیم وارد قرارگاه علوی شده و مجدداً قرارگاه را در شرایط بعد از سقوط صدام تصرف کنیم.
بلافاصله بعد از حضور در قرارگاه علوی که بدون هیچ گونه درگیری صورت گرفت موضوع به صدیقه حسینی اطلاع داده شد که وضعیت سفید است و وی می تواند به قرارگاه علوی باز گردد.
با ورود صدیقه حسینی به همراه اکیپ حفاظت او به قرارگاه علوی ما به سرعت دست به کار شده و یک سیستم فرماندهی موقت در یکی از شیارهای زمین های تپه ماهوری قرارگاه راه اندازی کردیم . چرا که قرارگاه علوی توسط اهالی غارت و توسط هواپیماهای آمریکایی و انگلیسی بمباران شده بود و ساختمان اصلی قرارگاه به همراه تعدادی دیگری از ساختمانهای آن کاملاً با خاک یکسان شده بود و هنوز تهدید بمباران هوایی وجود داشت. لذا ما، هم چنان در شرایط جنگی به سر می بردیم و بنابراین تصمیم گرفتیم در همان ورودی درب شرقی قرارگاه یک محل موقت برای استقرار فرماندهی ایجاد کنیم .
تقریباً یکی دو روز به همین منوال گذشت و ما با راه اندازی محل فرماندهی اقدام به ایجاد حفاظت محلی، کنترل درب شرقی و حفاظت آن را برقرار کردیم تا تمامی ترددها را کنترل کنیم. در ادامه حفاظت قرارگاه و کنترل درب ورودی به یکی از فرماندهان یگانها سپرده شد .
نیروها همچنان در محل های پراکندگی زمین گیر بودند و بنا به دستور فرماندهی نیروهای آمریکایی در منطقه فیلق دوم ، مجاهدین حق هیچ گونه جابه جایی نیرو را نداشت و در قرارگاه علوی نیز تنها تعدادی از نفرات برای حفاظت و سیستم ستاد فرماندهی همراه صدیقه حسینی حضور داشتند.
ستاد فرماندهی کل نیز همچنان در وسط کوههای حمرین مستقر بود و هدایت ارتش ها را به عهده داشت .
تقریباً ظهر روز دوم یا سوم حضورمان در قرارگاه علوی بود که ارتباط تلفنی ماهواره ای بین صدیقه حسینی و مژگان پارسایی (مسئول اول وقت ) برقرار شد . من در کنار صدیقه حسینی شاهد مکالمات او با مژگان پارسایی بودم و به دستور صدیقه حسینی من موظف بودم نکات مهم صحبت های وی با مژگان پارسایی و یا هر مسئله ای که اتفاق می افتاد را یادداشت کنم . البته قبلاً چنین چیزی رسم نبود که ما متن مکالمات را ثبت کنیم ولی بعداً متوجه شدم که با توجه به این که یک موضوع جدی یعنی ملاقات تعدادی از مسئولین سازمان با تعدادی از فرماندهان نیروهای آمریکایی در قرارگاه علوی در جریان است و با توجه به اهمیت موضوع می بایستی تمامی مکالمات ثبت شود تا بعدا بشود محتوای ملاقات را تجزیه و تحلیل کرد و گزارش تهیه نمود .
ارتباط تلفن ماهواره ای بین صدیقه حسینی و مژگان پارسایی مستمر برقرار بود. مژگان که معلوم بود خط و خطوط رجوی را به صدیقه حسینی دیکته می کند از وی می خواست هرچه زودتر محل ملاقات را آماده کنند . طبق این مکالمات قرار بود ترکیبی از فرماندهان نیروهای آمریکایی مستقر در منطقه وارد قرارگاه علوی شده و با تعدادی از مسئولین سازمان در یکی از ساختمانهای قرارگاه که از بمباران محفوظ مانده بود ملاقات نمایند.
تقریباً ساعت ۲ بعد از ظهر بود و هنوز هیچ نیروی آمریکایی وارد قرارگاه نشده بود ولی مجموعه تحرکات از سوی ما حاکی از قریب الوقوع بودن آمدن نیروهایی آمریکایی بود . محل ملاقات بر خلاف ملاقات های قبلی خیلی ساده و در واقع جنگی بود که در یکی از اتاق های ساختمانهای مربوط به ارتش یازدهم صورت می گرفت .
از طرف سازمان عباس داوری – مهدی براعی – محمود عطائی – حسین مدنی (معدوم) – فرید سلیمانی و یکی دو نفر دیگر از نفرات بخش سیاسی حضور داشتند .
قبل از آمدن آمریکایی ها،ملاقات کنندگان از مقر مژگان پارسایی که در منطقه نزدیک قرارگاه علوی و در کوههای ارتفاعات حمرین مستقر بودند، به قرارگاه علوی آمدند. آنها پس از صحبت کوتاهی با صدیقه حسینی سریعاً به محل ملاقات رفته تا برای ملاقات آمده شوند. ارتباط آنها با صدیقه حسینی هم برقرار بوده و قرار بر این شد لحظه به لحظه ملاقات را گزارش کنند .
همه منتظر آمدن نیروهای آمریکایی بودیم.ارتباط مژگان با صدیقه حسینی مستمر ادامه داشت و صدیقه حسینی نیز خط و خطوط دریافتی از مژگان پارسایی را به عباس داوری و مهدی براعی به عنوان نفرات ارشد در ملاقات با آمریکائیان می داد.
حتی بعضاً من حضوری پیام هایی را به صورت نوشته برای آنها می بردم و بین محل ملاقات و مقر صدیقه حسینی در تردد بودم .
محور حرفهای مژگان پارسایی و خط و خطوطی که مستمر به عباس داوری و مهدی براعی داده می شد که در این ملاقات مطرح کنند ، این بود که بگوئید دشمن ما حکومت ایران است و بس، ما با کس دیگری جنگ نداریم تلاش کنید روی نقاط مشترک مان با آمریکایی ها حرف بزنید. به آنها بگوئید که ما دشمن شما نیستیم و سلاح ما فقط و فقط به سمت نیروهای ایران نشانه رفته است. ما اینجا خیلی می توانیم در شرایط جدید به شما کمک کنیم و تلویحاً خط همکاری با آنها را در شرایط فعلی عراق بدهید و بگوئید ما بهتر و بیشتر از هر گروه و تشکیلاتی دیگر می توانیم در اینجا و با توجه به شناختی که از ایران و عراقی ها داریم منافع شما را حفظ کرده و کمک تان کنیم .
علاوه بر این تأکید مژگان پارسایی این بود که به نیروهای آمریکایی گفته شود که : ما قبل از درگیری و از طریق مسئولین سیاسی خودمان (از جمله محمد محدثین و دیگر مسئولین سیاسی سازمان در خارج کشور) دولت آمریکا را در جریان بی طرفی خودمان در این جنگ قرار داده بودیم و حتی از طریق رابطین خود ، مختصات قرارگاههایمان را نیز اطلاع داده بودیم ولی شما قرارگاههای ما را بمباران کردید و قرار شده بود در پایان ملاقات محل های بمباران شده را در قرارگاه علوی به آنها نشان داده شود و این کار هم صورت گرفت که آنها نیز گفته بودند بمباران قرارگاههای شما توسط هواپیماهای انگلیسی صورت گرفته و ما در جریان نبودیم.
مجاهدین از تهاجم اکراد به ویژه اتحادیه میهنی کردستان (یکتی) به رهبری جلال طالبانی خیلی می ترسید. چرا که رابطه خوبی بین سازمان و اتحادیه میهنی کردستان با توجه به سوابق امر وجود نداشت. از طرفی کُردکشی سال ۱۳۷۰ در منطقه کفری به طور مضاعف بر این دشمنی می افزود و سازمان نمی خواست خودش را درگیر این مناقشات بکند به همین دلیل تلاش داشت هرچه زودتر با نیروهای آمریکایی به توافق برسد .
بالاخره لحظات انتظار به پایان رسید و اکیپ نیروهای آمریکایی که حدود ۴ الی ۵ خودروی نظامی بودند از درب شرقی وارد قرارگاه علوی شدند .
آنها کاملاً در شرایط جنگی بودند. آنها به محض رسیدن به محل ملاقات با آرایش نظامی کامل وارد شده و پس از امن کردن منطقه ، فرماندهی آنها وارد این محل شد .
محل ملاقات کاملاً در کنترل نظامیان آمریکایی بود. هیچ کس غیر از ترکیب ملاقات کننده حق ورود به محل را نداشت و من هم به دلیل موضوع کارم که بعضاً پیام هایی را به آنها می بردم می توانستم به این محل تردد کنم .
ملاقات حدود یک ساعت و شاید هم کمی بیشتر طول کشید . سپس نیروهای آمریکایی محل را ترک گفتند .
این ملاقات نقطه شروع ارتباط مجاهدین با نیروهای آمریکایی در خاک عراق بود. مطابق مفاد این توافقنامه بین سازمان و نیروهای آمریکایی قرار شد مطابق دستور آمریکایی ها و تحت حفاظت آنها نیروها به قرارگاه هایشان (علوی و اشرف) برگردند .
متعاقب این توافقنامه مژگان پارسایی دستور انتقال یگانهایی که از اشرف به این منطقه و جهت پراکندگی آمده بودند را به فرماندهان آنها صادر کرد و به تدریج این نیروها که در منطقه پراکنده شده بودند به قرارگاه اشرف منتقل شدند. این انتقال نه از مسیر و جاده اصلی بلکه از سمت فرودگاه شرق قرارگاه اشرف و از مسیرهای فرعی انجام گرفت. البته هدف از این کار جلوگیری از ضربه های احتمالی توسط اکراد و یا نیروهای مخالف صدام از جمله ۹ بدر بود. ولی تعویض مسیر و جابه جایی نیروها از مسیرهای فرعی مانع از این تهاجمات پراکنده نشد و حملاتی توسط اکراد و احتمالاً نیروهای بدر به این ستون ها صورت گرفت و حتی باعث کشته و زخمی شدن تعدادی هم در مسیر انتقال به اشرف در اثر شلیکهای کور به ستون شد.
در مجموع بعد از سقوط صدام و تا به توافق رسیدن با نیروهای آمریکایی حدوداً ۱۰ الی ۱۵ نفر از نیروهای سازمان یا در اثر بمباران قرارگاه علوی، تهاجم زمینی توسط اکرد به قرارگاه جلولا و یا در اثر تهاجمات جاده ای کشته و یا زخمی شدند که با توجه به گستردگی بحران و ساقط شدن صدام این تلفات خیلی کم و ناچیز بود .
به دنبال این توافق رهبران سازمان از اینکه به طور موقتی هم شده از یک سرنوشت محتوم به مرگ نجات یافته بود خیلی خوشحال بودند.یعنی در انتخاب بین بد و بدتر ، موقتاً بد را انتخاب کرده بود. چرا که در یک پروسه سی ساله ی بعد از انقلاب ۵۷ که می خواست دولت نوپای انقلاب ایران را سه ماهه سرنگون کند به مزدوی صدام حسین و سپس به عمله ی تازه استخدام شده برای آمریکا رسیده بود.
البته این برای رجوی یک پیروزی بود چرا که حیات او همیشه در گرو این بود که در هر لحظه به یکی آویزان باشد و چه افتخار بزرگتر از این که او خودش را به آمریکا آویزان کند تا در بین بقیه طیف ضد انقلاب و وطن فروش خود را یک سر و گردن بالاتر بگیرد.
ادامه دارد.