نامه بهار ایرانی به مسعود بنی صدر و پاسخ آن
سایت دکتر بنی صدر، هجدهم ژوئیه 2007
نامه بهار ایرانی به دکتر بنی صدر
ضرورت کالبد شکافی مناسبات فرقه ای از بیرون و از درون
بهار ایرانی در پاسخ به نامه دکتر مسعود بنی صدر
منبع: Mojahedin.ws
مولف: بهار ایرانی
دوست عزیزم جناب آقای مسعود بنی صدر، ایمیل شما رویت و به دقت مطالعه شد. راستش حقیر را بابت پوزش از سوء تفاهمی که ایجاد شده بود، شرمنده کردید. تواضع شما بدون شک ریشه در منش و شخصیت و اصالت شما دارد. اما بر خلاف تصور شما بابت ان سوء تفاهم رنجیده نشدم. احساس می کنم آدم بی توقعی هستم و اما نسبت به رعایت حرمت و احترام به دیگران به شدت حساس. این را از دوران کودکی آموخته ام. ریشه اش شاید تعامل و مناسباتی باشد که از کودکی در متن ان بزرگ شده ام. اگر حوصله داريد داستانش را در يک پاراگراف برايتان تعريف کنم، در غیر این صورت، با عرض معذرت اين پاراگراف را ناديده بگیرید و بروید سراغ پاراگراف بعدی.
دوران کودکی مرتب به همراه پدرم به زورخانه می رفتم. او هم خودش ورزشکار باستانی بود و هم به احترام پدرش که نام و آوازه و اعتباری در گود داشت مورد احترام ورزشکارن و بالطبع آن مردم عادی بود. هر زمان وارد زورخانه می شدیم مرشد زنگ می زد و حضار با مرشد توامان صلوات می فرستادند. به تدریج آموختم این زنگ و صلوات به حرمت و وزن و اعتبار آدم هایی که از آن در کوچک و باریک و کوتاه و نمادین وارد زورخانه می شوند نواخته و پراکنده می شود. از آن پس وقتی گوشه زورخانه روی نیمکت های چوبی می نشستم یک چشمم به شیرینکاری های ورزشکاران داخل گود بود و چشم دیگرم به دست و دل مرشد و آن در کوتاه و باریک و کوچک ورودی زورخانه که دست و دل مرشد برای کدام تازه وارد به حریم زورخانه نواخته می شود. از همان سنین هم ارزش و وزن آدم ها را با همین معیار و خصلت های پهلوانی محک می زدم و حرمت و احترام قائل می شدم. بزرگتر که شدم این حرمت را بیشتر برای کسانی قائل شدم که در گود جامعه بیشتر چرخیده اند و تاب خورده اند و یاد گرفته اند و اندوخته اند و بیشتر فروتن و متواضع و افتاده و فهیم شده اند. ارزش و احترام و حرمت شما برای من از این منظر حائز اهمیت است. بابت آن همه رنج و شکنجی که برای یافتن حقیقت تحمل کرده اید. و امیدوارم کماکان افق های تازه پاداش جسارت شما در این راه باشد. در خصوص آخرین نامه ات مواردی را نیاز به توضیح دیدم که سعی می کنم به اختصار به آنها بپردازم.
ابتدا اینکه تصور می کنم در خصوص طرح مطالعه و بهره برداری از کتاب نیابتی شاید من حق مطلب را ادا نکرده باشم. من در توضیح و ضرورت نقد انقلاب ایدئولوژیک به این مهم اشاره کردم که مجاهدین متاسفانه منبع مدون شده ای درباره انقلاب ایدئولوژیک که بتوان به استناد آن این پدیده را مورد نقد قرار داد، ندارند. اتفاقا دیدگاه شما درباره کتاب نیابتی و اشاره به این موضوع که محتوای این کتاب همان مباحث تکراری و کلیشه ای درون مناسباتی مجاهدین است، به نوعی تائید نظرگاه من درباره این کتاب است. اینکه می توانم از این کتاب به مثابه تنها منبع انقلاب ایدئولوژیک استفاده کنم. آنچه من در پی یافتن ان هستم به زعم شما شاید همین مطالب ظاهرا بی ارزش و پیش پا افتاده باشد
ضرورتش هم از یک سو از روی میز بودن آن برای بخشی از حامیان و منتقدین و همچنین مخاطبان غربی مجاهدین می آید. و دیگر اینکه به هرحال مخاطبان بیرونی مجاهدین باید بدون هیچ تحریف و دستکاری بدانند این انقلاب ایدئولوژیک چه ارزش ها و مولفه هایی را نماینده گی می کند. اهمیت ثانوی این کتاب از آن جهت است که نیابتی بخش عمده اظهارات جداشدگان در باره مکانیزم و ضرورت انقلاب درونی ایدئولوژیک مجاهدین را در آن مورد تاکید قرار داده است. من طی سلسله مقالاتی با عنوان انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین خلق و جداشدگان این اظهارات را موضوع بندی کرده و به استناد این کتاب در پی اثبات این معنی هستم که ثابت کنم جداشدگان چیزی فراتر از مطالب تئوریک و تحلیلی نیابتی در باب مکانیزم و ضرورت و محتوای انقلاب ایدئولوژیک مطرح نمی کنند. مشکل بسیاری از جداشده ها شاید این باشد که تصور می کنند افراد بیرون از مناسبات مجاهدین کم و بیش از محتوای چنین مناسباتی با خبرند. باور کنید علیرغم آن سبقه ای که از من دارید، اما هنگام مطالعه کتاب شما گاه پیش می آمد مثل دیوانه ها دور اطلاق می گشتم و با خودم کلنجار می رفتم و حتی در پاره ای از لحظات کتاب نسبت به صدق اظهارات شما دچار تردید و دودلی می شدم. این احساس با احتساب پیش زمینه های ذهنی بود که من بخشی از آن را بر اساس تجارب شخصی و بخشی را در تعامل و نزدیکی با این فضا و آدمهایش کسب کرده بودم. می خواهم تاکید کنم، بر خلاف آنچه شما تصور می کنید و اتفاقا در نامه آخرتان هم تاکید کرده اید، فکر نکنید مسئله مجاهدین با همین حجم اطلاع رسانی تمام شده تلقی می شود. عادت به یک شیوه و نوع رفتار هر چند هم ناهنجار و غیر طبیعی به دلیل ماهیت تکرار، بخش عمده ای از قبح و ناهنجار بودن آن را لوث می کند. به گمان من بخشی از روحیه انفعال و دلسردی شما ناشی از همین مسئله است. و درست در همین نقطه تعجب شما از تلاش و اهتمام آقای قشقاوی برای نگارش و مدون کردن مطالب انقلاب ایدئولوژیک بیرونی می شود.
همین رنجش اتفاقا در آخرین نامه ات به ابراهیم خدابنده کاملا احساس می شود. گلایه شما از بابت بی توجهی مخاطبان حاکی از این معنی است که حداقل نسبت به ضرورت اقداماتی که انجام می دهید آنچنان که باید و شاید واقف نیستید. البته یک سوی این مشکل به این بر می گردد که اساسا مجاهدین در وجه سیاسی شان به عنوان معضل و مشکل برای کسی تلقی و محسوب نمی شوند. اهمیتشان فقط از باب تبدیل شدن به فرقه و نجات قربانیان آن است. در عین حال می توان به مثابه یک مصداق عینی و امروزی یک فرقه مورد مطالعه و کالبد شکافی قرار داد. اگر اهمیت و ضرورت مجاهدین را از این منظر فهم و درک کرده باشیم به گمانم مسئله کمیت مخاطبان ما و نوع واکنش آنها در قبال رنجی که می بریم، نباید اهمیت چندانی داشته باشد. در عین حال که معتقدم مطالب شما به دقت از سوی کسانی که معضل فرقه و مجاهدین دغدغه شان است به دقت دنبال می شود. اگر در قبال مطالبتان واکنش تائیدآمیزی نمی بینید، ناشی از قصور مخطبان است. کمااینکه این جانب نیز در این فقره قصور کرده ام. و همین جا از بابت آن از شما پوزش می خواهم. شما در نامه به ابراهیم اشاره به تغییر جهت مخاطبانتان به غیر فارسی زبانان کرده بودید، من در عین ضرورت یافتن اینگونه مخطبان اصرار دارم نسبت به مخاطبان فارسی زبان خود بی تفاوت نباشید. فرض اولیه ما در راستای تولید هر مطلب درباره مجاهدین باید بر این پاپه چیده شود که مخاطبان ما هر چه درباره مجاهدین و مشخصا مناسبات فرقه ای آنها بدانند، کم است. به این دلیل که ابعاد این مناسبات به حدی است که همه شئون زندگی فردی، اجتماعی، خانواده گی، فکری، عاطفی، و… را در می گیرد. من این حقیقت را درک می کنم که هزینه های تحمیل شده و بعلاوه نفس یادآوری آن دوران به لحاظ شخصیتی و احساسی چه میزان رنج آور و خرد کننده است، به همین دلیل حداقل به بخشی از جداشدگان حق می دهم از تداعی و بازخوانی آن دوران اجتناب کنند. اما حقیقت دیگر هم این است که امثال ما و شما ناگزیریم برای نجات قربانیان یک حریق خواسته یا ناخواسته کمی هم با مخاطرات و رنج های ناشی از آن کنار بیایم. خواسته شما که بر اساس شناختی که کسب کرده ام، رنج مضاعفی را از کودکی و تا امروز متحمل شده اید. و امیدوارم در بازخوانی کتابتان به جنبه های پیدا و ناپیدای شخصیتی شما در این رابطه بپردازم.
باید اذعان کنم، متاسفانه بخش عمده ای از جداشدگان به دایره تکرار افتاده اند. بخشی به ورطه ژورنالیسم دیجیتالی مبتلا شده اند و بخش دیگری شاید به تاثیر این توهم و تصور که کاری از ما بر نمی آید به انفعال و روزمره گی گرفتار شده اند. شماری هم بر این تصور هستند که نوشتن خاطرات درون تشکیلاتی و به اصطلاح پروسه خوانی فاقد ارزش نظری و تئوریک است. و متاسفانه شماری هم جبران مافات می کنند، به این نیت که حداقل خسرالدنیا و الاخره نشوند. بگذریم. تاکید می کنم کتاب خاطرات شما منشاء انبوه مباحث مطرح نشده و قابل بررسی و تحقیق است. آدم هایی از نوع و جنس رولان، هوگو، داستایوسکی، تولستوی و خیلی های دیگر عمیق ترین مفاهیم و موضوعات نظری و چالش برانگیز فکری شان را در لابلای همین رمان ها و داستان های بظاهر بی اهمیت مطرح کرده اند. این تصور که برای زدن حرف های مهم و اساسی و نقد و نظریه پردازی حتما باید ظرف و مظروف خاصی را برگزید، و به سوی طرح مباحث سنگین و ثقیل الهضم رفت، رویه اشتباهی است. من عمیق ترین و فلسفی ترین تعابیر درباره تصادف و اتفاق را در رمان جنگ و صلح، تولستوی فهم کردم. عمق دیکتاتوری پرولتری و بربریت استالینی را فارغ از همه نظریه پردازی های موافقان و مخالفان مارکسیسم استالینی و ضد استالینی، در کتاب بخش سرطان سولژنیتسین با پوست و استخوان درک کردم، همینطور چالش برانگیزترین بحث های نظری درباره اخلاقیان ماکیاولیستی و آنارشیسم را در کتاب جن زدگان داستایوسکی و یا ظلمت نیمروز آرتورکستلر و خیلی مفاهیم و معانی دیگر در حوزه نظری را به همین سیاق از لابلای همین رمان ها و اتوبیوگرافی های معمول که اما آدم های بزرگی نوشته اند، فهم و درک کرده ام. می خواهم بر ارزش کتاب خاطرات یک شورشی تاکید کنم. و اینکه در این راستا واگویه و مدون کردن همین خاطرات بظاهر روزمره در مناسبات تشکیلاتی چه میزان می تواند یک کار تئوریک و کاربردی محسوب بشود. شما در نامه تان به ابعاد و زوایای متنوعی از انقلاب ایدئولوژیک اشاره کرده اید. موقعیت شما در سازمان به گونه ای بوده که توان و قابلیت و وسع شما را برای ادامه این مباحث و به اشکال متنوع تر مورد تاکید قرار می دهد. در نامه به ابراهیم به نکته خوبی اشاره کرده بودید، اینکه بچه های مجاهدین مطالب شما را بیشتر از جداشدگان می خوانند. راستش همین درک بر ضرورت کاری که می کنید تاکید دارد. و چنانچه شما اصرار دارید باید برای نجات این اسیران تا حد مقدور و توان تلاش کرد.
نکته دیگر در نامه تان جانبداری تلویحی از فرقه اسماعیلیه در مقایسه با عملکرد فرقه ای مجاهدین است، که ظاهرا شما به دلیل ماهیت ضد عربی نهضت اسماعیلیه آن را یک نقطه مثبت تلقی کرده اید. تردید دارم که شما پس از این همه تجربه تلخ در خصوص ماهیت این نوع مناسبات کماکان آنها را از منظر پراگماتیسمی مورد ارزیابی و بارم گذاری قرار بدهید. سعی می کنم دیدگاه هایم را در این رابطه در نامه مستقلی برایتان مطرح کنم. اما در عین حال امیدوارم استنباط من از اشاره شما نادرست باشد. در نامه قبلی اصل منابع مورد استفاده در مقالات شورا را از شما درخواست کرده بودم نمی دانم احتمال دریافت انها از طریق ایمیل وجود دارد یا خیر. خوشبختانه تعدد منابع مورد استفاده شما در آن مقالات این امیدواری را ایجاد کرد که شاید بتوانم از آنها استفاده کنم. وقت شما مغتنم است. امیدوارم در کنار همه زحمات و تلاشهایتان فرصتی نیز برای جبران آنچه بر عزیزانتان روا داشته اید، منظور نماید. باور کنید، از مکاتبه و گفتگو با شما لذت می برم. اما ترجیح می هم به هر بهانه و از جمله مطول شدن نامه ام، توفیق ادامه ارتباط با شما را حفظ کنم. موفق و امیدوار باشید. دوستدار شما.
بهار ایرانی 30 ژوئن 2007
——————–
پاسخ دکتر بنی صدر به نامه بهار ایرانی
ژوئيه 2007
دوست عزيز؛ آقای بهار ايراني: با سلام خدمت شما؛
يکي از ويژيگي های اخلاق ما ايراني ها، منظورم اخلاق برآمده از فرهنگ اصيل ايراني است و نه فرهنگ التقاطي قرن بيستمي آن، ادب و تعارفات ايراني ميباشد که حداقل در خاورميانه و بين همسايگانمان برجسته و منحصر بفرد است. وقتي کتابهای شعر و ادب فارسي را ميخواني و يا حتي بفرهنگ سياسي و روشنفکری متاثر از دوران مشروطيت و ماقبل آن مراجعه ميکني، اين ويژيگي بوضوح خود را نشان ميدهد، يکي از نمونه های آن ورزش باستاني ماست که شما در نامه تان به آن اشاره کرده بوديد، سنتي متاثر از انسانيت، عطوفت و بخشايش، مروت و مردانگي (نه بصفت مذکری آن بلکه بمراد انساني اش)، بد نيست آنرا در مقابل مسابقه بوکس غربي بگذاريد و يا ورزش چوگان ما را در مقابل فوتبال آمريکائي قرار دهيد تا تفاوت فرهنگ غني ايراني را با ساير فرهنگها مشاهده نمائيد. دکتر Lloyd Llewellyn Jones از نادر ايران شناساني که شناخت خود از ما را از دل کتابهای يوناني و لاتين بدست نيآورده، ميگويد وقتي که اسکندر مقدوني تخت جمشيد را تسخير کرد و با فرهنگ مملو از انسانيت، تحمل پذيری، بخشايش و مهمان نوازی ايرانيان روبرو شد، چون اين صفات را شايسته زنان ميديد و نه مردان، و از مردها فقط خشونت و جنگ آوری را انتظار ميکشيد، مردان ايراني را زن صفت ناميد و از ترس انتقال فرهنگ ايراني به مغرب زمين اقدام به سوزاندن سمبل آن يعني تخت جمشيد کرد.
يادش بخير، يادم ميآيد، يکي از اقوام نزديکم که از قضا خيلي هم هوادار مصدق بود، هر گاه ميخواست فرزندش را در مقابل کار غلطش ادب کند، ميگفت: خدمت شما عرض کنم شما غلط کرديد که آن کار را انجام داديد. و به اين ترتيب ادب ايراني را حتي در خشم و اعمال خشونت هم فراموش نميکرد.
باری نامه ام را با اين جملات شروع کردم، چرا که يکي از ويژيگي های نامه های شما همين ادب، صبر، متانت و تحمل پذيريتان است که متاثر از فرهنگ ايراني شما است، و با فرهنگ خشوت وارداتي بعد از 28 مرداد فرسنگها فاصله دارد.
شما مرا و من شما را دوست خطاب ميکنيم، نه به دليل اينکه همديگر را ميشناسيم (گرچه در اين مورد، شما بر من مزيت شناخت بيتشری به دليل مطالعه خاطراتم را داريد) و يا چون، در زمينه های مختلف عقيده مشترکي داريم ( که به احتمال زياد داريم)، اين دوستي نه بر پايه خاطرات مشترک است و نه ديده ها و شنيده های همگون. بلکه بر پايه فهم مشترک از دنيای رنگارنگ، تحمل پذيری و پذيرش اختلاف در دل اتفاق نظراست. دوستي ايست بر پايه انسانيت و بدور از تعصب ناشي از زندگي و تفکر در دنيای دوقطبي سياه و سپيد، و بيگانه از عادت تحليل افراد بر پايه چند برخورد و نوشته؛ معمول در سازمانهای متاثر از فرهنگ مارکسيستي و معتقد به تحليل طبقاتي افراد. علي رغم اين اشتراکات اذعان دارم که هنوز مجبور هستيم يکديگر را آقا و جناب و.. خطاب کرده و بخشي از گفتگوی خود را به پوزشها و عذر خواهي ها اختصاص دهيم، چرا که هنوز يکديگر را از نزديک نديده، همديگر را به چالش نکشيده و درصد تحمل پذيری يکديگر را همچون دو دوست ديرينه نيآزموده ايم. وگرنه براحتي ميتوانستيم لغزشها،عيوب و اختلاف نظرهای يکديگر را شنيده، ديده و حتي بپذيريم، بدون آنکه مجبور شويم بخاطر آنها پوزش بطلبيم. باری من در نوشتجات، مکاتبات و برخوردهايم سعي ميکنم بد و يا خوب، خودم باشم و نه کس ديگر، چرا که زندگي در مجاهدين اگر هيچ چيز به من ياد نداد، اينرا ياد داد که گرچه برای چند صباحي آدمي ميتواند به خواست و يا به جبر کس ديگری باشد، اما نهايتا انسان هيچکس نميتواند باشد مگر خودش و نهايتا دوست داشتني ترين صفت هر انساني صفا و صداقت و يکرنگي وی با ملأ بيروني اوست. در دنيای فرقه همه سعي ميکنند خود را فراموش کرده و کسي شوند که نيستند، و خوب نتيجه آن مشخص است، انسانهای روح باخته و يا روح فروخته، که بقول مجاهدين با لحظه ای جدائي از فضای فرقه بقعر جهنم عاديگری،…. سقوط ميکنند. طبعا توجه داريد که آنان خود را انسانهای طراز مکتب دانسته و دنيای خود را بهشت و غير آن را دوزخ ميدانند و طبعا عادی بودن را اسفل السافلين. در واقع مکانيزم قضيه اينست که، شخصيت و روح انساني در درون فرقه همچون فنری بطور روزانه فشرده و فشرده تر ميشود و وقتي که لحظه ی جدائي و يا رهائي آن فنر فرا ميرسد، در يک آن جهش کرده و ره چند ده ساله را بطور معکوس در لحظه ای طي کرده و به اصل خود باز ميگردد.
چندی قبل نامه ای داشتم از آقائي ناشناس که نامه گذشته من به شما را بنوعي تحليل کرده و در نامه خود تقريبا کلمه به کلمه، بخشي از نامه مرا مدارکي دال بر فرديت ، خود بزرگ بيني ، فخر فروشي…من دانسته و آنها را عينا تکرار نموده بود. راستش را بخواهيد هر چه فکر کردم به آن نامه چه جوابي بدهم، بجائي نرسيدم و نهايتا ترجيح دادم که آنرا بي جواب بگزارم، چرا که ايشان، سئوال و يا بحث جديدی، و يا نظر خاصي را مطرح نکرده بودند که بشود به آن جواب داد. ايشان زحمت کشيده و بسبک معموله مجاهدين و شايد ساير گروه های م – ل با استناد به نوشتار من، مرا تحليل خصلتي کرده بودند. من تحليل کردن افراد را متاسفانه از عاداتي ميدانم که حداقل در خارج از کشور بشدت رواج دارد. نميدانم شايد تحليل نسبي افراد، حداقل برای انتخاب دوست و معاشر، حق هرکسي باشد و شايد همه ما به نسبتي در زندگي روزمره، دانسته و يا ندانسته، در ضمير خودآگاه و يا نا خودآگاه خود آنرا انجام ميدهيم و بر اساس آن عمل کرده و دوستان و معاشران خود را برميگزينيم. شايد اين در بعد فردی و انتخاب شخصي درست و حتي حق باشد. از اين زاويه من به نگارنده آن نامه حق ميدهم که قضاوت شخصي خود را از من و يا هر کس ديگر داشته و دوری و نزديکي افراد از خود را بر اساس چنين تحليلهائي معيين نمايد. اما به اعتقاد من در بعد اجتماعي، با توجه به پيچيدگي انسان و تو در تو بودن شخصيت انسان، به اندازه چين های مغزی وی تحليل دادن از افراد، چه ازنوع خصلتي و يا طبقاتي آن کاریست بسيار مشگل و پيچيده و شايد غير ممکن که تنها در توان کسي است که شناخت کامل بر فکر، روح و روان انسان داشته باشد، کسي مانند خدای، اگر به آن اعتقاد داشته باشيد، وگرنه هيچکس. البته توجه داريد که منظور من تحليل شخصيتي است و نه انتقاد به بيانات، رفتار و برخوردهای افراد، بخصوص کساني که وارد عرصه سياسي و حتي روشنفکری ميشوند. باری من پس از گذر از دوران صفر طلبي و انديشه هيچ شدن و حل شدن در رهبری و راه رفتن بر پای ديگری دوران مجاهدين، و ديدن قبح اين شعارهای بظاهر فوق عرفاني و در واقع نافي انسانيت آدمي، جهت تبديل وی به نوعي از ابزار پيشبرنده مقاصد فرقه، نه تنها فرديت را بد نميدانم بلکه تعادل در داشتن آنرا تا حدی که به خود خواهي مزمن و له نمودن شخصيت ديگران نيانجامد را از ضروریات هم ميدانم، از همين روی از آن نامه نه تنها دلگير نشدم، بلکه از شما چه پنهان تا حدودی پس از گذر از دوران از دست دادن اعتماد بنفس لازمه برای حيات در جامعه، خوشحال هم شدم که فردی مرا خود خواه و دارای فرديت ببيند. (حداقل دلم ميخواهد که آن نامه را برای دختر و پسرم بخوانم، چرا که انتقاد هميشه آنها به من و تا حدودی اختلافشان با من بر سر اينستکه گوئي من فهم منافع فردی و انديويدواليسم موجود در جامعه را از دست داده ام. )
در نقطه مقابل نامه ايشان نامه شما بود و تعارفات شما که مرا خجل زده کرد. متاسفانه بايد بگويم که من نميتوانم با تحليل شما هم نسبت به خودم موافق باشم، چرا که بيش از هر چيز اميدوارم که يک انسان عادی باشم، با خود خواهي ها و در عين حال از خود گذشتگي های يک انسان عادی. من اميدوارم که همچون يک انسان عادی، ديگر انسانها را دوست داشته و به آنها عشق ورزيده و در حد خود به ياری آنان برخيزم. متقابلا آرزو دارم که حداقل اطرافيانم مرا آنچنان که هستم، با بد و خوبم، ديده، پذيرفته و دوستم بدارند. نه عارفم و درويش و نه فرديت خود را در حد سياستمداران، رهبران فرقه ای، و در حد له کردن فرديت ديگران در دفاع از فرديت خود ميدانم. بهر صورت از تعارفات شما متشکر و خجالت زده هستم.
و اما بحث شما درباره انقلاب ايدئولوژيک و کتاب آقای نيابتي: آقائي که فوقا به نامه شان اشاره کردم، در نامه خودشان گفته بودند که من نفهميده ام که نظر شما از اشاره به آن کتاب از زاويه ويژگي مانيفيستي آنست. شما هم در نامه تان آنرا نوعي توضيح جامع و منسجم انقلاب ايدئولوژيک و بنوعي منبع رسمي منتشره از جانب آنها دانسته ايد. ممکن است باز من دچار اشکال فهمي شده باشم. اما اگر درست فهميده باشم، شما بدنبال بيان رسمي انقلاب ايدئولوژيک از جانب مجاهدين برای نقد آن و يا معرفي آن به ديگران ( پيشنهاد شما جهت ترجمه و انتشارش) و يا شايد فهم آن باشد. در هر سه مورد متاسفانه بايد بگويم که کتاب آقای نيابتي يک اشکال اساسي دارد و آن اينستکه مرجع رسمي منتشره از جانب مجاهدين نيست. در اينمورد رسمي ترين کتاب منتشره از جانب آنان دو سخنراني مهدی ابريشم چي در تاريخهای 11 خرداد و 26 تير ماه 1364 در فرانسه، تحت عنوان انقلاب ايدئولوژيک است که بعدا بصورت کتابي رسمي از جانب مجاهدين منتشر شد. کتاب ديگر نوشته حسن حبيبي تحت عنوان رهبری ايدئولوژيک است که آن نيز در نشريه مجاهد و بعدها بصورت کتابي از جانب مجاهدين انتشار يافت. به اعتقاد من اگر خواهان ترجمه هستيد، بهترين کتاب همان کتاب ابريشم چي است که بروشني ماهيت فرقه ای و ضد دموکراتيک مجاهدين و ضرورت انقلاب ايدئولوژيک را نشان ميدهد. و البته چون توسط يکي از قهرمانان آن انقلاب نوشته شده قابل استناد و از جانب مجاهدين غير قابل انکار است. البته جهت محکم کاری بد نيست سخنراني خود مسعود رجوی در مراسم ازدواجش با مريم رجوی ضميمه اين کتاب گردد. باز اگر قصد شما نشان دادن ماهيت فرقه اي مجاهدين است بهترين منبع، نشريات مجاهد است و بخصوص نامه های انقلاب اعضأ مجاهدين بعد از انقلاب ايدئولوژيک سال 64 مندرج در نشريات مجاهد. مطلب ديگر که باز بسيار روشن کننده اين مقوله است، مشروح صحبتهای مسعود رجوی با مهدی ابريشم چي، و چند نفر ديگر، بعد از انتخاب شورای رهبری مجاهدين ميباشد. تا آنجا که من ميدانم خود مجاهدين مجموعه تمامي نوشتارها و اسناد مربوط به انقلاب ايدئولوژيک را جمع آوری کرده اند، اما حتي در درون خود، استفاده و ارجاع به آن برای نزديکترين اعضأ هم آزاد نميباشد. طبيعي است که در فضای موجود مجاهدين هيچ علاقه ای برای تکرار و انتشار مجدد مطالبي چون سخنراني ابريشم چي و يا انتشار بيروني مطالب جلسات دروني انقلاب ايدئولوژيک موسوم به ديگ و حوض خود را ندارند و در نتيجه رسمي ترين مطالب منتشره همانهائي هستند که به آنها اشاره کردم که جهت ترجمه و يا نقد آن جريان هم کافي هستند. اما اگر بدنبال فهم انقلاب ايدئولوژيک هستيد، داستان متفاوت است، چرا که بايد انقلاب ايدئولوژيک را بعنوان ابزار شستشوی مغزی و يا منيپوله، از دو زاويه مختلف يعني شستشو کننده و شستشو شونده ديده و کارکرد، راندمان و مکانيزم آنرا بررسي نمود، همانکاری که اگر عمری بود و فرصتي، من خيال دارم روزی آن را حداقل برای فهم بهتر خود و دوستان جدا شده بکنم. دليل اصلي ای که چرا من فعلا علاقه ای به انجام اينکار ندارم، جدا از کمبود وقت، و کمبود معلومات، اينستکه من هنوز احساس ميکنم به اندازه کافي از دوران مجاهدين و کابوس آندوران فاصله نگرفته ام که بتوانم از زاويه شخص ثالث به آن نگاه کرده و خاطرات خود و ساير دوستان جداشده از آندوران را بقول خارجيها آنالايز کنم. تحليل نگارشهای رسمي خود مجاهدين و حتي کتاب آقای نيابتي در مورد اين امر، به اعتقاد من در منتهي خود ميتواند يک تحليل سياسي باشد و نه تحليلي انسان شناسانه و از زاويه فرقه ای. توجه داشته باشيد که شرح مکانيزم انقلاب ايدئولوژيک ميتواند حداکثر يک جزوه 40 – 50 صفحه ای باشد. عمق و اهميت آن موقعي معلوم ميگردد که بتوانيد مجسم نمائيد که اين جنابان آستين خود را بالا زده و دست ناشسته خود را تا آرنج در مغز و روح ما کرده و روح و روان مارا همچون مومي فشرده، از شکل اول خارج کرده و سعي کردند به آن شکلي نو بدهند و اسمش را هم بگذارند، تولد مجدد از مريم. باز تجسم بکنيد دوستي که به وی اعتماد کرده و همه چيز خود را به امانت به او سپرده ايد بشما خيانت کرده، به مالکيت و يا ناموس شما تجاوز نمايد، اميدها، آرزوها، ايده آلهای شما را لجن مال نمايد، چه حالي را به شما ميدهد و چه مدت طول ميکشد که شما خود را از بازتاب چنين ناانسانيتي رها سازيد. حال تصور کنيد که رهبری مجاهدين، نه تنها دست در جيبتان کرده، همسر، فرزندان، خانواده، عواطف و زندگي انساني را از شما گرفته و شما را از دارا بودن حداقلهای حقوق انساني محروم ساخته، بلکه همانطور که گفتم دست آلوده خود را در روح و روان شما کرده و آنرا چون مومي مچاله نموده است. و بالاتر از همه، با به بکارگيری پاکترين احساسات انساني مريدان، خود را خدای آنان کرده، آنها را در پي خويش راهي نا کجا آباد نموده و به اين ترتيب بزرگترين خيانت را به آرزوها، ايده آلها، آرمان و عقايد آنها کرده است. رهائي از چنين خاطراتي، جهت بررسي چه شد، از زاويه ای مستقل، کار آساني نيست و قبل از هر چيز زمان ميخواهد که انسان بتواند زخمهای روح و روان خود را مرمت کند. از شما چه پنهان بعد از گذشت يازده سال جدائي از مجاهدين، شايد چند ماهي است که من از ديدن کابوسهای شبانه آندوران رها شده و نيمه شبان با عرق سرد وحشت از آندوران، سراسيمه از خواب بيدار نميشوم. توجه داشته باشيد که در دوران مجاهدين ما نه تنها مجبور بوديم افعال ضمير خود آگاه خود را تحت مراقبت داشته و لغزشهای آنرا روزانه گزارش کنيم، بلکه ضمير ناخودآگاه ما هم از چنين زندان و مراقبتي رها نبود. چرا که ما ميبايست گزارش رويا های خود را هم به اطلاع مسئولان خود برسانيم و طبعا همانقدر که رفتارمان تحليل ميشد و روزانه انگهای مختلف به ما زده ميشد، روياها و کابوسهايمان هم چنين سرنوشتي را پيدا ميکردند. به اين ترتيب متوجه ميشويد که چرا من به دوستمان علي گفتم که فعلا کار تحليل انقلاب ايدئولوژيک چه بلحاظ تخصصي و چه بلحاظ مختصات فردی، کار ما نيست و هنوز بايد مدتي بگزرد که ما بتوانيم انجام اينکار را به عهده بگيريم.
نکته ديگر در نامه شما در باره فرقه اسماعيليه و يا باطنيه بود. نه من بهيچ عنوان آنها را و طرز عملشان را تصديق که نميکنم که هيچ، بلکه مخالف هر نوع فرقه و فرقه گرائي حتي از نوع باصطلاح صلح طلبانه، درويشانه و عرفاني آنهم هستم، چرا که بهر صورت هر نوع فرقه گرائي از نظر من نوعي نفي انسانيت انسان، نفي حقوق حقه داده شده به انسان از جانب خدا و يا طبيعت است و اگر به خدا اعتقاد داشته باشيد به نظر من نوعي شرک است، چرا که شما بشکلي رهبر فرقه را در بسياری از صفات و حقوق همانند خدای ميکنيد. بحث من بحثي بود ارزشي از اينرو که نام فرقه اسماعيليه در تاريخ ثبت شد بدليل کم و کيف آنان، مدت حکومتشان بر بخشي از کشور ما، کارهای علمي، فلسفي و تحقيقي ايشان و.. کما اينکه نام هيتلر و استالين هم در تاريخ ثبت شده و شايد بازهم جا داشته باشد که محققي از زاويه ای نو به تحقيق درباره آنان بپردازد. اما اينکه هر کدخدای ده چند هزار نفری هم مستحق چنين وقت گزاری ميباشد و يا خير؟ بنظر من هر چقدر هم که نامبرده، کد را فراموش کرده و خود را خدا بداند، باز نميتواند چنين ضرورتي را ايچاد نمايد.
در مورد مطالب مجاهدين و امکان ارسال الکترونيکي آنها، متاسفانه من آنها را بشکل اسکن ندارم که بتوانم برای شما ارسال نمايم، اما اگر مطلبي خيلي برايتان ضروری باشد، شايد بتوانم آنرا پيدا کرده و بعد از اسکن برايتان ارسال نمايم. مجددا با تشکر فراوان از محبتهای شما و پوزش بخاطر طولاني شدن نامه و با آرزوی موفقيت برای شما،
قربانتان مسعود