در سایت انجمن نجات مطلبی به نام “فرقه ها و عوارض کم خوابی” را خواندم. این مطلب بر اساس کتاب “کتاب فرقه های تروریستی و مخرب نوعی برده داری نوین” نوشته دکتر مسعود بنی صدر، تهیه شده است. با خواندن هر قسمت ازاین مطلب، انطباق کامل آن با شرایطی که در فرقه رجوی داشتیم برایم زنده می شد. در این نوشته می خواهم برخی نمونه ها را به عنوان گواهی بر درستی مطلب “فرقه ها و عوارض کم خوابی” بنویسم.
در بخشی از مطلب آمده است: “در فرقه ها معمولاً افراد در خوابگاه های جمعی می خوابند، جایی که همه تنگاتنگ خوابیده و بیداری یا خواب هر یک می تواند روی خواب دیگری تأثیر بگذارد، رفت و آمد افراد در زمان های مختلف، ایجاد سر و صدا به هنگام ورود و خروج، در جمعی که حقوق فرد و احترام به آن کمترین ارزش را داراست، از دیگر عواملی هستند که افراد را حتی بیش از آنچه مقصود رهبران فرقه است، دچار کم خوابی می کند. کمبود خواب اجازه نمی دهد که مغز کار خود را به درستی انجام داده، اطلاعات به دست آمده در طی روز را جابجا و مرتب کرده، اتصال بین نرون ها را تنظیم نماید.”
زندگی ما در فرقه رجوی دقیقاً به همین صورت بود. خوابگاه ها تماما جمعی بود و در خیلی موارد و برای مثال وقتی در محور هفت بودیم آسایشگاه های ما سالن های بزرگی بود که در آن چند ده نفر با هم در یکجا می خوابیدیم.
در هنگام خواب برای کنترل نفرات و جلوگیری از فرار، چراغ ها مستمر روشن بود و هرچه خوابگاه بزرگتر بود تعداد چراغ های روشن در ساعت خاموشی نیز بیشتر می شد و موجب آزار بیشتر و بدخوابی بیشتر می گردید.
هر چه تعداد افرادی که در یک خوابگاه بودند بیشتر می شد تعداد نگهبانان آن خوابگاه بیشتر شده در نتیجه در فواصل زمانی کوتاهتری برای بیدار کردن نگهبانان به آسایشگاه می آمدند و در نتیجه سر و صدا ایجاد می شد و تعدادی از خواب بیدار می شدند.
نکته بعدی این بود که هر چه تعداد نفرات در یک خوابگاه زیاد می شد، رفت و آمد برای رفع حاجت بیشتر شده و در نتیجه باز و بسته شدن درب و سر و صدا بیشتر می شد و مانع از خواب راحت بود.
کمبود خواب یک موضوع جدی برای اعضای فرقه است. برنامه روزانه در قرارگاه های فرقه به این صورت بود که تقریبا ساعت 5 و 30 دقیقه بیدار می شدیم. و نیم ساعت فرصت داشتیم تا نماز خوانده، کارهای فردی مان را انجام داده و تختخواب را آنکادر کنیم. از آنجا که در فرقه همه می بایست صبح صورت خود را اصلاح می کردند، این زمان با توجه به مشترک بودن سرویس بهداشتی کم بود و همه مجبور بودند به سرعت کار کنند. سپس برنامه کار جمعی صبح که شامل کارهای جاری مقر مثل جارو زدن خیابان ها، رسیدگی به باغچه ها و . . . بود به مدت نیم ساعت انجام می شد و بعد از آن به صبحگاه می رفتیم. بلافاصله بعد از صبحگاه صبحانه بود و سپس کارهای جاری شروع می شد که شامل همه نوع کاری بود. از سرویس سلاح و زرهی تا کار در آشپزخانه و از آموزش تا جابجایی مهمات و . . . را شامل می شد.
ظهرها یک ساعت و نیم فرصت برای نماز، ناهار و استراحت بود. اما با توجه به اینکه نماز جماعت برگزار می شد و ناهار هم در سالن عمومی و در ساعت مشخصی سرو می گردید، فرصت چندانی برای استراحت نمی ماند. از ساعت 2 بعد از ظهر کارهای جاری مجددا شروع می شد و تا ساعت 6 یا 7 عصر (بسته به فصل متغییر بود) ادامه می یافت. غروب همه حتی کسانی که مشکل داشتند باید در برنامه ورزش شرکت می کردند. بعد از آن نیم ساعت برای دوش گرفتن و آماده شدن فرصت داشتیم اما با توجه به تعداد زیاد نفرات، دوش گرفتن کمتر از 5 دقیقه می شد و وقت زیادی در صف دوش تلف می شد. بعد از آن شام بود و پس از شام نشست های عملیات جاری شروع می شدند. بعضی اوقات هم برخی کارها را در بین نشست ها باید انجام می دادیم مثل پاک کردن برنج و سبزی و از این نوع کارها.
ساعت 11 و نیم شب خاموشی زده می شد و قبل از آن کسی حق استراحت کردن را نداشت و حتی به بیماران هم به راحتی اجازه استراحت داده نمی شد. قبلا درباره نحوه رفتار سران فرقه با اعضای بیمار در مقاله « نحوه برخورد فرقه رجوی با بیماری اعضا» توضیح داده ام.
علاوه بر کارهای فوق، در هفته سه بار هم کارگری صبحانه، ناهار یا شام به هر یگان می افتاد که شستن ظرف چند صد نفر کار خسته کننده ای بود.
به این ترتیب در حالی که تمام روز از ما بیگاری می کشیدند، در ظاهر از ساعت 11 و نیم شب تا ساعت 5 و نیم صبح برای استراحت فرصت داشتیم اما عملا چنین نبود. زیرا هر فرد حداقل چهار بار در هفته نگهبانی داشت و در نتیجه چون او را 20 دقیقه قبل از شروع نگهبانی بیدار می کردند و نگهبانی ها هم دو ساعته بود و تا پست را تحویل داده و به آسایشگاه برگردد نیز حداقل یک ربع زمان می برد، عملا زمان خواب ما در بیشتر ایام سه ساعت در روز بود.
رجوی ها حتی به همین هم راضی نبودند. از آنجا که آنها نمی خواستند کسی فرصت فکر کردن داشته باشد و قصد داشتند با خسته کردن بیشتر و کم کردن فرصت خواب اعضا را بیشتر تحت کنترل بگیرند، مریم رجوی در سال 1376 و بعد از بازگشت از فرانسه، در یک نشست عمومی گفت: ” به فرماندهان تان گفتم آنقدر از شما کار بکشند که شب مثل جنازه بیفتید تا نتوانید فکر کنید چرا که افکار شما ضد انقلابی است.” منظورش از انقلاب، انقلاب طلاق بود که در فرقه اجباری کرده بود.
از نظر رجوی ها اعضای سازمان نباید فکر کنند چرا که در عمل دیده بود هر کس که کمترین فرصت فکر کردن یافت، موفق شد در وهله اول خود را از حصار ذهنی رجوی ها رها کرده و سپس کنترل ذهنش را بدست آورده و تصمیم به جدایی و فرار بگیرد. از این رو رجوی ها با بیگاری کشیدن زیاد و ایجاد خستگی مفرط و حتی با ممنوع کردن استراحت برای بیماران، می خواستند تا مانع از فکر کردن اعضا شوند. همچنین با کم خوابی دادن مستمر کاری می کردند که مغز اعضا آنقدر خسته شود که توان فکر کردن نداشته باشند.
صالحی
سگ تو روح رجوی