ایرانی – آمریکاییها با افتخار در پستهای مختلف حکومت آمریکا شاغل هستند. هنگامی که من دو دهه پیش در پنتاگون کار میکردم، با ایرانی آمریکاییهایی سر و کار داشتم که از مجوزهای امنیتی سطح بالایی برخوردار بودند و در وزارت دفاع، وزارت امور خارجه، کاخ سفید و آژانس امنیت ملی خدمت میکردند. در زمانی که در نیروی دریایی تدریس میکردم، با خلبانها و افسران رده بالای ایرانی-آمریکایی ملاقات کردم. آنها همه در وهله اول خود را آمریکایی میدانستند، اما ارتباط خود را با هویت ایرانی خود نیز قطع نکرده بودند. فارسی صحبت میکردند و تلویزیونهای ایرانیان خارج از کشور را تماشا میکردند. بسیاری از آنها خویشاوندانی داشتند که با گروهها و سازمانهای ایرانی در ارتباط بودند و برخی هنوز خویشاوندی در ایران داشتند.
در حالی که تنها بخش کوچکی از این افراد رسما در حیطه امور ایران کار میکردند، بسیاری دیگر از آنها که در پستهای دیگری شاغل بودند، همچنان علاقه نشان میدادند. بحث از سیاستهای ایران که میشد، طیف وسیعی از نظرات و دیدگاههای مختلف را از آنها میشنیدی. برخی معتقد بودند که اصلاح طلبان ایران صادق هستند. برخی دیگر به ضعف بنیادین اصلاح طلبان در برابر سپاه پاسداران و ایدئولوژی رهبر جمهوری اسلامی قائل بودند. عدهای هم بودند که هنوز باور داشتند رضا پهلوی، پسر شاه سابق میتواند چهرهای متحد کننده باشد. دیگرانی هم بودند که به آیندهای مبتنی بر نظام جمهوری یا پارلمانی چشم داشتند. هیچ کدام از فعالیتهای این افراد، زنگ خطری برای اف بی آی و نهادهای امنیتی حکومت آمریکا محسوب نمیشدند و نباید هم میشدند. آمریکا جامعهای نامتجانس و حکومت ایالات متحده یک نهاد به شدت متنوع است. مادامی که کارکنان حکومت شفاف باشند، خانواده و دیگر ارتباطات غیر مستقیم با ایران به ندرت مانع از کسب مجوزهای امنیتی لازم میشود.
چیزی که هم کنایه آمیز و هم آشکارکننده است این است که در میان بیش از سه میلیون کارمند حکومت فدرال، به نظر میرسد حتی یک عدد هوادار مجاهدین خلق وجود نداشته باشد. کنایه آمیز است چون مجاهدین خلق ادعا میکنند که بزرگترین، مردمیترین و دمکراتیکترین گروه اپوزیسیون ایرانی هستند. عدم وجود حتی یک عضو مرتبط با مجاهدین در کل سیستم خدمات فدرال نمیتواند به سادگی یک ناهنجاری آماری باشد، بلکه نشان میدهد که این گروه خیلی کمتر از آنچه ادعا میکند، هوادار دارد و یا موانع دیگری برای ورود اعضایش به خدمات فدرال وجود دارد.
اینجا، عدم شفافیت مجاهدین خلق پرچمهای قرمز را برای اف بی آی و دیگر نهادهای امنیتی که باید به نامزدهای پستهای رده بالای امنیتی مجوز بدهد، بالا میبرد. این گروه نه تنها در سالهای دهه 70 علیه آمریکاییها از تروریسم استفاده کرده است بلکه همواره آن را توجیه کرده است. با دیکتاتور سابق عراق، صدام حسین، پس از آن که به ایران حمله کرد و از سلاح شیمیای علیه کردها استفاده کرد، متحد شد. این گروه بیش از آن که یک سازمان اجتماعی مدنی عادی باشد، مانند یک فرقه عمل میکند. تا به امروز، نماینده اش در آمریکا علی صفوی قادر نبوده است یا مایل نبوده است، یک مورد را ذکر کند که او یا دیگر مقامات مجاهدین خلق با رهبر گروه مریم رجوی مخالفت کرده باشند. دفاع صفوی از تئوریهای توطئه لیندون لاروش، که سردبیر سابق مجلهاش مینوشت، نیز پرچمهای قرمز را درباره این گروه بالا میبرد. به نظر میرسد که رفتارهای مالی این گروه نیز موجب کاهش توانایی عواملش برای گرفتن مجوزهای امنیتی میشود. در حالی که مجاهدین خلق ادعا میکنند که با سازمانهای فرهنگی پرشماری ارتباط دارند، بازگشت مالیاتی این گروهها، با مبالغی که به سیاستمداران و دیپلماتهای سابق در قبال حمایت از مریم رجوی در رویدادهای عمومی شان میدهند، نمیخواند.
مجاهدین خلق خیلی دقیق تصویر روابط عمومی خود را رسم میکند. ایالات متحده برای تسهیل انتقال گروه از کمپ اشرف عراق به آلبانی برچسب تروریستی این گروه را برداشت. در حالی که این موضوع یک نوع ترفند دیپلماتیک است، معیار واقعی ارزیابیهای آمریکا از مجاهدین این است که آیا عوامل این گروه در پستهای مسئولیتی درون حکومت آمریکا قابل اعتماد هستند یا خیر. اینجا عدم دارا بودن مجوز امنیتی اعضای مجاهدین خلق نشان میدهد که پاسخ یک نه بلند است.
مایکل روبین