دو، سه هفته مانده به عید نوروز در پادگان ها و اسارتگاههای رجوی، بیگاری های طاقت فرسا شروع می شد، دبه های رنگ و تینر از جمله اقلامی بودند که در هر قرارگاه باید تحویل گرفته شده و همه جا را رنگ آمیزی می کردیم. همه باید سیاست های چاله بکن، پر کن رجوی را اجرا می کردیم. کارهایی که هیچکدام چنگی به دل نمی زد و دلی را شاد نمی کرد، برعکس همه را لحظه دار می کرد که این کارهای پوشالی برای چیست؟ چرا باید از صبح تا شب جان بکنیم و کار کنیم؟ ای کاش بجای اینهمه پوشال کاری های بیهوده، دستی هم به درون انسان های نگون بخت اسیر در چنگال فرقه کشیده می شد. باورهای قرون وسطایی تلقین شده و اجباری به اعضاء رنگ آمیزی می شد، دربهای بسته فرقه گشوده می شد، اعضا اجازه ملاقات و تماس تلفنی با خانواده هایشان را می یافتند. ای کاش …
تجلیل از عید نوروز از رسوم متعالی ما ایرانیان است، جوش و خروش مردم برای تجلیل از سال نو دل ها و چشم ها را گرم می کند، شستن فرشها، خرید پوشاک نو، تهیه میوه و شیرینی، چیدن سفره هفت سین و … همه از جمله رسوم زیبا برای تجلیل از نوروز است.
گر چه تلاش های اعضای سازمان در درون حصارها، شاید زیادتر از افراد معمولی جامعه در ایام عید نوروز باشد، اما دستاورد مثبتی ندارد، دلی را شاد نمی کند، قلبی را دلگرم نمی کند، نشاطی را به همراه ندارد، مثل پرنده ای که در قفس است، هر چقدر هم به او برسی ، میله های قفس اش را از طلا هم درست کنی، اما هرگز آن بهترین احساس، یعنی احساس پرواز را به او نخواهی داد. اعضای سازمان همه هوای دلشان ، همان رسیدن به حس شیرین پرواز و آزادی است، در زندان همه چیز رنگ و بوی زندان را دارد، هیچ چیز دلچسب نیست، همه جا بوی اسارت و بردگی و بندگی و زندان را می دهد. هیچ ترانه و رقصی شادی نمی بخشد، هیچ تفریحی وجود ندارد، همه تنها هستند، هیچ کس بلند بلند نمی خندد، زندگی بردگی و قیودات وضع شده ، سبب شده است که خنده از لبان همه برای همیشه رخت بربندد، هر از چند گاهی تبسم های اجباری جلوی آن مسئول و این مسئول هم ، همه از روی جبر است و فرمالیستی.
براستی اگر آزادی باشد، اگر اختیار باشد، اگر همه در دل احساس شادی کنند، همیشه بهار است، همه عمر بهار است، اما در محفل فرقه ای رجوی، این فقط عمر است که به بطالت و بیهودگی می گذرد، این جوانی است که تباه می شود.
رجوی ها مخالف شادی هستند، رهبران سازمان، مخالف تجلیل واقعی از سال نو هستند، آن ها فقط ما را دوست داشتند تا زمانی که برده فکری و جسمی آنان باشیم، در قفس بمانیم و بر زنجیرهای پنهان و پیدای زده شده بر دست و پاهایمان، بوسه بزنیم. آنها هرگز پرواز و آزادی را گرامی نداشتند، فقط هر روز بر حصارهای اطراف ما و زنجیرهای دست و پا گیر می افزودند. رهبران سازمان با دانایی و آگاهی و علم و تمدن و با هرچیز که رنگ جدیدی داشته باشد، مخالف هستند.
من در این سال نو، از خداوند می خواهم که انسان های درستکار و نیکوکار را در جهان ما، بیشتر و بیشتر کند، واقعا نمی توانم عید نوروز را به اسیران در فرقه رجوی از ته دل تبریک بگویم، چرا که آنان هرگز مزه عید واقعی را نچشیدند، اعضای اسیر در سازمان، همیشه در سیاهی زندگی کردند و احساس زندگی و نشاط در درون شان مدام سرکوب شده است، همیشه در ترس و انزوای از مردم زندگی کردند، همیشه با درد و رنج زیستند، آزاد نبودند، آنجا شور و هیجانی وجود ندارد.
سال نو ، بدون خانواده دیگر سال نو نیست…
من زمانی که در فرقه اسیر بودم، دوست داشتم در ایام نوروز بتوانم از پادگان های بسته رجوی، ساعاتی بیرون بروم، به کوه و صحرا بروم، در کوه کمی فریاد بزنم، غصه هایم، تنهایی هایم را با فریاد زدن، بیرون بدهم. در درون سازمان همه احساساتم در نطفه خفه شده بود، عید برای من در سازمان هرگز عید واقعی نبود، مگر می شود در اسارت و تنهایی و زندان بود و شادی کرد.
من به یاد دارم، در ایام عید یک شب که فرصت یافتم تنها باشم، پشت سالن غذاخوری ، لیوان چائی ام را دست گرفته بودم و به یاد خانواده ام افتادم، دلم می خواست فریاد بزنم ، ضجه بزنم، بلند بلند گریه کنم و اشک بریزم، اما اجازه نداشتم، فقط به آرامی قطره اشکی از گوشه ی چشمم جاری ساختم و زود هم آنرا پاک کردم تا کسی نبیند، چون ما اجازه غصه خوردن و اشک ریختن نداشتیم، در فرقه ای که اجازه حتی فکر کردن به خانواده مان را نیز نداشتیم ، مگر می توانستیم شاد باشیم؟ سال نو، در فرقه رجوی سال نو نیست، تکرار مکررات است و بس . . .
دوستان عزیز! خوانندگان گرامی! سعی کنید هرگز گذرتان به درون فرقه ها نیافتد، مناسبات این فرقه ها ، مثل موریانه آدم را از درون می خورد، خیلی بی رحم است، در فرقه جز تنهایی و اسارت و زندان، خبر دیگری نیست، کسی در سال نو هدیه نمی گیرد، در سازمان همه جا سیاه است ، تنها زوزه رهبران دیکتاتور را می شنوی و سوسوی هوای سرد را … فقط گرد و غبار است و کهنه گی و … در فرقه هیچ چیز نیست… اما من با این همه به رسم سال نو فقط می گویم :
دوستان در بندم، سال نوتان مبارک!
محمدرضا مبین، عضو نجات یافته از فرقه سیاه رجوی