در خصوص فضای عمومی بعد از ۱۹ فروردین سال ۹۰ بهطور خلاصه میتوان به محورهای زیر اشاره کرد:
۱- درگیری و کشته و مجروح شدن تعدادی از افراد باعث دافعه بسیاری از افراد شد و رجوی سوار بر همین موضوع برای سرکوب و غلبه بر هر اعتراض و سؤال مخالفی سواستفاده میکرد. برای نمونه مسعود رجوی میگفت:”هرکس که میخواهد اشرف را ترک کند دست در خون شهدای ۱۹ فروردین دارد و جواز کشتار بعدی را داده است” و بهاینترتیب بازهم باعث در اسارت ماندن افراد در کمپ میشد.
۲-با این احوال، آنچه در فضای عمومی به چشم میخورد و حتی در صحبتهای علنی هم شنیده میشود، فضای غلط بودن همه تحلیلهای مسعود رجوی و بیتأثیر بودن همۀ کارها و اجلاسها و تبلیغات مریم عضدانلو در خارج از کشور بود که در بین نیروها (از بالا تا پایین) جاریشده بود.
۳-این سؤال در محافل مختلف زیاد به گوش میرسید که چرا از”مسئولین” کسی درصحنۀ درگیری نبود؟ و یا چرا از شورای رهبری هیچکسی زخمی یا کشته نشد اما تعدادی زن و دختر رده پایین و کاندید عضو زخمی و کشته شدند؟(زنان شورای رهبری در پشتصحنه بودند و از ترس فرار اجازه حضور درصحنه به آنها داده نمیشد)
در این رابطه مریم عضدانلو یک ماه بعد از حمله ۱۹ فروردین گفت: “در رابطه با “خواهران” همۀ ساختارهای ردهبندی را دگرگون میکنم”. پس از این جریان، زنان عضو و کاندیدای عضویت و… در نشستهای لایههای بالاتر شرکت داده میشدند. در بحثهای خصوصی و تحلیل این بود که اینهمه دست و دلبازی در اعطای رده به زنان، فقط برای خنثی کردن سرخوردگی آنان و برای لاپوشانی این سؤال اساسی بوده که چرا فقط زخمیها و کشتهها از لایه پایینی بودند و نه شورای رهبری؟ (بعدها تمام زنان عضو سازمان را شورای مرکزی خواندند تا بدین ترتیب همه زنان در ملک طلق رجوی و سازمان قرار بگیرند و درخواست خروج آنها از سازمان با مرگ همراه باشد.)
۴-نشستهای لایهای تفتیش عقاید به اسم پروژه خوانی”ترس” یا “تعادل قوا”بهخصوص در لایۀ بالاتر با سردی و بیتفاوتی روبرو شد و در بعضی مقرها مجبور شدند بساط آنها را جمع کنند.
۵-درصحنۀ بینالمللی ازاین درگیری استفاده سیاسی زیادی کردند و اخبار اگزجره شدۀ آنها در درون تشکیلات با انواع سسها بخورد افراد میدادند تا امید کاذب ایجاد کنند ولی دیگر مثل سابق نبود. در نشستها افراد مجروح را برای صحبت بلند میکردند و بعد با فضای قهرمان سازی به این موضوع دامن میزدند. برای مجروحین مهمانی ترتیب میدادند و یا بعضاً به افراد خاصتر هدیه میدادند و با مطرح کردن آنها درصدد ایجاد رقابت و تبدیل آنها به الگو بودند.البته برخی از مجروحین وارد این نمایشها نمیشدند.
۶-ضدیت با خانواده به شدت تشدید شده و رجوی شخصاً به صورت بسیار هیستریک و آنتاگونیستی با این موضوع برخورد میکرد و حرف های زننده و زشتی میزد. فضای خفقان و پلیسی نیز در اشرف بیشتر از قبل شده بود.
اما خواسته رجوی چه بود؟ در این رابطه با توجه به تجارب و حوادث پیشین:
۱-میخ کردن اشرف در عراق با استفاده از بیاطلاعی و یا کماطلاعی سازمانهای حقوق بشری و ملل متحد و کمیساریای عالی پناهندگان و همچنین بخشهایی از سیاستمداران آمریکایی و اروپایی، از مناسبات درونی و فرقهای مجاهدین (که نهایتاً هم خوشبختانه موفق نشد).
۲-به کشتن دادن افراد بیشتر و ایجاد درگیریهای بیشتر برای به واکنش واداشتن جوامع بینالمللی و حتی ایرانیان خارج از کشور و احزاب بیاطلاع سیاسی ایرانی و حتی عراقیان، در این جهت هموار ساختن راه خروج و جان به در بردن شخص خودش و تعدادی از سران فرقه را به همین خاطر رجوی شعار:”میکشم می کشم هر که برادرم-خواهرم کشت” در هر جلسه در نشستهای ماه رمضان ۱۳۹۰ سر میداد و بحث مقابله و خلع سلاح… را میکرد. وی از قبل گفته بود که:”اگر به مقر فرماندهی حمله شد همه افراد برای هر عکسالعملی دستباز دارند” چون رجوی میدانست که برچیده شدن اشرف و یا تن دادن به ریل پناهندگی انفرادی، تشکیلات و فرقۀ او را متلاشی میکند و با آزاد شدن بخش فراوانی از نیروها و کادرها، خیلی از جوانب پنهان و اسرار سازمان در این سالیان به دنیای بیرون سرباز میکند، به همین خاطر رجوی سعی میکرد همه را فدای خودش کند.
ادامه دارد
گزارش از: مریم سنجابی