شاخص های ایدئولوژیک و فرقه ای مجاهدین خلق مبنای تنظیم رابطه با بیرون
بهار ایرانی، سایت مجاهدین دبلیو اس، یازدهم اوت 2007
صرفنظر از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق، منتقدین و مخالفان بیرونی مجاهدین اعم از جریان های اپوزیسیون و تشکل های بین المللی و نهادهای مدنی، سازمان های حقوق بشری و… نیز به تبع نوع رابطه منحصر با غیر خودی، همواره در معرض هجمه تبلیغاتی و رسانه ای مجاهدین خلق بوده اند. مجاهدین به موازاتی که جداشدگان خود را عامل نفوذی و وابسته به جمهوری اسلامی معرفی می کنند، بی هیچ ملاحظه و رعایت حداقل پرنسیب ها سایر جریان های منتقد و مخالف خود و حتی منتقدین برون مرزی را نیز یکسره به وابستگی به جمهوری اسلای منتسب می کنند. این ادعاها در شریطی صورت می گیرد که مجاهدین بیشتر از همه جریان های اپوزیسیون در خارج از کشور روی مناسبات و ظرفیت های دمکراتیک خود تاکید دارند. مجاهدین شاید تنها جریانی باشند که در طول حیات سیاسی و نظامی خود هیچگاه به کمترین تعامل و گفتگان و برقرار دیالوگ با منتقدین و مخالفین خود اقدام نکرده اند. آنچه مجاهدین در پراتیک دنبال می کنند به کل با آنچه ادعا می کنند متفاوت و متناقض است. ریشه این خودباوری کاذب صرفنظر از همه گرایشات جزمی، تمامیت خواهانه و انحصارطلبانه در ایدئولوژیک بودن مجاهدین است.
مجاهدین اگر چه در سطح خود را به مبانی لیبرالیسم و آزادی های اجتماعی و سیاسی ملزم می دانند اما به همان میزان در عمل یک محتوای کاملا ایدئولوژیک را نمایندگی می کنند. در واقع نحوه تنظیم رابطه مجاهدین با فضای پیرامونی و بدون لحاظ فاکتورهای مورد اشاره از جمله ضرورت گفتمان و دیالوگ ضرورتش را قبل از هر چیز از همین نگاه کلیشه ای و سیاه و سفید کردن مطلق عاریه می گیرد. این نگاه نه محصول امروز و دیروز که ریشه در ساختارهای ایدئولوژیک مجاهدین خلق دارد. بازخوانی پروسه سیاسی مجاهدین از اوایل انقلاب ایران تا اکنون چنین تفکر و سمت و سویی را نمایندگی می کند. در واقع مجاهدین از ابتدای فعالیت سیاسی خود بعد از انقلاب سال 57 تلاش داشتند مختصات عناصر فعال سیاسی را به دو قطب تقسیم کنند و با اتکا به ترسیم چنین خط سرخی رابطه خود را با بیرون اعم از جریان های موازی برانداز یا سیاسی و… تنظیم کنند. با لحاظ چنین مرزبندی و رابطه ای مجاهدین همیشه یک سر قطب این مرزبندی واقع شده و سویه دیگر تمامی جریان های غیر مجاهد اعم از مخالف و منتقد و دولت و… را در بر می گیرد. و با چنین تلقی انتظار داشتند سایر عناصر و نیروهای سیاسی و اجتماعی با توجه به این دو سر قطب خود را تنظیم کنند.
اثبات این معنی که چنین نگره ای در خصوص مرزبندی های سیاسی و تنظیم رابطه مجاهدین با بیرون محصول یک دستگاه هستی شناسانه و ایدئولوژیک است که به موازات تمایلات و تبدیل مجاهدین به یک فرقه تشدید و تثبیت گردیده کار دشواری نیست. گو اینکه این خصیصه تمامی جریان های ایدئولوژیک را مشمول و در بر می گیرد، اما به دلایلی از جمله تبدیل مجاهدین به یک فرقه این خصلت ابعاد پیچیده تری به خود گرفته است. اگر در جریان های ایدئولوژیک امکان تعامل و همزیستی و ارتباط را منافع سیاسی و… تعیین می کند، در مجاهدین اما مفاهیم و تعابیر کاملا ایدئولوژیک راه بر هر گونه تساهل و تسامح می بندد. در کتاب تبیین جهان رجوی در تبیین همین وجه ایدئولوژیک که تنها او حقیقت موجود را نمایندگی می کند، می نویسد:
وسط گرایی نوعی شرک است. به همان نسبت که از حق دور است به همان درجه که حق را می پوشاند رویش سرپوش می گذارد و از آن دفاع نمی کند و در مقابلش سکوت می کند. (1)
این مولفه در ذات و ماهیت هر گونه تعامل در فهم حقیقت را یکسره شرک که در تلقی پراتیکی و مفهوم سیاسی غیرممکن تلقی می کند. یکی از معیارها و شاخص های سنجش ظرفیت های دمکراتیک میزان تعامل، سعه صدر و تحمل پذیری هر جریان و فرد در ارتباط با فضای پیرامونی است. نحوه برخورد، لحن پاسخ گویی، برقراری دیالوگ، میزان باورپذیری و اعتقاد به مناسبات دمکراتیک را به اصطلاح عینی و مادی می کند. سیاه و سفید کردن یکسره و مرزبندی با این شاخص در روزگار کنونی امری مذموم شده و حاکی از جزمیت هایی می کند که به اذعان تمامی نظریه پردازان علوم اجتماعی و سیاسی دوره آن به سر آمده است. امروز مجادلات و چالش ها بیشتر از اینکه بر اثبات یک حقیقت جزمی تاکید داشته باشد حامل این معنی است که حقیقت به مثابه امری نسبی و در نهایت محق دانستن تمام و کمال خود و اصرار بر تحمیل نشانه جزمیت و ارتجاع است. تنظیم رابطه با دنیای پیرامون عندالزوم با همین شاخص و کدها صورت می گیرد.
یکی از دلایل این رویکرد بدون تردید ارتقآء سطح شعور و فهم اجتماعی مخاطبان است. نادیده گرفتن این مناسبات نیز حاکی از این معنی است که برای بیرون از خود و مخاطبانمان درک درست و معقولی متصور نیستیم. نگاه مجاهدین خلق به همتاهای خود به تجربه و سبقه، نگاهی عاقل اندر سفیه است. نوع تنظیم رابطه مجاهدین با بیرون از خود و مشخصا همه منتقدینش حاکی از این معنی است که آنها حقیقت را یکسره در تیول خود متصور هستند. چنین به نظر می رسد تا زمانی که اندیشه دو قطبی دیدن در ساختارهای ایدئولوژیک مجاهدین وجود دارد، مادامی که تفکر سیاه و سفیدی در تاکتیک های سیاسی و جاری مجاهدین وجود دارد، برخوردهای موجود مجاهدین امری عادی جلوه می کند. یک عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق در می 1996 در توضیح دلایل جدایی خود از سازمان مجاهدین خلق که مشخصا وجه عملی چنین بینشی را نمایندگی می کند، می نویسد:
مسعود رجوی تمام کسانی که روش های ماکیاولیستی او را محکوم می کنند، طرفداران رژیم آخوندی می نامد. تمامی احزاب و سازمان ها و گروه های سیاسی جامعه از حزب کمونیست تا سلطنت طلب دمکرات و لیبرال و فدایی و ملی گرایان و خط شریعتی و گروه های مارکسیست و مذهبی دیگر و نیز شخصیت های سیاسی مانند بازرگان، حاج سید جوادی، بنی صدر، لاهیجی، منصور حکمت، فروهر، کشتگر، قاسملو، فرشاد بشارت، شاملو و اعضای سابق خود و دیگران را تخریب و تخطئه می کند.
مجاهدین حداقل در طول دو دهه گذشته و به موازات نهادینه شدن و تثبیت و تعمیق انقلاب درونی خود موسوم به ایدئولوژیک بر پر رنگ کردن این مرزها اهتمام بیشتری داشته اند. ریزش نیروهای مجاهدین از یک سو و جدایی بی وقفه از شورای ملی مقاومت از درون و به چالش کشیده شدن مجاهدین از سوی نهادهای حقوق بشری و در آخرین مورد وزارت امور خارجه که مجاهدین را به کیش شخصیت و مناسبات فرقه ای متهم کرده بود، در نوع خود بر منحصر بودن روابط آنها با درون و بیرون تاکید دارد.
1- مفهوم وجود شناسانه ارتجاع و بطلان وسط گرایی مکانیکی – تبیین جهان – جلد دوم – قوائد و مفهوم تکامل. ص 480 – 483.
2- مقاله تجربه تلخ دیکتاتوری. مهناز منیرزاده. نشریه نیمروز. می 1996. خارج کشور.