اولین روزی که به قرارگاه اشرف در 60 کیلومتری شمال بغداد رسیدم، ماشینی با پرده های بسته ما را از درب پادگان اشرف (دروازه ی جهنم) وارد این گوشه از جهنم کرد. با خود می گفتم این چه گروه انقلابی است که شعور و آگاهی و منزلت انسان ها را در بدو ورود به تمسخر می گیرد؟ مگر مقر این گروه در قرن ارتباطات و اینترنت و ماهواره از انظار پنهان است؟ مگر امروزه کسی دراین کره خاکی هست که از وجود صدها ماهواره جاسوسی در فضا بی خبر است که متر به متر زمین را همه روزه رصد میکند؟
به هرحال ! بعدها فهمیدم که این همه مخفی کاری و پلیس بازی، بخاطر این است که ما نفهمیم به کجا برده می شویم و این آگاهی از مسافت ها و مختصات، منجر به فرار موفق در آینده نشود. باز هم که زمان پیش رفت و روزها در اردوگاه اشرف سپری شد، بیشتر دریافتم که اصولا در درون فرقه ها، باید اعضاء از دنیای بیرون کلا قطع باشند، چرا که رهبران فرقه ها روی جهل و ناآگاهی اعضاء بیشتر می توانند اخبار فیک و دلخواه خود را سوار کرده و افکار و ذهن ها را تحت کنترل و سیطره بگیرند.
طی حدود 10 سالی که در درون فرقه اسیر بودم، گاه می شد که بیش از یکسال از یک فضای چندصدمتری در چندصدمتری، بیرون نمی رفتیم!
آقای مسعود رجوی و بعدها همسر سومش ، خانم مریم رجوی ، خیلی به حصاربندی و سیم خاردار علاقه داشتند، کلا مسئولین امنیتی سازمان، عاشق پلیس بازی و مخفی کاری هستند، گاه کارهایشان آنقدر کودکانه و مسخره است که هر ناظری را به تمسخر وا می دارد.
وقتی به نشست های رهبری برده می شدیم ، آنقدر سفت و سخت بازرسی می کردند که آدم به خودش شک می کرد، حتی بردن یک سوزن ته گرد به نشست ممنوع بود، چه برسد به اقلام دیگر . ما اعضای سازمان که سالهای سال بود از همه چیز خود دست شسته و شبانه روز در خدمت تشکیلات بودیم، چطور ممکن بود که انگیزه و توان ترور رهبری را داشته باشیم؟ اقدام به این کار بیشتر به یک خودکشی شبیه بود تا یک انتقام ! اما مسعود رجوی ، به همه چیز و همه کس شک داشت، البته بعد ها که از سازمان خارج شدم و به اطلاعات واقعی و تاریخچه کامل سرکوب سازمان دسترسی پیدا کردم، متوجه شدم که بیش از 80 درصد اعضای سازمان، از چند روز تا چندسال ، تجربه زندان های سازمان را داشتند، در سازمان فکر می کردم فقط من را 6 ماه زندانی کردند و آنهم شاید بخاطر آمدنم از داخل کشور بوده باشد، اما بعد از جدایی متوجه شدم که این امر یک روال طبیعی در سازمان برای مطیع کردن اعضاء بوده است و همه از جدید و قدیمی ، زندان های انفرادی سازمان را تجربه کرده اند!
شخص مسعود رجوی و اهرم های سرکوب در سازمان، به خوبی می دانستند که آن اطاعت های کورکورانه ، در محیط های ایزوله و بسته قرارگاهها، امکانپذیر است و به محض باز شدن فضا، اکثریت اعضای سازمان، دست به فرار و خروج خواهند زد.
امروز هم در آلبانی و اسارتگاه اشرف 3، وضع به همین منوال است، سیم خاردارها و حصارهای فلزی ، دورتادور را فرا گرفته است و کسی حق خروج ندارد، دربهای فرقه نیز همیشه بسته است و برده داری نوین به سبک رجوی، در درون حصارها جریان و تداوم دارد.
مسعود و مریم رجوی اگر قطره ای آزادی و اختیار به اعضای سازمان بدهند، بی شک در مدت زمان بسیار کوتاهی ، همه برده های خود را از دست خواهند داد، دقیقا هم بدین علت است که فرار و جدایی در سازمان “مرز سرخ” است و همواره آنطرف حصارها را شیطانی اعلام می کنند.
پس آقای مسعود رجوی مرحوم و همسر سومش مریم، باید بدانند و البته که می دانند، سیم خاردار و فنس و بازداشت و قرنطینه وکانکس و زندان انفرادی و تحت برخورد نگه داشتن، تا کنون برایشان معجزاتی کرده است، اما یکی از معجزه هایی که نمی دانند این است که چشم زندانی و اسیر را بیشتر و بهتر با چهره کریه و زشت پشت پرده سازمان، آشنا می کند و در اولین فرصت، آن زندانی، فرار را بر قرار ترجیح خواهد داد. امروز دیگر کلمه مجاهد خلق، آن بار انقلابی گری و مجاهدت را ندارد، بیشتر به خائن به خلق و مزاحم خلق شباهت دارد . . .
فرید