اعضای انجمن نجات خوزستان در ادامه برگزاری جلسات روشنگرایانه خود در دانشگاهها و مراکز آموزشی شهر بهبهان صبح روز سه شنبه 19 اردیبهشت 1402 در مرکز حوزه علمیه خواهران این شهرستان بنام طوبی که چند سال قبل از این هم، این محل مورد حمله تروریستی قرار گرفته بود حاضر و با ارائه توضیحاتی به افشای ماهیت خیانت بار فرقه پرداختند .
در این جلسه ابتدا علی اکرامی مسئول انجمن نجات خوزستان بعد از معرفی خود در مورد علل پیوستنش به فرقه رجوی توضیحاتی ارائه داد و گفت من هم مثل خیلی از دیگر جوانان در سال 57 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران متاسفانه بدون اینکه شناختی از ماهیت فرقه مجاهدین داشته باشم تحت تاثیر شعر و شعارهای پر جذبه و به اصطلاح آرمانخواهانه مجاهدین خلق و رهبران آن جذب این سازمان شدم. وی در ادامه با ذکر مستنداتی به تشریح کارنامه سراسر جنایت و خیانت آمیز فرقه رجوی در دوران فاز به اصطلاح سیاسی تا قبل از رفتن آن به عراق پرداخت.
مسئول انجمن نجات خوزستان بعد از این، توضیحاتی در خصوص علل رفتن تشکیلات رجوی به عراق و شروع همکاری خیانت آمیزش با صدام در دوران جنگ تحمیلی، شرکت در سرکوب انتفاضه مخالفان حکومت صدام، اعزام تیم های ترور به داخل کشور ایران، سرکوب اعضای ناراضی و مسئله دار تشکیلاتش، بحث انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک درونی فرقه با موضوع طلاق همسر و نابودی کانون خانواده ، همکاری فرقه با ارتش اشغالگر آمریکا بعد از سرنگونی صدام و همچنین فروختن خیانت آمیز اسرار اطلاعات هسته ای ایران به کشورهای بیگانه به منظور اعمال تحریم های بیشتر آنها علیه مردم و کشور ایران ارائه داد. وی همچنین در بخش دیگری شرایط کنونی فرقه رجوی در آلبانی را تشریح کرد و گفت: این فرقه بعد از اخراج از عراق به کشور آلبانی منتقل شد و در حال حاضر هم شبانه روز در فضای مجازی با اسامی جعلی فعالیت می کنند تا بتوانند افراد جوان جامعه را با فریبکاری به منظور انجام اقدامات خرابکارانه جذب کنند.
علی اکرامی در پایان به علل و نحوه جدایی خود از فرقه پرداخت و گفت چندین سال بود که متوجه شده بودم آرمانی که در فرقه رجوی بدنبال آن بودم سرابی بیش نبود و رجوی از ما بعنوان ابزاری در جهت رسیدن به مطامع و قدرت طلبی خود سوء استفاده می کرد. اما متاسفانه بدلیل گیرهای ذهنی و همچنین اقدامات امنیتی و حفاظتی شدید امکان جدا شدن و یا فرار از فرقه رجوی برایم میسر نبود تا اینکه بعد از سرنگونی صدام توان سرکوب و حفاظتی فرقه شکسته شد و با حضور نیروهای آمریکایی در عراق و اطراف مقر اشرف موفق به فرار و رفتن به کمپ تیف آمریکایی ها شدم و در نهایت بعد از سه سال با حس انرژی که خانواده ام به من دادند توانستم به کشور بازگردم و مهم ترین نکته اینکه بعد از ورود به ایران برخلاف خزئبلات رجوی یک روز هم در ایران زندانی نشدم و خانواده هم باز برخلاف مزخرفات رجوی به گرمی از ورود من به ایران استقبال کرده و مرا مورد حمایت خودشان قرار داده و کمک کردند تا بتوانم زندگی جدیدی را برای خودم شروع کنم .
اکرامی در پایان ضمن تشکراز تحمل صبر و بردباری حاضرین گفت: لازم دیدم یادآوری کنم که خوشبختانه بعد از ورود به ایران توانستیم به اتفاق دیگر دوستان جدا شده شعبات مختلف انجمن نجات در سراسر ایران با هدف رهایی دیگر اعضای اسیر در فرقه، کمک به خانواده های آنها در جهت پیدا کردن راهی برای نجات عزیزانشان از دام فرقه و همچنین آگاهی بخشی به جوانان جامعه نسبت به تهدید به خطر افتادن در دام فرقه های مخرب از جمله فرقه رجوی تاسیس کنیم .
بعد از علی اکرامی، حمید دهدار حسنی عضو انجمن نجات خوزستان شروع به صحبت کرد. او نیز ضمن معرفی خود در مورد علل پیوستنش به فرقه مجاهدین خلق گفت: من در سال 58 جوانی کم سن و سال و احساسی بودم که تحت تاثیر سخنرانی های آتشین رجوی که شعر و شعارهایی در مورد اسلام خواهی، آرمانخواهی و استقلال می داد جذب مجاهدین شدم. آنقدر که فکر می کردم تنها راه تحقق آرمان های مردم ایران در گرو به قدرت رسیدن مجاهدین است و متاسفانه با همین اندیشه احساسی در سال 66 با تحمل بالاترین ریسک دستگیری و با تحمل سختی زیاد مسیر با پای پیاده از مرز زاهدان به پاکستان رفته و خودم را به پایگاه مجاهدین رساندم. هر چند دو روز بعد از آن با پیش آمدن یک موضوع جرقه ای در ذهنم ایجاد شد که به انتخابم برای پیوستنم به تشکیلات مجاهدین شک کنم وآن موضوع برداشتن عکس مادرم توسط مسئول پایگاه از کیفم و اینکه به من گفته شد باید مادرت را فراموش کنی واز این به بعد پدر و مادرت، مسعود و مریم هستند! مادری که تمام هستی من بود. بهرحال تا آمدم که فکر کنم اشتباه آمدم مرا به عراق اعزام کردند. با ورود به مقرهای نظامی فرقه در عراق در همان سال اول باز تناقض دیگری در ذهنم ایجاد شد. ماه رمضان بود و بعد از سحری من به کتابخانه رفتم تا قرآن بخوانم دقایقی بعد یکی از مسئولین نزد من آمد و گفت چکار می کنی؟ جواب دادم قرآن می خوانم مگر اشکالی دارد؟ گفت تو نمی دانی که قرآن ناطق رجوی است؟! برو به کارهایت برس و با یکسری بحث ذهن مرا منحرف کرد که متاسفانه حرفش را باور و بدنبال کار خودم رفتم . در ادامه به مرور زمان متوجه تناقض های دیگری در تشکیلات فرقه از جمله همکاری همه جانبه رجوی با ارتش صدام در جنگ تحمیلی و… شدم. اما باز متاسفانه من آنها را در خودم سرکوب و به خودم نهیب زدم که حتما من دارم اشتباه می کنم و حق با رجوی و سازمان است. ما آمدیم تا زیر بیرق رجوی جان خود را فدای آرمان های مردم ایران کنیم.
حمید حسنی در ادامه گفت زمان گذشت تا اینکه فرقه رجوی در عملیات موسوم به فروغ جاویدان در سال 67 شکست خورد و برای توجیه شکست خودش اعضا را مقصر دانست و به ما گفت چون شما در فکر خانواده بودید شکست خوردیم !! همین موضوع باعث مسئله داری اعضا شد. اما رجوی بدنبال آن بحث های انقلاب ایدئولوژیک درونی را پیش کشید و نشست های مغزشویی و سرکوب تحت عنوان “عملیات جاری” را به راه انداخت، در این نشست ها همه می بایست از خانواده و همسران خود ابراز تنفر می کردند، همه مجبور می شدند تا خود را سرزنش و رجوی را اثبات کنند، حتی خواب دیدن اعضا را جرم و گناه نابخشودنی می دانستند. مثلا فردی بود که در نشست “عملیات جاری” گفت: من دیشب خواب پدر و مادرم را دیدم و همین موضوع باعث شد که مسئولین تا مدتها او را سرزنش و اذیت کنند. حرف زدن از جدایی ممنوع و اعضای خواهان جدایی تهدید به سرکوب و فرستادن به زندان ابوغریب شدند. بهرحال راه برون رفتی برای ما وجود نداشت چون سرکوب و خفقان درونی روز به روز شدید می شد و مهمتر اینکه بدلیل سالها نشست های مغزشویی ما درگیر اختاپوس روحی و روانی شده بودیم. به همین خاطر قدرت فکر کردن و اراده از خود نداشتیم و از طرف دیگر به همه اعلام شده بود که هر کس بخواهد جدا شود به زندان ابوغریب فرستاده می شود، خلاصه موانع ذهنی زیادی داشتیم .
حسنی در مورد علل و نحوه جدایی خود در اواخر سال 79 گفت: به این نتیجه رسیدم که دیگر ماندن در فرقه رجوی جایز نیست و بیشتر خیانت به خودم است. اما همانطور که توضیح دادم بیان کلمه جدایی در فرقه رجوی جرات زیادی می طلبید و نیاز به نیرو محرکه داشت تا بتوانم طلسم اختناق و موانع ذهنی را که رجوی در ما ایجاد کرده بود در خودم بشکنم. خوشبختانه آن اتفاق در ابتدای سال 80 افتاد. در ابتدای این سال فرقه طرح جذب نیرو را داشت و از خیلی از اعضا از جمله من خواسته شد تا طی تماس تلفنی با خانواده سعی کنیم جوانترهای خانواده را متقاعد به پیوستن به فرقه کنیم. و آن نیرو محرکه شنیدن صدای خواهرم بعد از سالها بود که گفت: “حمید همه ما تو را دوست داریم برگرد نزد خانواده”. همین موضوع به من توان و انرژی داد تا بعد از خروج از اتاق تلفن طی نامه ای رسما به مسئولین فرقه اعلام کنم دیگر حاضر به ماندن در تشکیلات شما نیستم .
در نهایت بعد از روزها اذیت و آزار روانی مسئولین فرقه، در نهایت مرا برای شش ماه در شرایط بدی در کمپ اشرف زندانی کردند. بعد از آن مرا به همراه تعدادی دیگر از اعضا جدا شده در اوج نامردی به زندان ابوغریب فرستادند تا شاید ما را با عدم تحمل شرایط بد زندان ابوغریب مجبور به تسلیم کنند و این اوج خیانت رجوی به امثال من بود که صادقانه جوانی و زندگی خودمان را در تشکیلات تباه کرده بودیم. اما من و بقیه اعضایی که به ناحق به زندان ابوغریب فرستاده شده بودیم با خودمان عهد کردیم که تمامی سختی های این زندان را تحمل کنیم، اما هرگز به فرقه رجوی بازنگردیم. اما به لطف خدا و دعای خیر خانواده هایمان سرانجام توانستیم بعد از رهایی از قید و بندهای اسارت بار فرقه رجوی بعد از ماهها از زندان ابوغریب آزاد و به کشور و نزد خانواده بازگردیم. موضوعی که بعد از آن باعث تعجب من و بقیه شد این بود که برخلاف دروغ های سالهای فرقه رجوی حتی یک روز هم در ایران بازداشت نشدیم و یا برخلاف چرندیات رجوی خانواده ام نه تنها مرا طرد نکردند بلکه بخاطر آزادی من جشن و سرور به پا کردند و مرا مورد حمایت خودشان قرار دادند و در ادامه کمکم کردند تا بتوانم زندگی جدیدی را برای خودم شروع کنم.
حسنی در پایان گفت همانطور که دوستم آقای اکرامی اشاره کرد مفتخرم که بعد از بازگشت به ایران در کنار دیگر دوستان جدا شده بخشی از زندگی خودم را صرف تلاش برای رهایی اعضایی که هنوز در اسارت فرقه رجوی هستند و همچنین آگاهی بخشی به نسل جوان جامعه کنم تا مثل ما در دام فریب و دروغ فرقه هایی همچون فرقه منحرف رجوی نیفتند.
در پایان این جلسه روشنگرایانه که حدود دوساعت به طول انجامید اکرامی و حسنی به سئوالات حاضرین در جهت آشنایی بیشتر نسبت به ماهیت فرقه رجوی پاسخ گفتند.