در فرقه های کوچک، سازماندهی می تواند به سادگی یک رابطه یک به یک با رهبر فرقه باشد و در فرقه های بزرگ تر تبدیل به یک رابطه هرمی می شود.
رابین دامبر می گوید: “وقتی که یک گروه تعداد اعضایش تا حدود صد و پنجاه نفر باشد، می توان رفتار نامنظم {و غیر تشکیلاتی} را بر پایه وفاداری اعضا {به رهبری} و از طریق روابط مستقیم یک به یک، {بین اعضا و رهبری} کنترل نمود. اما در گروه های بزرگ تر انجام این امر غیرممکن است. جهت کنترل و مدیریت گروه هایی که تعداد اعضای آن ها بیش از این تعداد باشد، تشکیلات یا باید یک سیستم هرمی با سلسله مراتب را پذیرا شود یا این که گروه به گروه های کوچک تر رقیب تقسیم می شود و انسجام درونی خود را از دست خواهد داد.
با تبدیل یک فرقه به فرقه ای تمام خواه، مستبد و دگم یا به عبارت دیگر با تبدیل یک فرقه معمولی به یک فرقه مخرب، حتی قبل از رسیدن تعداد اعضایش به مرز صد و پنجاه نفر و شاید حتی در مراحل اولیه عضوگیری، شکل آن از شکل دایره ای که رهبر در مرکز آن قرار دارد به شکل هرمی تبدیل می شود. در این هرم، رهبر فرقه در رأس و با فاصله ای کیفی از رده بعدی قرار گرفته، بقیه لایه ها نیز با مرزی پر رنگ از یکدیگر جدا شده اند. رهبران فرقه های مخرب در توضیح این مرزبندی سفت و سخت در تشکیلات، عموماً حل شدگی ایدئولوژیک اعضا را مطرح می کنند؛ در حالی که آنچه جایگاه یک عضو را در یک رده تعیین می کند عبارت از میزان اطاعت و وفاداری وی نسبت به رهبری و همچنین میزان مفید بودنش برای محقق شدن اهداف و خواست های رهبری است.
گرچه لایه های مختلف تشکیلاتی در یک فرقه مخرب به طور کیفی از یکدیگر جدا شده اند، اما یک فرد با کار سخت و نشان دادن حرف شنوی و وفاداری خود و همچنین گذراندن آزمایشی که معمولاً نوع و شکل آن را فقط خود رهبر فرقه می داند، می تواند از یک لایه به لایه بالاتر صعود نماید. اما این صعود به لایه های بالاتر فقط تا آخرین لایه قبل از لایه رهبری ممکن است. از آن به بعد عملاً صعود به بالا تحت هیچ شرایطی ممکن نیست مگر میل رهبری که فردی را جانشین یا هم ردیف خود اعلام نماید، (آنچنان که در مجاهدین خلق یا فرقه مونیز اتفاق افتاد) یا در اثر غیبت و مرگ رهبر یا در اثر یک کودتای داخلی.
این شکل از سازماندهی همچنین یک شکل تمام خواه است که می توان آن را به شکل زیر تعریف نمود: “یک سیستم فرهنگی- اجتماعی است که بهای زیادی به کنترل کامل تمام امور زندگی داخلی و بیرونی اعضای خود جهت رسیدن به اهداف ایدئولوژیک تعیین شده می دهد. این اهداف در گروه، مهم ترین و بالاترین اهداف حیات و زندگی نامیده می شوند.”
لازمه داشتن این ماهیت تمام خواه در تشکیلات یک فرقه مخرب، نفی هر گونه دموکراسی و آزادی در آن است. مارگارت تالر سینگر در این مورد می گوید: “بدون آن که جامعه متوجه شود، بعضی از فرقه ها قدرت و کنترل خاصی {روی اعضای} خود به دست می آورند، در این فرقه ها دموکراسی و آزادی قدم به قدم محدود و محدودتر می شود. فرقه ها بنا به طبیعت و شکل خود نمی توانند دمکراتیک باشند، آن ها آزادی بیان و آزادی نظر را بسط نمی دهند و درست در نقطه مقابل تشکیلاتی هستند که اجازه رشد و تکامل انسانی افراد را می دهد.”
ارتقا و تنزل افراد از یک سطح تشکیلاتی به سطحی دیگر، در فرقه های بزرگ تر، بنا به رأی و تصمیم مسئولین رده بالاتر و در مورد فرقه های کوچک تر با تصمیم خود رهبر فرقه انجام می گیرد. بنابراین افراد متعلق به یک رده تشکیلاتی هیچ نوع حقی در مورد تصمیم گیری های رده های بالاتر ندارند، و جز در موارد نادری نمی توانند هیچ انتقادی را به مسئولین بالاتر خود مطرح کنند. موارد نادر نیز عمدتاً مواقعی است که مسئولی مورد بی مهری رهبر قرار گرفته و رهبر برای حذف و یا تنزل رده او، افراد تحت مسئولیتش را تشویق به انتقادات اغلب کوبنده نسبت به مسئول بخت برگشته می کند. بنابراین حق انتقاد و سؤال برای افراد تنها در مورد افراد هم رده و در رده های پایین تر به رسمیت شناخته می شود. در نتیجه می توان به جرأت گفت که در هیچ فرقه مخربی مکانیزم سنجش یا چالش رهبری، بازبینی و ایجاد توازن در تصمیمات اتخاذ شده توسط وی ( Check and Balance ) وجود ندارد.
کتاب فرقه های تروریستی و مخرب
نوعی برده داری نوین
دکتر مسعود بنی صدر
صفحه های 181 و 180
تنظیم از عاطفه نادعلیان