هفته گذشته با علیرضا خزایی، برادر محمدرضا خزایی دیدار داشتم. علیرضا خزایی سالهاست که پیگیر وضعیت برادرش است که گرفتار تشکیلات مجاهدین خلق شده است.
صحبت با علیرضا خزایی برایم رنگ و بوی دیگری دارد، چرا که مرا به سالها قبل می برد. زمانی که با برادرش محمدرضا همکلاسی بودیم. آن زمان که هم کلاسی بودیم و در مدرسه عسکر سلیمی درس می خواندیم هیچ گاه تصور نمی کردیم که سرنوشتمان این قدر شبیه باشد.
روزی که او را بعد از مدتها در یک نشست جمعی رجوی ملاقات کردم را به خوبی به خاطر دارم. از ملاقات یک دوست قدیمی خوشحال بودم. در آن دیدار از دورانی که در مدرسه عسکر سلیمی با هم بودیم صحبت کردیم و مرور خاطرات کردیم.
سالها گذشت تا من توانستم خودم را از آن تشکیلات جهنمی رها کنم اما افسوس که محمدرضا همچنان گرفتار فرقه رجوی است و خانواده اش همچنان چشم به راه و دل نگران سرنوشتش.
آقای خزایی هم از برادرش برایم گفت: علیرضا فوتبالیست خوبی بود. حرفه ای بازی می کرد.بچه های محل مخصوصاً محله امام زاده عباس ساری خیلی او را دوست داشتند. او اجتماعی بود و خوش برخورد و دلسوز، اما بعد از انقلاب مانند شما و دیگران تحت تاثیر افکار رجوی قرار گرفت و در نهایت به سازمان مجاهدین خلق پیوست. وقتی شنیدم در راه قدرت طلبی های رجوی ، مجروح و معلول شده خیلی ناراحت شدم.
در ادامه آقای خزایی گفت شما جوانان پر شوری بودید و هدف مقدسی را تعقیب می کردید اما رجوی ضمن خیانت به مردم ایران به شما هم خیانت کرد. با فریبکاری و شستشوی مغزی مانند برده از شما کار کشید، متاسفانه شنیدم محمدرضا برادرم عضوی از بدنش را در راه رجوی از دست داده است. افسوس که فریب دجالیت رجوی را خورد.
آقای خزایی هم همچون دیگر خانواده ها بی صبرانه منتظر بود تا راهی باز شود و بتواند به آلبانی سفر کند و بعد از سالها با برادرش دیدار کند: واقعاً چرا رجوی خانواده را دشمن خودش می داند؟! چرا اجازه نمی دهد اعضا حتی با خانواده هایشان ارتباط تلفنی داشته باشند؟! چرا باید در یک تشکیلات ارتباط با خانواده مرز سرخ باشد؟! مادر من برای دیدار با محمد رضا لحظه شماری می کند. این حق یک مادر است که با پاره تنش و با عزیز خودش ملاقات کند.
در ادامه من به آقای خزایی گفتم تنها جایی از دنیا که به خانواده اجازه ملاقات نمی دهند داخل تشکیلات فرقه رجوی است. حتی بدنامترین زندان های دنیا به زندانیان اجازه ملاقات می دهند اما اعضای اسیر و در بند رجوی هم از نظر فیزیکی و هم از نظر روحی به معنای واقعی کلمه زندانی هستند.
آقای خزایی گفت مادر من همواره چشم به راه است تا حداقل صدای محمدرضا را در آخر عمر بشنود. باور کنید اگر ارتباط برقرار شود مادرم جان تازه ای می گیرد، اما افسوس رجوی بد کردار همه درب ها را به روی خانواده ها بسته است. ما به امید آن روز زنده ایم تا بتوانیم با محمدرضای عزیز را ملاقات کنیم.
به آقای خزایی نوید دادم که ادامه راه روشن است و همیشه نور و بر ظلمت پیروز است. بالاخره تلاش های خانواده ها و انجمن نجات به بار می نشیند و ارتباط بین خانواده ها و افراد گرفتار در فرقه رجوی برقرار می شود.
محمدرضا گلی