مستند گمشده ؛ روایت چند دهه رنج خانواده محمدی

داستان زندگی پر مخاطره خانواده محمدی، داستان زخمی است که کهنه نمی شود. زخمی که سران سازمان مجاهدین خلق نه تنها بر این خانواده بلکه بر تعداد زیادی از خانواده های ایرانی تحمیل کرده اند.
مستند گمشده، روایت داستان زندگی خانواده ای است که در سال 1370 در جستجوی زندگی بهتر، راهی کانادا می شوند.
مصطفی محمدی که البته از قبل از انقلاب و در ایران با سازمان مجاهدین خلق آشنا بود، در سال 1373 به کانون هواداران مجاهدین خلق در کانادا می پیوندد، غافل از آنکه این هواداری به ظاهر ساده و در عین حال پرطمطراق، راهی پرمخاطره و دردآلود را پیش روی او و خانواده اش قرار می دهد.

مجاهدین از او می خواهند تا در کنار شرکت در مراسم‌های هفتگی، به امور مالی اجتماعی انجمن بپردازد. دخترش سمیه در آن زمان 13 ساله بود و در جمع‌آوری کمک‌های نقدی، پدرش را همراهی می‌کرد.
بنا بر روایت‌های مصطفی محمدی، چهار سال فعالیت به همین شکل گذشت تا سمیه ۱۷ ساله شد. سیما کرمی، مسوول پایگاه پیرایش به سمیه پیشنهاد می دهد او را به عراق بفرستند تا هم به زیارت عتبات عالیات برود وهم قبر خاله‌اش، حوریه را ببیند و به کانادا برگردد تا بتواند کارت شهروندی خود را بگیرد. مصطفی محمدی از رضایت دادنش به این سفر به عنوان بزرگ‌ترین اشتباه یک پدر یاد می‌کند.
این سفر قرار بود دو هفته به طول بیانجامد اما سمیه دیگر اجازه پیدا نکرد تا به نزد خانواده اش در کانادا بازگردد. مثل شمار بسیاری از کودکانی که به همین بهانه به کمپ اشرف برده شدند و هر سال خانواده‌های بسیاری مقابل آن‌ جمع می‌شدند تا بلکه بتوانند با فرزندان‌شان ملاقات کنند یا آن‌ها را باخود به جای دیگری ببرند.

یک ماه بعد از رفتن سمیه فیلمی به مصطفی محمدی نشان داده شد که در آن سمیه می‌گوید به انتخاب خودش تصمیم گرفته است تا به شکل رسمی به سازمان مجاهدین بپیوندد و تا همیشه در آن باقی بماند.
مدتی پس از پیوستن سمیه به اشرف، محمد، برادرش برای پی گیری وضعیت او به عراق رفت. اما او هم در آن‌جا ماندگار شد. پی گیری‌های مصطفی محمدی به جایی نمی‌رسید و مدام به او هشدار می‌دادند که اگر مسیرش را از مجاهدین جدا کند، سرنوشت تلخی در انتظار او و خانواده‌اش خواهد بود تا آن ‌که محسن رضایی، ملقب به برادر حبیب با محمدی تماس می‌گیرد و به او می گوید که وی را به عراق می‌فرستند تا فرزندانش را ملاقات کند: “سه ماه در آشپزخانه مقر مجاهدین برای آن‌ها کار کردم. برایشان نیرو جمع می‌کردم تا در تظاهرات‌ها شرکت کنند. تا بالاخره من را به عراق فرستادند و توانستم با سمیه و محمد دیدار داشته باشم. سمیه به من گفت باید ثابت کنی هنوز یک مجاهد خلق هستی وگرنه جان همه ما در خطر است.”

پیش از حمله امریکا به عراق بود که مصطفی محمدی و همسرش توانستند پس از پی گیری‌های بسیار، اعضای بلندپایه مجاهدین را راضی کنند که دوباره آن‌ها را به عراق بفرستند تا فرزندانشان را ببینند. آن‌ها ۱۱۰ روز در کمپ اشرف‌ ماندند و همان‌جا بود که با روایت‌های سمیه و محمد از آن‌ چه در این کمپ می‌گذشت، تمام بتی که مصطفی محمدی برای خود از این سازمان ساخته بود، فرو ریخت.

روایت محمد پر بود از تجاوزها و تحقیرهای جنسی که خود او نیز متحمل شده بود. بنا به روایت‌های او اعضای مجاهدین در این کمپ بایستی تمایلات جنسی خود را روی کاغذ می‌نوشتند و در گردهمایی‌های هر روزه، با صدای بلند می‌خواندند. دیگر اعضای باید گوش می‌دادند و در برخی موارد، به تحقیردیگری برمی‌خاستند؛ مثل “تف کردن بر صورت هم‎دیگر”. این انسان‌ها انگارروح زندگی از نگاه‌شان پر کشیده بود.

مصطفی می گوید:”در آن ۱۱۰ روز چیزهایی از سمیه و محمد شنیدم که باور نمی‌کردم. آن‌هاباید مثل زندانی‌ها، برای رفتن از یک ساختمان به ساختمانی دیگر ویزای ورود و خروج می‌گرفتند و همیشه یک نفر همراه‌شان می بود؛ پادگان‌های کوچک با سیم‌های خاردار بلند. در نهایت با کمک امریکایی‌ها، توانستم محمد را که شهروندی کانادا را داشت، از اشرف خارج کنم. اما سمیه پناهنده به شمار می‌آمد و امریکایی‌ها نتوانستند در این خصوص کمکی کنند. یک‌بار هم که او را برای ملاقات با مادرش آوردند، متوجه شدیم به او میکروفون وصل شده است. سمیه با آن‌که قبل‌تر گفته بود می‌خواهد از سازمان خارج شود، آن روز مدام تکرار می‌کرد: «من به تصمیم خودم می‌خواهم بمانم!”

مصطفی محمدی پس از آن اقامت ۱۱۰ روزه و فروریختن کاخ باورهایشان، می‌گوید هم‎چنان هرآن‌چه توانسته، انجام داده‌ است تا سمیه را از سازمان مجاهدین خلق آزاد کند. حالا چندین سال از آخرین ملاقات آن‌ها می‌گذرد. دراین سال‌ها، پدر سمیه با مقامات دولت‌های مختلف، از جمله کانادا و فرانسه ملاقات داشته‌ است. او مقابل مقر سازمان مجاهدین خلق در فرانسه هم رفته و بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. امروز شعارهای محمدی تغییر کرده اند و “مرگ بر رجوی” را فریاد می‌زند.

مصطفی محمدی و همسرش، پس از انتقال مجاهدین خلق به آلبانی، برای پیگیری وضعیت دخترشان با آنجا سفر کردند اما سران سازمان همچنان از دیدارشان با سمیه امتناع کردند.

منبع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا