اغلب کسانی که در فرقه رجوی روزگاری را گذراندند حتماً نام اکرم شاطریان را به خاطر دارند. او دو فرزند خود را در عملیات های چلچراغ و فروغ جاویدان رجوی از دست داد. اما دو فرزند دیگرش در اشرف باقی مانده بودند؛ یک دختر و یک پسر. همیشه به خاطر حس مادری که داشت، تلاش می کرد نزد آن دو فرزند دیگرش که زنده مانده بودند باشد و محبت مادری را در حق آنان ادا نماید ولی رجوی که از این کار به خشم آمده بود او را با حیله و نیرنگ به اروپا فرستاد تا مهربانی های او نسبت به فرزندانش به بقیه سرایت نکند.
سرانجام هم در مسیری که رجوی برایش تدارک دیده بود بدون تشخیص مرز بین حق و باطل مُرد. خودم چندین بار دیده بودم که با چه شور و شوقی غذا درست می کرد و با هماهنگی دو فرزندش را به دور همی دعوت کرده و سه تایی با هم نهار و یا شام می خوردند. هر موقع که آن ها را با هم می دیدم به یاد مادر خودم می افتادم، همین باعث شده بود که سایر افراد نیز با دیدن آنها یاد خانواده کنند و در نشست های موسوم به عملیات جاری به عنوان فاکت حسرت به دلی مطرح کنند.
همین امر موجب شد که سران فرقه سرانجام او را به یک کشور اروپایی فرستادند تا مانع از این دلبستگی ها شوند. دلیلشان هم این بود که مادر پیر شده است و باید در جایی باشد که نیاز به مراقبت بیشتر دارد. اما در اروپا هم دست از سر او بر نمی داشتند و در سرما و گرما او را برای تجمعاتی که می گذاشتند به کار می گرفتند.
فرزندانش هم که در مناسبات فرقه بودند می فهمیدند که مادر باید پیش آنان باشد ولی توان اعتراض و یا هیچ حرفی را نداشتند.
حالا در ظاهر شاطریان از خودشان بود ولی ببینید وقتی با خانواده هایی که به اصطلاح از خودشان هستند این گونه رفتار می کنند چه نگاهی به خانواده هایی دارند که سالهاست از عزیزانشان دور هستند.
بخشعلی علیزاده